گروه جامعه- برای «ستایش» و رنجی که بر او رفت؛ بچهها دنیایشان سرشار است از رنگ. رنگهای زنده و رنگهای زندگی. نگاهشان پاک است و معصوم و خوب میدانند بهار فصل زندگی است و باید لحظه به لحظه آن را بازی کرد. بچهها قدر باران را میدانند و این را امروز صبح از لجاجتشان برای به کلاس درس نرفتن و خیس شدن و بازی کردن در حیاط کوچک مدرسه میشد، فهمید. لجاجتهای کودکانه قداستی به قدمت تاریخ دارند، هرچه نباشد همین شکوفههای بهار زندگی هستند که حرمت زندگی را نگه داشتهاند. میخواستم اینجا در همین کادر کوچک دور- بین برای «ستایش» بنویسم، برای رنج و دردی که بر او و خانوادهاش گذشت. برای قداستی که به او بیحرمتی شد و اشکی که در آخرین لحظههای زندگی یک فرشته کوچک از چشمانش جاری شده است. اما نمیشود چیزی نوشت، کدام درد این کودک را میتوان درک کرد و مگر میشود حرفی زد که تسلی باشد برای همه کودکانی که این فاجعه بر آنها گذشته و هرگز کسی مرهمی بر زخم آنها نگذاشته است.نوشتن کار سادهای نیست وقتی میدانی دیگر کار از کار گذشته است و رفتار تو شبیه همه آنهایی شده است که چتر را فراموش نمیکنند تا مبادا خیس نشوند. مردم همه جهان شبیه هم شدهاند، همه با هم سکوت میکنند، همه با هم فریاد میزنند و همه با هم فراموش میکنند. یک ماه بعد هیچکس یادش نمیآید که «ستایش» قربانی شد، مثل امروز که هیچکس یادش نمیآید روزهای قبل «ستایش»ها قربانی شدند.
گروه جامعه- برای «ستایش» و رنجی که بر او رفت؛ بچهها دنیایشان سرشار است از رنگ. رنگهای زنده و رنگهای زندگی. نگاهشان پاک است و معصوم و خوب میدانند بهار فصل زندگی است و باید لحظه به لحظه آن را بازی کرد. بچهها قدر باران را میدانند و این را امروز صبح از لجاجتشان برای به کلاس درس نرفتن و خیس شدن و بازی کردن در حیاط کوچک مدرسه میشد، فهمید. لجاجتهای کودکانه قداستی به قدمت تاریخ دارند، هرچه نباشد همین شکوفههای بهار زندگی هستند که حرمت زندگی را نگه داشتهاند. میخواستم اینجا در همین کادر کوچک دور- بین برای «ستایش» بنویسم، برای رنج و دردی که بر او و خانوادهاش گذشت. برای قداستی که به او بیحرمتی شد و اشکی که در آخرین لحظههای زندگی یک فرشته کوچک از چشمانش جاری شده است. اما نمیشود چیزی نوشت، کدام درد این کودک را میتوان درک کرد و مگر میشود حرفی زد که تسلی باشد برای همه کودکانی که این فاجعه بر آنها گذشته و هرگز کسی مرهمی بر زخم آنها نگذاشته است.نوشتن کار سادهای نیست وقتی میدانی دیگر کار از کار گذشته است و رفتار تو شبیه همه آنهایی شده است که چتر را فراموش نمیکنند تا مبادا خیس نشوند. مردم همه جهان شبیه هم شدهاند، همه با هم سکوت میکنند، همه با هم فریاد میزنند و همه با هم فراموش میکنند. یک ماه بعد هیچکس یادش نمیآید که «ستایش» قربانی شد، مثل امروز که هیچکس یادش نمیآید روزهای قبل «ستایش»ها قربانی شدند.