سنت کوچ

سنت کوچ

آن قدر به این سو نیامدی تا از سیلاب بهاره عمر تو رودخانه عریض‌تر شد بعد از ماه‌گرفتگی، حتی از روشنی شب‌های شعر از وعده دیدار هم گریختی من مانده‌ام و تنگ غروب و چهره‌های بیگانه عشاق که در سایه افراها یکدیگر را می‌بوسند در آن طرف رود تو کمرنگ شدی همراه گوزن‌ها، مارال‌ها، سبزقباها و سنت کوچ در جان تو اوج می‌گیرد

آن قدر به این سو نیامدی تا از سیلاب بهاره عمر تو رودخانه عریض‌تر شد بعد از ماه‌گرفتگی، حتی از روشنی شب‌های شعر از وعده دیدار هم گریختی من مانده‌ام و تنگ غروب و چهره‌های بیگانه عشاق که در سایه افراها یکدیگر را می‌بوسند در آن طرف رود تو کمرنگ شدی همراه گوزن‌ها، مارال‌ها، سبزقباها و سنت کوچ در جان تو اوج می‌گیرد