از تبدیل هنر به کالا تا جریان ضد‌مارکت

از تبدیل هنر به کالا تا جریان ضد‌مارکت

دکتر علیرضا سمیع‌آذر، مدرس هنر معاصر معتقد است نبض هنر معاصر در ایران و کشورهای پیشرفته همزمان می‌تپد. او تاکید دارد هنرمندان جوان ما کاملا متوجه هستند که درک تازه‌ای از هنر و فرآیند هنری در دنیا جاری است، ما هنرمندانی معاصر و آوانگارد داریم که به آفرینش رسانه‌های جدید همانند دیجیتال‌آرت مشغول هستند، درست مشابه آنچه از منظر تکنیکی در جاهای دیگری مثل لندن و نیویورک هم خلق می‌شود. دکتر علیرضا سمیع‌آذر، مدیر اسبق موزه هنرهای معاصر تهران که دو دهه است تمرکزش را بر تحقیق و تدریس در خصوص هنر معاصر و نیز جریان‌های پرشور هنری عصر مدرنیسم گذاشته و پنج کتاب هم در این خصوص تالیف و ترجمه کرده است، ‌می‌افزاید: «بیش از 40 سال است دنیا پیوسته شاهد تعریف‌های جدیدی از هنر است. در واقع هنرمند معاصر هیچ محدودیتی برای خودش قائل نیست‌. مثلا امکانات دیجیتالی در خدمت هنرمند معاصر است و تکنولوژی‌های جدید، اینترنت و شبکه‌های ارتباطی جهانی امکانات جدیدی را در دسترس او قرار داده است‌ یا اینکه با آثاری مواجه هستیم که خود هنرمند آن را تولید نمی‌کند‌ بلکه متخصصان کامپیوتر یا تکنیسین‌های صنعتی در کارگاه‌های بسیار پیشرفته آن را خلق ‌می‌کنند درحالی که ایده اصلی آن متعلق به هنرمند است. همه اینها در امتداد تحولات و نو‌اندیشی‌هایی است که جرقه آن در دهه 60 میلادی زده شده است.» سمیع‌آذر در گفت‌وگو با هنرآنلاین گفت: «در هنر معاصر، اعتبار اول متکی بر هنرمند است؛ هنرمند حرف اول را ‌می‌زند و اعتبار هنر اول به هنرمند است و بعد به جلوه ظاهری اثر؛ نمونه شاخص و اخیرتر این نظر در اثری که در بی‌ینال ونیزی که گذشت رتبه نخست را کسب کرد هویدا بود: یک اجرای مفهومی از «آدرین پایپر» که اگر کسی غیر از او این کار را ارائه ‌می‌داد، ممکن بود در بی‌ینال پذیرفته هم نمی‌شد. پایپر هنرمندی است که به رسالت هنر و تعهد اخلاقی هنرمند همواره پایبند بوده و البته صاحب اندیشه و امضاست. برای همین این کار متفاوت از او پذیرفته شد و مورد ستایش هم قرار گرفت.» نویسنده کتاب «انقلاب مفهومی» در خصوص مبحث جنجالی الهام، کپی و گرته‌برداری در هنر معاصر خاطر‌نشان کرد: «الهام به معنای تاثیر‌پذیری در لایه‌های پنهان ذهن و ادراک هنرمند است که منجر به خلق اثری متفاوت ‌می‌شود‌ ولی کپی‌برداری برمی‌گردد به صورت کاملا مشابه اثر هنری که قاعدتا کار هنری محسوب نمی‌شود اما امکان تکثیر هنر را فراهم ‌می‌کند. در عین حال کپی با رویکرد گرته‌برداری یا تصرف و از آن خودسازی در هنر معاصر شکل نوینی از هنر است که به جهت پیچیدگی مفهومی آن، برخی را به اشتباه انداخته است. کپی با معنایی نوظهور یک پدیده جدید است که در هنر معاصر به وجود آمده. این پدیده به معنای خلق اثری مبتنی بر اثر دیگر یا ارائه ایده‌ای با وام گرفتن از اثر یک هنرمند دیگر، درواقع یک رویکرد جدید است. در این رویکرد هنرمند سعی ‌می‌کند از یک اثر قدیم یک معنای جدید خلق کند و به استناد همین تغییر معنا و مفهوم اثر خود را چیز دیگری نسبت به اثر قبلی تلقی ‌می‌کند، اگرچه ظاهرش درواقع همان است. گرته‌برداری هیچ ویژگی ظاهری ندارد، ‌می‌تواند خیلی شبیه یا کمی شبیه اثر قبلی باشد نکته آن است که باید و باید معنا و مفهوم اثر تغییر یافته باشد. اگر شما گرته‌برداری از اثر دیگری کرده باشید و مفهوم اثر عوض شده باشد، اثر شما، اثر جدیدی است حتی اگر در شکل ظاهری همانند اصل اثر قبلی باشد زیرا در تعبیر معاصر، قلب هنر، مفهوم آن است و نه ظاهرش.» سمیع آذر در خصوص اقتصاد