محمد میلانی- به فراخور رشد جمعیت در ایران بالاخص از دو، سه دهه اخیر که این رشد جمعیت ایران را در زمره کشورهای جوان جهان قرار داد، توجه به خواستهها و نیازهای این جمعیت جوان نیز به نوبه خود از بزرگترین بحرانهایی بود که متوجه جامعه و بخشهای مختلف دولت ایران میشد. توجه به مساله مسکن، ازدواج، ورزش، تحصیل و کار برای جوانان از اهم مسایلی است که بیشک قریب به سه دهه است، یک لحظه از ذهن و باور اجتماع ایرانی بیرون نمیرود. حال که معلوم میشود بسیار از مشکلات همانطور از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد، نشاندهنده این است که به همان میزان سیاستهای غلط و طرحهای ضربتی چند روزه یا چند ماهه هیچوقت نخواهند توانست در عرصه اجتماعی اثرگذار و خاصیت درمانگری داشته باشند. اتفاقا معیار نویسنده در خصوص مقوله مطالعه و کتابخوانی در میان ایرانیان بالاخص نسل جوان و نوجوان جامعه از همین رویکرد است. بیشک همه میدانند که وضعیت مطالعه در ایران چگونه است. دستکم کسی که به آمار دقیق هم دسترسی نداشته باشد، میداند کسی در ایران مطالعه نمیکند، به معنای بهتر کسی کتاب نمیخواند، نهایت و غایت مطالعه برای بسیاری، خواندن مطالب کوتاهی از روزنامهها را دربرمیگیرد یا جوانان و نوجوانان اگر استطاعت مالی خرید روزنامه را آن هم هر روز داشته باشند، نشریات ورزشی و عمدتا فوتبالمحور، بیش از هر چیز دیگری در دست جوانان مطالعهگر دیده میشود. در میان دانشجویان حتی در سالهای تجربه مقطع دکترا نیز این جزوههای تکثیرشده هستند که حرف اول را در مطالعه توسط دانشجویان میزنند نه کتابهایی که سرنوشت فرد را میتوانند در تحقق علمی و شکوفایی معرفتیاش رقم بزنند. به این آمار تا حدود زیادی موثق که در سالهای گذشته از میانگین و بررسی آمارهای رسمی و غیررسمی ارائه شده وقتی نگاه میکنیم مشخص میشود، سرانه مطالعه هر ایرانی شش دقیقه محاسبه شده است، آن هم در وضعیتی که سرانه مطالعه آمریکاییها 20 دقیقه، انگلیسیها 60 دقیقه و ژاپنیها رقمی بالای 90 دقیقه است. این آمار به حدی دردناک است که حتی دستکاری ارقام آن در سالهای گذشته دردی را دوا نکرد. یعنی با اضافه کردن شاخصهای خواندن ادعیه و کلاما... مجید در مساجد یا تکایا نیز نتوانستیم این رقم را به وضعیت مطالعه 20 دقیقه در روز برسانیم. اگر این شرایط کلی را مفروض کنیم، مشکل مطالعه و خواندن کتاب بیش از پیش نهتنها نمود پیدا میکند بلکه نشان میدهد که چه کمکاری بزرگی در حق ترویج و فرهنگسازی در این خصوص شده است. گویی تاکنون هیچ طرح ترغیبی و تشویقی و حتی الزامآور درخصوص مطالعه و ایجاد بسترهای لازم و مفید در این خصوص وجود نداشته و هیچکس یا نهاد و ارگانی مسوولیت توجه و راهبری این مهم را ندارد. در جامعه ایرانی تنها سه مقطع زمانی در سال است که کتابخوانی ترویج میشود. یک بار در هفته کتاب است که این ترویج بسیار خام و ناسنجیده صورت میگیرد و صرفا به تبلیغ ارگانها در خصوص آمارها و هزینههای صرف شده آنها در مقوله کتاب و خرید