شیدا ملکی- فاصله دفتر روزنامه تا رسیدن به خانه، حدود دو ساعت دسترسی به اینترنت ندارم و تصورم این است که شاید لازم باشد در روزهایی که خبرها یکی در میان از قتل و خودکشی و تعرض است، چند ساعتی در روز را باید از اینترنت و حتی تماسهای تلفنی دور باشم. باید به دنبال لحظهای آرامش و خبری خوش باشم که امید و توانم به آینده را چند برابر کند. اینترنت وصل میشود و پیغامها و خبرهایی که در این چند ساعت استراحت پشت دیوارهای مجازی منتظر بودند تا رصدشان کنم، یکی بعد از دیگری سرک میکشند. شمارهای ناشناس چند تصویر برایم فرستاده است. تصاویری از کوه و دشتی که نفس کشیدن را سادهتر میکند و دو تصویر از مردی که دقیقتر که نگاه میکنم او را میشناسم. غلامحسین خالدی، محیطبان دنا. تصویر خودش بود، محیطبانی که مدتها روزنامهنگارها و افراد خیرخواه تلاش میکردند به نجات جان او کمک کنند و در نهایت نوروز امسال به خانوادهاش بازگشت. حالا تصاویری از محل زندگیاش را برایم ارسال کرده بود و وقتی از دیدن تصاویر همه روزهای سخت گذشته را به یاد آوردم، تلفنهمراهم زنگ خورد و اینبار صدایش بسیار متفاوت با همیشه بود. خوشحال بود و میگفت با همه روزنامهنگارهایی که این مدت با آنها در تماس بوده تماس گرفته تا از آنها تشکر کند. خالدی میخندید و این یعنی زندگی هنوز هم ادامه دارد.
شیدا ملکی- فاصله دفتر روزنامه تا رسیدن به خانه، حدود دو ساعت دسترسی به اینترنت ندارم و تصورم این است که شاید لازم باشد در روزهایی که خبرها یکی در میان از قتل و خودکشی و تعرض است، چند ساعتی در روز را باید از اینترنت و حتی تماسهای تلفنی دور باشم. باید به دنبال لحظهای آرامش و خبری خوش باشم که امید و توانم به آینده را چند برابر کند. اینترنت وصل میشود و پیغامها و خبرهایی که در این چند ساعت استراحت پشت دیوارهای مجازی منتظر بودند تا رصدشان کنم، یکی بعد از دیگری سرک میکشند. شمارهای ناشناس چند تصویر برایم فرستاده است. تصاویری از کوه و دشتی که نفس کشیدن را سادهتر میکند و دو تصویر از مردی که دقیقتر که نگاه میکنم او را میشناسم. غلامحسین خالدی، محیطبان دنا. تصویر خودش بود، محیطبانی که مدتها روزنامهنگارها و افراد خیرخواه تلاش میکردند به نجات جان او کمک کنند و در نهایت نوروز امسال به خانوادهاش بازگشت. حالا تصاویری از محل زندگیاش را برایم ارسال کرده بود و وقتی از دیدن تصاویر همه روزهای سخت گذشته را به یاد آوردم، تلفنهمراهم زنگ خورد و اینبار صدایش بسیار متفاوت با همیشه بود. خوشحال بود و میگفت با همه روزنامهنگارهایی که این مدت با آنها در تماس بوده تماس گرفته تا از آنها تشکر کند. خالدی میخندید و این یعنی زندگی هنوز هم ادامه دارد.