یک ساری و یک آقا رضای مهمان‌‌نواز؛

یک ساری و یک آقا رضای مهمان‌‌نواز؛

صداپیشه جادوگر ... ! برای رسیدن به خط پایان شمال‌گردی 95 جایی بهتر، راحت‌تر، دلپذیر و مهمان‌پذیرتر از ساری به فکرمان نرسید. ساری مرکز استان است و بین شهرهای مازندران به قول معروف حق آب و گل دارد. کوچه‌های ساری پر از نارنج است و مکان‌های دیدنی در این شهر کم نیستند و ساحل فرح‌آباد با وجود اینکه از شهر دور است اما حال و هوای دریایی بودن را کم و بیش به ساری بخشیده است اما تمام این مشخصه‌های خوب به تنهایی کفایت نمی‌کرد تا تور شمال‌گردی 95 را در مرکز استان مازندران به پایان برسانیم بلکه آنچه بیش از هر چیز ما را به سوی ساری کشاند و باز هم می‌کشاند به وجود و حضور میزبانی گره می‌خورد که آنقدر مهر و محبت دارد، آنقدر مثل فرفره گرد مهمان می‌چرخد که آدم دست و پای خود را گم می‌کند که چگونه با این همه مهمان‌نوازی کنار بیاید! *** زمانی که به ساری رسیدیم. دم غروب بود و نمی‌دانستیم دوست قدیم و ندیم و همکار پیشکسوت در چه حال است. بعدازظهر که از ایزد شهر به او زنگ زدم گوشی‌اش اعلام عدم دسترسی کرد که خود از اینکه چنین شماره‌ای در شبکه وجود ندارد بهتر بود و این نوید را می‌داد که در آینده دسترسی از محال به ممکن بدل خواهد شد. اما هنوز دور میدان امام را کامل نکرده بودیم که رفیق، خود زنگ زد. رضا بود. رضا بازی‌برون. اسم و عکس و مطالبش را بارها در صفحات مختلف «جهان‌صنعت» دیده و خوانده‌اید. گوینده و برنامه‌ساز نیم قرنه رادیوهای زاهدان، مشهد، تهران و بیشتر سال‌ها ساری. صدای هر دوی ما آوا پیشگان چنان برایمان مشخص است که الف به واو در مبحث الو نرسیده چون ف گفتن است و فرحزاد رفتن ... ! صدای آشنا می‌گفت در خانه است و مهمان‌پذیر و مهمان‌نواز. در خانه او همواره بی‌سند و بنجاق احساس صاحب‌خانگی با من است. *** هنوز زنگ خانه را فشار نداده صدای مهربان صاحبخانه مثل همیشه با لبخند و اشتیاقی دوست‌داشتنی ما را به درون فرا می‌خواند؛ او رضا بود، آن بلندبالای کویری و آن شوالیه خراسان‌جنوبی، مردی از دیار فردوس و فرزند مهدی‌قلی که روستا وندان، شاعر قلی‌اش می‌خواندند و مادر رضا به لقبی کمتر از استوار برای شویش قائل نبود؛ استوار یکم مهدی قلی‌خان بازی‌برون، تنها ارتشی زادگاهش «برون» پدر آقا رضا، به تعبیر دوستان آقا رضای مهمان‌‌نواز که سال‌های سال است عمرش را به ما و شما داده است و آقارضای ما اما سال‌های سال است که با همسر ساروی خود در مرکز استان مازندران زندگی می‌کند که حاصل یک عمر زندگی مشترکشان را دو دختر و دو داماد شایسته و دو نوه بسیار باهوش و دوست‌داشتنی کامل کرده است. *** به خانه که وارد شدیم دیدیم آقارضا برای نوه‌جان یارا و چند کودک دیگر از مهمانان تردستی می‌کند، سکه را با دو انگشت گرفته و بعد از پس یقه درمی‌آورد. آب در بطری ریخته ولی دوغ به لیوان سرازیر می‌کند و خلاصه در اجی‌مجی