بابا بی‌خیال‌!

بابا بی‌خیال‌!

چند سال پیش بود که همه دست‌اندرکاران سینما دست به دامان مردم شده بودند تا شاید بتوانند یک ردیف از سینماها را پر کنند و چرخ این صنعت ورشکسته را بچرخانند‌. روزهایی که اگر پایت را توی سینمایی می‌گذاشتی، صدای قدم‌هات می‌پیچید بین صندلی‌ها و جیر جیر کوچکی انتهای سالن هم از گوش‌های تو دور نمی‌ماند‌. روزهای صف‌های خالی و آپارات‌چی‌های غمگین‌. مدیران عبوس سینماها و پلاکاردهایی که خبر از تعطیلی سینماهای قدیمی می‌دادند‌. طرح‌ها یکی پس از دیگری شکست می‌خورد‌. بلیت‌های نیم‌بها، تخفیف‌های سازمانی و حتی روز سلام سینما‌. هجوم یک روزه مردم به سینماهای مجانی و خسارت شیشه‌ها و شکستن صندلی‌های بیچاره، فردایش اما باز همان آش و همان کاسه‌. مدیران سینمایی خبر از قهر مردم از سینما می‌دادند و چاره‌ای هم برای جذبشان نمی‌دیدند‌. آن روزها بهشت ما خلوت طلبان بود‌! آدم‌های افسرده‌ای که با یک پاپکورن نصفه و آب معدنی گرم، گوشه سالن خالی کز می‌کردند و با خیال راحت فیلمی را می‌دیدند که نه ارزش دیدن داشت و نه حتی ارزش همان نصف پاپکورن بیچاره‌. سکوتی آسمانی و تصاویر که روی پرده بزرگ نمایش روبه‌رویمان می‌رقصیدند‌. حالا اما ورق برگشته است‌. اصلا نمی‌شود توی سینماها یک صندلی خالی پیدا کرد‌. حتی پاپکورن‌ها هم تمام شده است‌. روی زمین هم جا نیست‌. سکوت هم دیگر بی‌معنی شده چون مردم علاقه دارند با دیدن فیلم، نقدهای کوبنده‌شان را با صدای بلند و هنگام باز کردن مدام چیپس‌های سرکه‌ای به رخ نفر کناری بکشند‌. دیگر برایمان مثل رویا شده، سینمای خلوتی که فقط تو بودی و مامور چراغ به دست سالن و جیر جیر انتهای سالن‌. هرچند ما از این وضعیت خوشحالیم اما تقاضا داریم یک یا دو سینما را در سطح شهر اختصاص بدهند به کسانی که عادت دارند با پاپ‌کورن‌های نصفه و آب معدنی‌های گرم، فیلمی را در سالن خالی ببینند و لذت هم نبرند‌!

چند سال پیش بود که همه دست‌اندرکاران سینما دست به دامان مردم شده بودند تا شاید بتوانند یک ردیف از سینماها را پر کنند و چرخ این صنعت ورشکسته را بچرخانند‌. روزهایی که اگر پایت را توی سینمایی می‌گذاشتی، صدای قدم‌هات می‌پیچید بین صندلی‌ها و جیر جیر کوچکی انتهای سالن هم از گوش‌های تو دور نمی‌ماند‌. روزهای صف‌های خالی و آپارات‌چی‌های غمگین‌. مدیران عبوس سینماها و پلاکاردهایی که خبر از تعطیلی سینماهای قدیمی می‌دادند‌. طرح‌ها یکی پس از دیگری شکست می‌خورد‌. بلیت‌های نیم‌بها، تخفیف‌های سازمانی و حتی روز سلام سینما‌. هجوم یک روزه مردم به سینماهای مجانی و خسارت شیشه‌ها و شکستن صندلی‌های بیچاره، فردایش اما باز همان آش و همان کاسه‌. مدیران سینمایی خبر از قهر مردم از سینما می‌دادند و چاره‌ای هم برای جذبشان نمی‌دیدند‌. آن روزها بهشت ما خلوت طلبان بود‌! آدم‌های افسرده‌ای که با یک پاپکورن نصفه و آب معدنی گرم، گوشه سالن خالی کز می‌کردند و با خیال راحت فیلمی را می‌دیدند که نه ارزش دیدن داشت و نه حتی ارزش همان نصف پاپکورن بیچاره‌. سکوتی آسمانی و تصاویر که روی پرده بزرگ نمایش روبه‌رویمان می‌رقصیدند‌. حالا اما ورق برگشته است‌. اصلا نمی‌شود توی سینماها یک صندلی خالی پیدا کرد‌. حتی پاپکورن‌ها هم تمام شده است‌. روی زمین هم جا نیست‌. سکوت هم دیگر بی‌معنی شده چون مردم علاقه دارند با دیدن فیلم، نقدهای کوبنده‌شان را با صدای بلند و هنگام باز کردن مدام چیپس‌های سرکه‌ای به رخ نفر کناری بکشند‌. دیگر برایمان مثل رویا شده، سینمای خلوتی که فقط تو بودی و مامور چراغ به دست سالن و جیر جیر انتهای سالن‌. هرچند ما از این وضعیت خوشحالیم اما تقاضا داریم یک یا دو سینما را در سطح شهر اختصاص بدهند به کسانی که عادت دارند با پاپ‌کورن‌های نصفه و آب معدنی‌های گرم، فیلمی را در سالن خالی ببینند و لذت هم نبرند‌!