آن بسنده میشود. در نهایت هم چند هزار جلد کتاب میان ارگانها یا مراکز دولتی یا کتابخانهها و فرهنگسراها مبادله میشود و نیز چند شعر در رسای کتاب و دوست بودن کتاب با کودکان و حتی بزرگترها از رسانه ملی در میان برنامهها یا در برنامههای کودک پخش میشود و تا سال آینده همان ایام، کتاب به فراموشی سپرده میشود. مقطع دیگر نمایشگاه کتاب تهران است که اتفاقا هیچ ارتباطی با سرانه مطالعه و کتابخوانی در ایران ندارد و صرفا کتاب از سوی ناشران به صورت مستقیم با مقداری تخفیف به مخاطبان عرضه میشود. یعنی هیچگاه از درون نمایشگاه کتاب تهران یا هر نمایشگاه کتاب دیگری در کشور و حتی در سایر نقاط جهان سرانه دقیق مطالعه یا افزایش سطح مطالعه افراد نه تنها ارائه نشده و نمیشود بلکه نشاندهنده افزایش میزان مطالعه در میان مردم یک کشور نیز نبوده است. به واقع برداشت اینچنینی از نمایشگاههای کتاب نشان میدهد که دستاندرکاران این مهم از اصل ماجرا به دور هستند و با مقدمات و موضوعی بیربط، قصد رسیدن به نتیجهای معقول را دارند. ماهیت نمایشگاههای کتاب در همه کشورهایی که برگزارکننده هستند غیر از عرضه مستقیم کتاب به خوانندگان که اتفاقا در سایر کشورهای جهان با استناد به آمارهای موجود و ارائهشده رقم و اولویت بسیار زیادی را شامل میشود، اقدامی در جهت ایجاد پیوند میان اقتصاد و فرهنگ و نیز ارتباط با مخاطبانی است که به مقوله کتاب بسیار جدی و حرفهای نگاه میکنند. حال این مخاطبان میتوانند حقیقی یا حقوقی باشند. مقطع سوم همین ایام هر سال است که با نزدیک شدن به فصل تعطیلات مدارس و دانشگاههای کشور و توجه به معضل سپری شدن اوقات فراغت نوجوانان و جوانان ناگهان مقوله سپری شدن بخشی از ساعات شبانهروز جوانان و نوجوانان به کتابخوانی، این مساله در راس امور و اهم دغدغههای مسوولان ذیربط و خانوادهها قرار میگیرد. مسوولان و دستاندرکاران از خانوادهها طلب توجه به مقوله مطالعه را دارند تا فرزندان مستقیم و غیرمستقیم آموزش ببینند و از سوی دیگر والدین از مسوولان امر درخواست دارند وضعیت معیشتشان چنان بهینه شود که بتوانند کتاب به دست گیرند. مشکلات بعدی نیز از همین مقطع بیتوجهی و انداختن این معضل و عیب بزرگ بر دوش دیگری آغاز میشود. عدم کارشناسی درست و مناسب در خصوص نحوه مطالعه و کیفیت آن، اختصاص زمانهای مناسب در شبانهروز برای کتابخوانی، نداشتن الگوهای مناسب به منظور تقلید و توسل افراد به این الگوها برای هدف گرفتن و جهتدهی به امر مطالعه، نداشتن معیار و علاقه برای خواندن و چه چیزی را خواندن از یک سو و تحمیل اجباری و جهتدهیهای بیثمر به منظور جهتدهیهای فکری و... از مهمترین چالشهای اساسی در امر مطالعه و کتابخوانی است. از اینرو با ارزیابی مقطعی و کلانمدت این مساله فرضیه فقدان فرهنگ مطالعه در جامعه ایرانی نهتنها تقویت میشود بلکه با فرضیهای جدید روبهرو میشویم که میتوان نامش را فرهنگ عدم مطالعه گذاشت. در مفهوم جامعهشناسی فرهنگی یکی از اصولی که یک عادت، رفتار عمومی