از مرحله لاترجی نیز گذشته است! بچه‌ها با چشمان دودو افتاده از خیرگی طولانی و نگاه‌های ستایش‌آمیز چنان این جادوگر خانگی را جدی یافته بودند که بعید نیست چند سال بعد از او بخواهند غول چراغ جادو را که در قلک‌های سر و دربسته آنان جای گرفته به درآورند. شاید او به آرزوهای بتمنی، سوپرمنی، پیتزایی و ساندویچی آنان جامه‌عمل پوشانده بود البته کم نیستند بچه‌هایی که هوای و هوس ترقه، جنگجوی اینجو و از این قبیل را دارند. *** رضا بازی‌برون به همان روانی و صلابت که خبر می‌خواند، سراده و سروده از هر زمان و زبان را با شیوایی به نیوشای وجود نیوشنده می‌رساند. کتاب فراوان دارد و زیاد می‌خواند و هنوز هم پیوند با میکروفن استودیوی پخش رادیو را قطع نکرده و هفته‌ای یک بار در برنامه‌ای زنده مسوولان استان را به چالش می‌کشد. رضا نه‌تنها چندین فیلم مستند در زمینه محیط‌زیست و جاذبه‌های طبیعی مازندران ساخته بلکه اخیرا در فیلمی سینمایی با نام «جاده تباهی» نقش اول را در قالب یک کارآگاه ایفا کرده است، آن هم در حال و هوای خطه آشنای خودش، کارآگاهی در سمنان- مدخل کویر. از رضا بازی‌برون برای مجری‌گری و صحنه‌گردانی بسیاری از اجتماعات فرهنگی و هنری مازندران دعوت می‌شود و کوتاه سخن اینکه چه خوب است دوستی چون او داشتن و قدرش را دانستن که ما به خوبی و درستی می‌دانیم. *** با همه این تفاصیل، پیش رضا بازی‌برون بودن یک عیب بزرگ هم دارد چراکه موقع خداحافظی آدم میان ماندن و رفتن وامی‌ماند!

صداپیشه جادوگر ... ! برای رسیدن به خط پایان شمال‌گردی 95 جایی بهتر، راحت‌تر، دلپذیر و مهمان‌پذیرتر از ساری به فکرمان نرسید. ساری مرکز استان است و بین شهرهای مازندران به قول معروف حق آب و گل دارد. کوچه‌های ساری پر از نارنج است و مکان‌های دیدنی در این شهر کم نیستند و ساحل فرح‌آباد با وجود اینکه از شهر دور است اما حال و هوای دریایی بودن را کم و بیش به ساری بخشیده است اما تمام این مشخصه‌های خوب به تنهایی کفایت نمی‌کرد تا تور شمال‌گردی 95 را در مرکز استان مازندران به پایان برسانیم بلکه آنچه بیش از هر چیز ما را به سوی ساری کشاند و باز هم می‌کشاند به وجود و حضور میزبانی گره می‌خورد که آنقدر مهر و محبت دارد، آنقدر مثل فرفره گرد مهمان می‌چرخد که آدم دست و پای خود را گم می‌کند که چگونه با این همه مهمان‌نوازی کنار بیاید! *** زمانی که به ساری رسیدیم. دم غروب بود و نمی‌دانستیم دوست قدیم و ندیم و همکار پیشکسوت در چه حال است. بعدازظهر که از ایزد شهر به او زنگ زدم گوشی‌اش اعلام عدم دسترسی کرد که خود از اینکه چنین شماره‌ای در شبکه وجود ندارد بهتر بود و این نوید را می‌داد که در آینده دسترسی از محال به ممکن بدل خواهد شد. اما هنوز دور میدان امام را کامل نکرده بودیم که رفیق، خود زنگ زد. رضا بود. رضا بازی‌برون. اسم و عکس و مطالبش را بارها در صفحات مختلف «جهان‌صنعت» دیده و خوانده‌اید. گوینده