شیدا ملکی- آدمها باید در گوشهای از ازدحام و حجم دردهای جامعه، جایی برای نشستن و فکر نکردن به فریادهایی که میشنوند، داشته باشند. باید جایی باشد که صدای بوق اتوبوسها که خون از پرده گوششان چکاند، بروند و بساط زندگیشان را جمع کنند. در آن گوشه از شهر هرچه دلشان میخواهد دردهای روزانهشان را فراموش کنند. باید بلند شوند بروند جایی که هنوز میشود بیدغدغه چای نوشید و حتی اگر چای بوی دم نکشیدن هم بدهد، هنوز هم دوستش داشته باشند و بتوانند فراموش کنند که مثلا چه اتفاقی برای کودکان میافتد؟ مثلا یادشان برود که چقدر دخترکهای کوچک پشت چراغ قرمز التماس میکنند که گل بخرید... و هیچ کس نمیداند شاید این فرشتههای کوچک آسیبهای مختلفی میبینند. هرچه نباشد این شهر پر شده از دردهایی که یک بار از پل عابر آویزان میشوند و یک بار در پارکینگ بیمارستان نقطه پایان زندگیشان را میگذارند. یک روز ستایش میشود سوژه روزنامه نگارها و جامعهشناسها و یک روز زنانی که اعتیاد پایان زندگیشان بوده است، میشود موضوع اصلی پوستر هماندیشیها و نشستهای آگاهان جامعه. اینها را فراموش کنیم برویم یک گوشه دنج شهر...
شیدا ملکی- آدمها باید در گوشهای از ازدحام و حجم دردهای جامعه، جایی برای نشستن و فکر نکردن به فریادهایی که میشنوند، داشته باشند. باید جایی باشد که صدای بوق اتوبوسها که خون از پرده گوششان چکاند، بروند و بساط زندگیشان را جمع کنند. در آن گوشه از شهر هرچه دلشان میخواهد دردهای روزانهشان را فراموش کنند. باید بلند شوند بروند جایی که هنوز میشود بیدغدغه چای نوشید و حتی اگر چای بوی دم نکشیدن هم بدهد، هنوز هم دوستش داشته باشند و بتوانند فراموش کنند که مثلا چه اتفاقی برای کودکان میافتد؟ مثلا یادشان برود که چقدر دخترکهای کوچک پشت چراغ قرمز التماس میکنند که گل بخرید... و هیچ کس نمیداند شاید این فرشتههای کوچک آسیبهای مختلفی میبینند. هرچه نباشد این شهر پر شده از دردهایی که یک بار از پل عابر آویزان میشوند و یک بار در پارکینگ بیمارستان نقطه پایان زندگیشان را میگذارند. یک روز ستایش میشود سوژه روزنامه نگارها و جامعهشناسها و یک روز زنانی که اعتیاد پایان زندگیشان بوده است، میشود موضوع اصلی پوستر هماندیشیها و نشستهای آگاهان جامعه. اینها را فراموش کنیم برویم یک گوشه دنج شهر...