یا امری که مورد عتاب از سوی بخش کلانی از مردم و درنهایت منجر به بروز ناملایمات عمومی میشود را ضدفرهنگ قلمداد میکنند. به این تعبیر که یک امر مذموم وقتی مخالفتهای مکرر اجتماعی را دربرگیرد به نوبه خود به ناهنجاری و در وضعیت فرهنگی به ضدفرهنگ بدل میشود. اما وقتی کاری متناسب با رفتار اکثریت قریب به اتفاق مردم باشد یا تکرار این امر به کرات قابل مشاهده و قابلیت سنجش با معیارهای تعریفشده را داشته باشد نمیتوان الزاما ضدفرهنگ قلمداد کرد. وقتی بخش عظیمی از جامعه ایرانی هیچ تعریفی از خرید کتاب یا اختصاص بخشی از سبد خانوار به مقوله کتاب ندارند، وقتی کودک تا سن نوجوانی هیچ وقت پدر یا مادر خود را مشغول مطالعه کردن ندیده است، وقتی به افراد کتاب در دست یا در حال مطالعه در اماکن عمومی به نوعی دیگر نگاه میشود، طبیعی است که مطالعه کردن به نوعی فرهنگ یا خوشبینانه نگاه کنیم، خردهفرهنگ اجتماع ایرانی محسوب شده و تا مدتها به همین نحو خواهد بود. زمانی که بسیاری از تحصیلکردگان ناچارند دوشغله باشند و در پی معیشت، توجه به تحصیل به عنوان یک عنصر زمینهساز و مروج فرهنگ کتابخوانی و مطالعه نهتنها خود با سستی جایگاه اجتماعی مواجه میشود بلکه گونهای ملامت و ترویج مستقیم و تقبیح مطالعه را به همراه خواهد داشت. گرایش بخش عظیمی از دانشجویان به جزوهخوانی و عدم مطالعه و حتی خرید کتاب و ناگزیری اساتید به ارائه جزوات به منظور بروز خوانش حداقلی مسایل و مفاهیم از طرف دانشجویان تنها یکی از علل نداشتن جایگاه مناسب معرفت و دانش در جامعه ایرانی است یعنی دانشگاه نیز به عنوان آخرین پایگاه اجتماعی در راه بلوغ و شکوفایی فکر افراد و مروج فرهنگ مطالعه و کتابخوانی، در ایران خاصیت خود را از دست داده و به ناگزیر مروج ضدفرهنگی است که به دلیل کثرت و داشتن مابهازاهای فراوان به عنوان یک فرهنگ به رسمیت شناخته میشود. از اینرو طبیعی خواهد بود که یک کتابخوان و اهل مطالعه با مشکلات بسیار زیادی مواجه میشود که عمومیترین شکل آن گلایه کردن و عدم پذیرش افراد محیط پیرامونش است. در حالی که وقتی فردی در جرگه افراد سرانه مطالعه پایین اجتماعی است، دست کم مورد سرزنش یا تمسخر افراد در اجتماع یا محیط پیرامونش قرار نمیگیرد. از اینرو مشکل وقتی یا بهتر است عنوان کنیم این بحران اجتماعی به سمت درمان و کنترل پیش خواهد رفت که نهتنها مشارکت ملی را به همراه داشته باشد بلکه درک این موضوع ضروری است که بنا بر آن، قرار است فرهنگی که در بسیاری از کشورها و ملتهای توسعهیافته جهان یک فرهنگ عالی و ارزشمند محسوب میشود، در جامعه احیا شده و جایگاه متعالی پیدا کند که تا پیش از این به گونهای در میان عموم جامعه ضدفرهنگ محسوب میشده است. وقتی از این منظر به این بحران توجه شود، بالطبع برنامههای مقطعی و کوتاهمدت جای خود را به برنامهریزیهای کلان و اثربخش میدهد، کارکرد مقطعی طرحهای ضربتی و اجباری برای کتابخوانی، به سمت برنامهریزی برای نسلها سوق پیدا میکند، بیرغبتی و بیتوجهی به