انعام به جای حقوق

انعام به جای حقوق

رهام بزرگیان- روز جهانی کارگر، یک روز برای قشری است که 365 روز سال بیشترین زحمت را متقبل می‌شوند و کمترین حقوق متناسب را دریافت می‌کنند؛ کارگرانی که گاه تا ماه‌ها حقوق دریافت نمی‌کنند و این باعث ناگوارتر شدن وضعیت معیشتی‌شان می‌شود. آنچه از کارگران یک کارواش در تهران اینجا می‌بینیم شاید روشن‌ترین خلاصه‌ای باشد از آنچه می‌توان «وضعیت کارگران» نامید. وضعیتی که به تعبیری بیشتر از روزها و حقوق‌های معوقه و فریادهای بی‌ثمرشان، در شب‌های خانه‌هاى کوچک‌شان منعکس است، بر سر سفره غذایشان. بیایید همه نظریه‌ها، حرف‌ها و اخبار کارگران ایران و جهان را رها کنیم و به عکس‌های این کارواش، اکتفا کنیم. کار اینها چیست؟ شستن کثافت‌ها از روی وسایل نقلیه مشتری‌ها‌. در واقع لمس هر روزه فاصله‌شان با مردم شهرشان. مفهوم شهیری وجود دارد در نظریات انتقادی تحت عنوان «ازخودبیگانگی». به طور اجمال‌ از خود بیگانگی فرآیند جداشدن کارگر از محصولی است که تولید می‌کند. در کارخانه‌ها هر کارگری موظف به انجام کاری ویژه برای آماده شدن محصول است به طوری که از دیگر بخش‌ها بی‌خبر است و درکی از کلیت کار ندارد. او مدام و بی‌وقفه کار ثابتی را انجام می‌دهد بدون اینکه بتواند خود را سازنده محصول بداند. رابطه او هم با کلیت محصول قطع شده و هم با سود آن. این بیگانگی عمیق بین کارگر و محصولش به همینجا ختم نمی‌شود. او تحت اداره این فرآیند پیچیده تقسیم کار صنعتی، کم‌کم با خودش نیز بیگانه می‌شود. او خودش را در محصول نمی‌یابد، در سودش شریک نمی‌شود و هیچ توانایی‌‌ جز انجام دادن همان کار کوچک هر روزه و تکرار‌شونده ندارد. نه ابزار تولید برای اوست و نه تولید. حتی می‌بیند که آنچه در تولیدش سهمی داشته کاملا بر او چیره است. در می‌یابد که هرچه او محصول و ثروت بیشتری تولید می‌کند فقیرتر می‌گردد‌‌ زیرا در واقع خودش به کالای ارزان‌تری تبدیل می‌شود. محصول چنان از او بزرگ‌تر می‌شود که بی‌ارزش‌ترین بخش کارخانه خود او می‌شود. محصول، به‌ مثابه چیزی بیگانه و قدرتی مستقل از او قد‌علم کرده‌ و همه کار ذیل نام یک برند تجاری متمرکز می‌شود و دقیقا در این لحظه‌ است که کارگر ازخودبیگانگی را تجربه می‌کند. کارگران کارواش، از خودبیگانگی را به طوری ویژه و البته فوق‌العاده نمادین تجربه می‌کنند. کار آنها تمیز کردن اتومبیل‌هاست. آنها رابطه‌ای مملو از عشق و نفرت با اتومبیل‌ها و صاحبانش دارند. از یک‌سو برای کار بیشتر و درآمد بیشتر مشتاقانه در انتظار آنها هستند و از سوی دیگر با دیدن و لمس اتومبیل‌ها شکاف عمیق طبقاتی‌شان را هربار تکرار می‌کنند. اتومبیل‌های گران‌تر حامل صاحبان پولدارترند. دقیقا همان‌هایی که امید است بیشتر پول بدهند، همان‌ها یادآور فقدان‌ها و فاصله‌ هستند. این تجربه تنانه هر روزه کارگران کارواش است. دست‌ها و بینی کارگران کارواش با اتومبیل‌ها درگیر می‌شود. رد سفرها، مهمانی‌ها و کلا زندگی طبقات عالی را در لای درزها و زیر کفی‌ها و لاستیک ماشین می‌بیند، لمس می‌کند و بو می‌کشد. او برای تمیز کردن‌ به درون چیزی می‌رود که