و برنامه‌ساز نیم قرنه رادیوهای زاهدان، مشهد، تهران و بیشتر سال‌ها ساری. صدای هر دوی ما آوا پیشگان چنان برایمان مشخص است که الف به واو در مبحث الو نرسیده چون ف گفتن است و فرحزاد رفتن ... ! صدای آشنا می‌گفت در خانه است و مهمان‌پذیر و مهمان‌نواز. در خانه او همواره بی‌سند و بنجاق احساس صاحب‌خانگی با من است. *** هنوز زنگ خانه را فشار نداده صدای مهربان صاحبخانه مثل همیشه با لبخند و اشتیاقی دوست‌داشتنی ما را به درون فرا می‌خواند؛ او رضا بود، آن بلندبالای کویری و آن شوالیه خراسان‌جنوبی، مردی از دیار فردوس و فرزند مهدی‌قلی که روستا وندان، شاعر قلی‌اش می‌خواندند و مادر رضا به لقبی کمتر از استوار برای شویش قائل نبود؛ استوار یکم مهدی قلی‌خان بازی‌برون، تنها ارتشی زادگاهش «برون» پدر آقا رضا، به تعبیر دوستان آقا رضای مهمان‌‌نواز که سال‌های سال است عمرش را به ما و شما داده است و آقارضای ما اما سال‌های سال است که با همسر ساروی خود در مرکز استان مازندران زندگی می‌کند که حاصل یک عمر زندگی مشترکشان را دو دختر و دو داماد شایسته و دو نوه بسیار باهوش و دوست‌داشتنی کامل کرده است. *** به خانه که وارد شدیم دیدیم آقارضا برای نوه‌جان یارا و چند کودک دیگر از مهمانان تردستی می‌کند، سکه را با دو انگشت گرفته و بعد از پس یقه درمی‌آورد. آب در بطری ریخته ولی دوغ به لیوان سرازیر می‌کند و خلاصه در اجی‌مجی از مرحله لاترجی نیز گذشته است! بچه‌ها با چشمان دودو افتاده از خیرگی طولانی و نگاه‌های ستایش‌آمیز چنان این جادوگر خانگی را جدی یافته بودند که بعید نیست چند سال بعد از او بخواهند غول چراغ جادو را که در قلک‌های سر و دربسته آنان جای گرفته به درآورند. شاید او به آرزوهای بتمنی، سوپرمنی، پیتزایی و ساندویچی آنان جامه‌عمل پوشانده بود البته کم نیستند بچه‌هایی که هوای و هوس ترقه، جنگجوی اینجو و از این قبیل را دارند. *** رضا بازی‌برون به همان روانی و صلابت که خبر می‌خواند، سراده و سروده از هر زمان و زبان را با شیوایی به نیوشای وجود نیوشنده می‌رساند. کتاب فراوان دارد و زیاد می‌خواند و هنوز هم پیوند با میکروفن استودیوی پخش رادیو را قطع نکرده و هفته‌ای یک بار در برنامه‌ای زنده مسوولان استان را به چالش می‌کشد. رضا نه‌تنها چندین فیلم مستند در زمینه محیط‌زیست و جاذبه‌های طبیعی مازندران ساخته بلکه اخیرا در فیلمی سینمایی با نام «جاده تباهی» نقش اول را در قالب یک کارآگاه ایفا کرده است، آن هم در حال و هوای خطه آشنای خودش، کارآگاهی در سمنان- مدخل کویر. از رضا بازی‌برون برای مجری‌گری و صحنه‌گردانی بسیاری از اجتماعات فرهنگی و هنری مازندران دعوت می‌شود و کوتاه سخن اینکه چه خوب است دوستی چون او داشتن و قدرش را دانستن که ما به خوبی و درستی می‌دانیم. *** با همه این تفاصیل، پیش رضا بازی‌برون بودن یک عیب بزرگ هم دارد چراکه موقع خداحافظی آدم میان ماندن و رفتن وامی‌ماند!