هنر معاصر گفت: «در این عرصه دو مسیر به طور موازی طی ‌می‌شود که اتفاقا دو مقصد متفاوت را نشان ‌می‌دهد. یک مسیر در صدد آن است که هنر را به شیء یا کالا تبدیل کند و برای آن ارزش اقتصادی به وجود آورد تا هنر را به صورت تجاری جلو برد. این دیدگاه از دهه 1960 آغاز شد و مهم‌ترین مبشر آن اندی وارهول است که ‌می‌گفت هنر ارزشش را نهایتا از دلار اخذ ‌می‌کند‌ اما مسیر دوم ضد مارکت است و زوال‌پذیری اثر هنری را با همین هدف پیگیری ‌می‌کند. رابرت اسمیتسون در سال 1970 با زحمت و هزینه زیاد اسکله مارپیچی را به روی برکه ای ساخت، در حالی که همگان ‌می‌دانستند آب ظرف چند ماه بالا آمده و اسکله را غرق خواهد کرد. هر دوی این دیدگاه‌ها اکنون در هنر معاصر ظهور و بروز دارند؛ هنرمندانی که اشیایی را به قیمت کلان ‌می‌فروشند، آن هم اشیایی که غالبا خودشان درست نکرده و صرفا صاحب ایده آن بوده‌اند و از دیگر سو هنرمندانی که از خلق اثری ماندگار پرهیز ‌می‌کنند و آگاهانه در پی مانایی آثارشان نیستند. اینها طبیعتا چیزی برای فروش ندارند و حداکثر به واسطه اجرای مثلا یک پرفورمنس دستمزدی ‌می‌گیرند که در قیاس با قیمت اشیا گروه اول ناچیز است. بدیهی است در این بخش دوم ضرورت حضور نهادهای رسمی حمایت کننده، سرمایه‌گذاران بزرگ و بنیادهایی که به ترویج هنر معاصر علاقه‌مندند، بسیار حیاتی است‌ اما مارکت یا بازار خرید و فروش آثار بیشتر به بخش نخست علاقه‌مند است.» سمیع آذر در پایان گفت: «از سال 1380 و به خصوص بعد از برگزاری اولین نمایشگاه هنر مفهومی ایران، نسل جوان ما به سرعت به هنر معاصر اقبال نشان داد؛ اعتقاد من این است که اکنون معاصریت در بدنه هنر ما کاملا قوام پیدا کرده است. در ایران مشکل اساسی محدویت‌هایی مانند حمایت مالی و اجرایی است که مانعی بزرگ در مسیر توسعه هنر معاصر محسوب ‌می‌شود.»

دکتر علیرضا سمیع‌آذر، مدرس هنر معاصر معتقد است نبض هنر معاصر در ایران و کشورهای پیشرفته همزمان می‌تپد. او تاکید دارد هنرمندان جوان ما کاملا متوجه هستند که درک تازه‌ای از هنر و فرآیند هنری در دنیا جاری است، ما هنرمندانی معاصر و آوانگارد داریم که به آفرینش رسانه‌های جدید همانند دیجیتال‌آرت مشغول هستند، درست مشابه آنچه از منظر تکنیکی در جاهای دیگری مثل لندن و نیویورک هم خلق می‌شود. دکتر علیرضا سمیع‌آذر، مدیر اسبق موزه هنرهای معاصر تهران که دو دهه است تمرکزش را بر تحقیق و تدریس در خصوص هنر معاصر و نیز جریان‌های پرشور هنری عصر مدرنیسم گذاشته و پنج کتاب هم در این خصوص تالیف و ترجمه کرده است، ‌می‌افزاید: «بیش از 40 سال است دنیا پیوسته شاهد تعریف‌های جدیدی از هنر است. در واقع هنرمند معاصر هیچ محدودیتی برای خودش قائل نیست‌. مثلا امکانات دیجیتالی در خدمت هنرمند معاصر است و تکنولوژی‌های جدید، اینترنت و شبکه‌های ارتباطی جهانی امکانات جدیدی را در دسترس او قرار داده است‌ یا اینکه با آثاری مواجه هستیم که خود هنرمند آن را تولید نمی‌کند‌ بلکه متخصصان کامپیوتر یا تکنیسین‌های صنعتی در کارگاه‌های بسیار پیشرفته آن را خلق ‌می‌کنند درحالی که ایده اصلی آن متعلق به هنرمند است. همه اینها در امتداد تحولات و نو‌اندیشی‌هایی است که جرقه آن در دهه 60 میلادی زده شده است.» سمیع‌آذر در گفت‌وگو با هنرآنلاین گفت: «در هنر معاصر، اعتبار اول متکی بر هنرمند است؛ هنرمند حرف اول را ‌می‌زند و اعتبار هنر اول به هنرمند است و بعد به جلوه ظاهری اثر؛ نمونه شاخص و اخیرتر این نظر در اثری که در بی‌ینال ونیزی که گذشت رتبه نخست را کسب کرد هویدا بود: یک اجرای مفهومی از «آدرین پایپر» که اگر کسی غیر از