برایش معنای زندگی خوب و رویایی است چیزی که ما صاحبان آن اتومبیل‌ها می‌دانیم فقط یک تصویر خیالی و سانتی‌مانتال است. بیگانگی کارگر کارواش به حد اعلای خود می‌رسد. او نه تنها چیزی ملموس تولید نمی‌کند بلکه در خلال کارش، مدام فاصله خودش و زندگی‌اش با زیست مطلوبش را به یاد می‌آورد. او در ذهنش آدم‌ها را آماده می‌کند تا هرچه بیشتر فاصله‌شان را با مرکب‌های تمیز و براق‌شان به امثال او بیشتر نشان دهند. در واقع کار کارگر کارواش، تولید مدام رنج خویش است؛ صریح‌ترین نوع از خودبیگانگى. موضوع به اینجا ختم نمی‌شود. کارگر کارواش حتی بابت کاری که می‌کند از کارفرما یا صاحب کارواش، حقوقی نمی‌گیرد. حقوق او تنها انعام مشتری‌هاست‌. در حقیقت زندگی او منوط به لطف کسی است که رویای اوست، کسى که از او شاید دل‌خوشى نداشته باشد. اینجاست که مساله کلی‌تر کارگران خود را بروز می‌دهد. وضعیت امروز کارگران منوط به میل همان نیرویی است که در ساخته شدن این وضعیت مشارکت داشته است: میل بازار و میل سرمایه داران. یعنی آنهایی که می‌توانند اخراج کنند، حقوق ندهند و تنظیم بازار کنند. کارگران دست‌شان جلوی همین‌ها دراز است. عکس‌هاى «مریم وحدتی» از مجموعه «شست و شوی نیمروزی» توانسته به خوبى هم رابطه کارگران را با اتومبیل‌ها و در واقع وضعیتشان نشان دهد و هم ناتوانى‌شان را از فرار از این موقعیت به نمایش بگذارد. فیگورهاى بدن کارگران و تنهایى عمیق آنها در عکس‌ها انعکاس یافته و ذهن را به دنبال آنها تا شب‌هایشان می‌برد. شب‌هایى که از بین خطوط این عکس‌ها مى‌توان خواند.

رهام بزرگیان- روز جهانی کارگر، یک روز برای قشری است که 365 روز سال بیشترین زحمت را متقبل می‌شوند و کمترین حقوق متناسب را دریافت می‌کنند؛ کارگرانی که گاه تا ماه‌ها حقوق دریافت نمی‌کنند و این باعث ناگوارتر شدن وضعیت معیشتی‌شان می‌شود. آنچه از کارگران یک کارواش در تهران اینجا می‌بینیم شاید روشن‌ترین خلاصه‌ای باشد از آنچه می‌توان «وضعیت کارگران» نامید. وضعیتی که به تعبیری بیشتر از روزها و حقوق‌های معوقه و فریادهای بی‌ثمرشان، در شب‌های خانه‌هاى کوچک‌شان منعکس است، بر سر سفره غذایشان. بیایید همه نظریه‌ها، حرف‌ها و اخبار کارگران ایران و جهان را رها کنیم و به عکس‌های این کارواش، اکتفا کنیم. کار اینها چیست؟ شستن کثافت‌ها از روی وسایل نقلیه مشتری‌ها‌. در واقع لمس هر روزه فاصله‌شان با مردم شهرشان. مفهوم شهیری وجود دارد در نظریات انتقادی تحت عنوان «ازخودبیگانگی». به طور اجمال‌ از خود بیگانگی فرآیند جداشدن کارگر از محصولی است که تولید می‌کند. در کارخانه‌ها هر کارگری موظف به انجام کاری ویژه برای آماده شدن محصول است به طوری که از دیگر بخش‌ها بی‌خبر است و درکی از کلیت کار ندارد. او مدام و بی‌وقفه کار ثابتی را انجام می‌دهد بدون اینکه بتواند خود را سازنده محصول بداند. رابطه او هم با کلیت محصول قطع شده و هم با سود آن. این بیگانگی عمیق بین کارگر و محصولش به همینجا ختم نمی‌شود. او تحت اداره این فرآیند پیچیده تقسیم کار صنعتی، کم‌کم با خودش نیز بیگانه می‌شود. او خودش را در محصول نمی‌یابد، در