بیش از اینها، آه، آری

بیش از اینها، آه، آری

بیش از اینها می‌توان خاموش ماند می‌توان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت خیره شد در دود یک سیگار خیره شد در شکل یک فنجان در گلی بیرنگ بر قالی در خطی موهوم بر دیوار می توان با پنجه‌های خشک پرده را یکسو کشید و دید در میان کوچه باران تند می‌بارد کودکی با بادبادک‌های رنگینش ایستاده زیر یک طاقی گاری فرسوده‌ای میدان خالی را با شتابی پرهیاهو ترک می‌گوید می‌توان بر جای باقی ماند در کنار پرده اما کور، اما کر می‌توان فریاد زد با صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه دوست می‌دارم

بیش از اینها می‌توان خاموش ماند می‌توان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت خیره شد در دود یک سیگار خیره شد در شکل یک فنجان در گلی بیرنگ بر قالی در خطی موهوم بر دیوار می توان با پنجه‌های خشک پرده را یکسو کشید و دید در میان کوچه باران تند می‌بارد کودکی با بادبادک‌های رنگینش ایستاده زیر یک طاقی گاری فرسوده‌ای میدان خالی را با شتابی پرهیاهو ترک می‌گوید می‌توان بر جای باقی ماند در کنار پرده اما کور، اما کر می‌توان فریاد زد با صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه دوست می‌دارم