او این کار را ارائه ‌می‌داد، ممکن بود در بی‌ینال پذیرفته هم نمی‌شد. پایپر هنرمندی است که به رسالت هنر و تعهد اخلاقی هنرمند همواره پایبند بوده و البته صاحب اندیشه و امضاست. برای همین این کار متفاوت از او پذیرفته شد و مورد ستایش هم قرار گرفت.» نویسنده کتاب «انقلاب مفهومی» در خصوص مبحث جنجالی الهام، کپی و گرته‌برداری در هنر معاصر خاطر‌نشان کرد: «الهام به معنای تاثیر‌پذیری در لایه‌های پنهان ذهن و ادراک هنرمند است که منجر به خلق اثری متفاوت ‌می‌شود‌ ولی کپی‌برداری برمی‌گردد به صورت کاملا مشابه اثر هنری که قاعدتا کار هنری محسوب نمی‌شود اما امکان تکثیر هنر را فراهم ‌می‌کند. در عین حال کپی با رویکرد گرته‌برداری یا تصرف و از آن خودسازی در هنر معاصر شکل نوینی از هنر است که به جهت پیچیدگی مفهومی آن، برخی را به اشتباه انداخته است. کپی با معنایی نوظهور یک پدیده جدید است که در هنر معاصر به وجود آمده. این پدیده به معنای خلق اثری مبتنی بر اثر دیگر یا ارائه ایده‌ای با وام گرفتن از اثر یک هنرمند دیگر، درواقع یک رویکرد جدید است. در این رویکرد هنرمند سعی ‌می‌کند از یک اثر قدیم یک معنای جدید خلق کند و به استناد همین تغییر معنا و مفهوم اثر خود را چیز دیگری نسبت به اثر قبلی تلقی ‌می‌کند، اگرچه ظاهرش درواقع همان است. گرته‌برداری هیچ ویژگی ظاهری ندارد، ‌می‌تواند خیلی شبیه یا کمی شبیه اثر قبلی باشد نکته آن است که باید و باید معنا و مفهوم اثر تغییر یافته باشد. اگر شما گرته‌برداری از اثر دیگری کرده باشید و مفهوم اثر عوض شده باشد، اثر شما، اثر جدیدی است حتی اگر در شکل ظاهری همانند اصل اثر قبلی باشد زیرا در تعبیر معاصر، قلب هنر، مفهوم آن است و نه ظاهرش.» سمیع آذر در خصوص اقتصاد هنر معاصر گفت: «در این عرصه دو مسیر به طور موازی طی ‌می‌شود که اتفاقا دو مقصد متفاوت را نشان ‌می‌دهد. یک مسیر در صدد آن است که هنر را به شیء یا کالا تبدیل کند و برای آن ارزش اقتصادی به وجود آورد تا هنر را به صورت تجاری جلو برد. این دیدگاه از دهه 1960 آغاز شد و مهم‌ترین مبشر آن اندی وارهول است که ‌می‌گفت هنر ارزشش را نهایتا از دلار اخذ ‌می‌کند‌ اما مسیر دوم ضد مارکت است و زوال‌پذیری اثر هنری را با همین هدف پیگیری ‌می‌کند. رابرت اسمیتسون در سال 1970 با زحمت و هزینه زیاد اسکله مارپیچی را به روی برکه ای ساخت، در حالی که همگان ‌می‌دانستند آب ظرف چند ماه بالا آمده و اسکله را غرق خواهد کرد. هر دوی این دیدگاه‌ها اکنون در هنر معاصر ظهور و بروز دارند؛ هنرمندانی که اشیایی را به قیمت کلان ‌می‌فروشند، آن هم اشیایی که غالبا خودشان درست نکرده و صرفا صاحب ایده آن بوده‌اند و از دیگر سو هنرمندانی که از خلق اثری ماندگار پرهیز ‌می‌کنند و آگاهانه در پی مانایی آثارشان نیستند. اینها طبیعتا چیزی برای فروش ندارند و حداکثر به واسطه اجرای مثلا یک پرفورمنس دستمزدی ‌می‌گیرند که در قیاس با قیمت اشیا گروه اول ناچیز است. بدیهی است در این بخش دوم ضرورت حضور نهادهای رسمی حمایت کننده، سرمایه‌گذاران بزرگ و بنیادهایی که به ترویج هنر معاصر علاقه‌مندند، بسیار حیاتی است‌ اما مارکت یا بازار خرید و فروش آثار بیشتر به بخش نخست علاقه‌مند است.» سمیع آذر در پایان گفت: «از سال 1380 و به خصوص بعد از برگزاری اولین نمایشگاه هنر مفهومی ایران، نسل جوان ما به سرعت به هنر معاصر اقبال نشان داد؛ اعتقاد من این است که اکنون معاصریت در بدنه هنر ما کاملا قوام پیدا کرده است. در ایران مشکل اساسی محدویت‌هایی مانند حمایت مالی و اجرایی است که مانعی بزرگ در مسیر توسعه هنر معاصر محسوب ‌می‌شود.»