سودش شریک نمی‌شود و هیچ توانایی‌‌ جز انجام دادن همان کار کوچک هر روزه و تکرار‌شونده ندارد. نه ابزار تولید برای اوست و نه تولید. حتی می‌بیند که آنچه در تولیدش سهمی داشته کاملا بر او چیره است. در می‌یابد که هرچه او محصول و ثروت بیشتری تولید می‌کند فقیرتر می‌گردد‌‌ زیرا در واقع خودش به کالای ارزان‌تری تبدیل می‌شود. محصول چنان از او بزرگ‌تر می‌شود که بی‌ارزش‌ترین بخش کارخانه خود او می‌شود. محصول، به‌ مثابه چیزی بیگانه و قدرتی مستقل از او قد‌علم کرده‌ و همه کار ذیل نام یک برند تجاری متمرکز می‌شود و دقیقا در این لحظه‌ است که کارگر ازخودبیگانگی را تجربه می‌کند. کارگران کارواش، از خودبیگانگی را به طوری ویژه و البته فوق‌العاده نمادین تجربه می‌کنند. کار آنها تمیز کردن اتومبیل‌هاست. آنها رابطه‌ای مملو از عشق و نفرت با اتومبیل‌ها و صاحبانش دارند. از یک‌سو برای کار بیشتر و درآمد بیشتر مشتاقانه در انتظار آنها هستند و از سوی دیگر با دیدن و لمس اتومبیل‌ها شکاف عمیق طبقاتی‌شان را هربار تکرار می‌کنند. اتومبیل‌های گران‌تر حامل صاحبان پولدارترند. دقیقا همان‌هایی که امید است بیشتر پول بدهند، همان‌ها یادآور فقدان‌ها و فاصله‌ هستند. این تجربه تنانه هر روزه کارگران کارواش است. دست‌ها و بینی کارگران کارواش با اتومبیل‌ها درگیر می‌شود. رد سفرها، مهمانی‌ها و کلا زندگی طبقات عالی را در لای درزها و زیر کفی‌ها و لاستیک ماشین می‌بیند، لمس می‌کند و بو می‌کشد. او برای تمیز کردن‌ به درون چیزی می‌رود که برایش معنای زندگی خوب و رویایی است چیزی که ما صاحبان آن اتومبیل‌ها می‌دانیم فقط یک تصویر خیالی و سانتی‌مانتال است. بیگانگی کارگر کارواش به حد اعلای خود می‌رسد. او نه تنها چیزی ملموس تولید نمی‌کند بلکه در خلال کارش، مدام فاصله خودش و زندگی‌اش با زیست مطلوبش را به یاد می‌آورد. او در ذهنش آدم‌ها را آماده می‌کند تا هرچه بیشتر فاصله‌شان را با مرکب‌های تمیز و براق‌شان به امثال او بیشتر نشان دهند. در واقع کار کارگر کارواش، تولید مدام رنج خویش است؛ صریح‌ترین نوع از خودبیگانگى. موضوع به اینجا ختم نمی‌شود. کارگر کارواش حتی بابت کاری که می‌کند از کارفرما یا صاحب کارواش، حقوقی نمی‌گیرد. حقوق او تنها انعام مشتری‌هاست‌. در حقیقت زندگی او منوط به لطف کسی است که رویای اوست، کسى که از او شاید دل‌خوشى نداشته باشد. اینجاست که مساله کلی‌تر کارگران خود را بروز می‌دهد. وضعیت امروز کارگران منوط به میل همان نیرویی است که در ساخته شدن این وضعیت مشارکت داشته است: میل بازار و میل سرمایه داران. یعنی آنهایی که می‌توانند اخراج کنند، حقوق ندهند و تنظیم بازار کنند. کارگران دست‌شان جلوی همین‌ها دراز است. عکس‌هاى «مریم وحدتی» از مجموعه «شست و شوی نیمروزی» توانسته به خوبى هم رابطه کارگران را با اتومبیل‌ها و در واقع وضعیتشان نشان دهد و هم ناتوانى‌شان را از فرار از این موقعیت به نمایش بگذارد. فیگورهاى بدن کارگران و تنهایى عمیق آنها در عکس‌ها انعکاس یافته و ذهن را به دنبال آنها تا شب‌هایشان می‌برد. شب‌هایى که از بین خطوط این عکس‌ها مى‌توان خواند.