مشکلات فرهنگی به سمت اولویت فرهنگی به پیش میرود مسالهای که تحققش دور و دیر به نظر نمیرسد. از اینرو ترویج و آغاز برنامههای ضربتی از نیمههای اردیبهشتماه تا اواسط تعطیلات تابستانی در خصوص ترویج اجباری، بسیار خام و ناموزون خواندن کتاب و اجبار به خواندن، نهتنها به طور جدی و اساسی باید مورد بازخوانی و ارزیابیهای درست و دقیق کارشناسانه قرار گیرد بلکه مبادی ذیربط در این خصوص میبایست مورد ارزیابیهای دقیق و هدفمند قرار گیرند. تجربه بیشک ثابت کرده آموزش و پرورش و حتی آموزش عالی متولیان مناسب و به اصطلاح خوشکارنامهای در این خصوص نیستند. دست کم آمارها، اقدامات و برنامهریزیهای صورتگرفته در این ارگانها شاهد مثالهای مناسبی برای این مقوله هستند؛ برنامههایی که فاقد کلاننگریهای فرهنگی، تخصیص بودجه مناسب، جهتدهی و جهتگیریهای بیدلیل و ناموزونی که با تغییر مدیران ارشد به کلی شکل دیگری به خود میگیرند، ضعف مهارت و تبحر کارشناسان در نوع تدوین راهکارها و تشریح تحقق جزییات در برنامهها از مهمترین مشکلات و کاستیهای این برنامهها هستند. در مجموع میتوان ادعا کرد که اگر کل بودجه تعریفی در این خصوص (که متاسفانه در مجموع رقم بسیار ناچیزی در مقایسه با بودجه سایر طرحهای بیالزام، اما موجود است) بدون برنامه و صرفا به صورت مساوی در میان ماههای یک سال شمسی و به صورت ضابطه تفکیکی میان مردم شهرها و حتی مناطق هزینه شود، نمود بسیار عینی و بیشتری در نسبت با وضعیت اجرایی فعلی خواهد داشت. به بیان بهتر در مقطعی که سخن از استانداردسازی طرحها و محصولات فرهنگی در میان متولیان امر به صورت یک دغدغه جدی مطرح است، اینچنین بیاستاندارد عمل کردن و نداشتن مقدمات اولیه که به عنوان اصول اساسی و بنیادی برای تحقق این فرهنگ که اکنون کارکردی به مثابه یک ضدفرهنگ دارد، هیچ معنایی جز عدم التزام و نداشتن سواد کافی و لازم در جهت تحقق این مهم را در ذهن متبادر نمیکند. نظاممند شدن فرهنگ مطالعه و خوانش در ایران و تحقق سرانه مطالعه همردیف سرانههای جهانی به نوبه خود میتواند از مهمترین اقدامات در شکوفایی آن بخش از اقتصادی باشد که به عنوان اقتصاد نشر، هیچگاه در ایران نتوانسته روزهای شکوفایی و طلایی به خود ببیند. طبیعی است که نگاه اثرگذار و حساس نوجوانان و جوانان وقتی شاهد چنین مشکلات و مسایلی باشد نهتنها هیچگاه هدفمند به مطالعه نخواهد پرداخت بلکه اقدام یا گرایشی نیز در بهبود این ساختار صورت نخواهد داد.
محمد میلانی- به فراخور رشد جمعیت در ایران بالاخص از دو، سه دهه اخیر که این رشد جمعیت ایران را در زمره کشورهای جوان جهان قرار داد، توجه به خواستهها و نیازهای این جمعیت جوان نیز به نوبه خود از بزرگترین بحرانهایی بود که متوجه جامعه و بخشهای مختلف دولت ایران میشد. توجه به مساله مسکن، ازدواج، ورزش، تحصیل و کار برای جوانان از اهم مسایلی است که بیشک قریب به سه دهه است، یک لحظه از ذهن و باور اجتماع ایرانی بیرون نمیرود. حال که معلوم میشود بسیار از مشکلات همانطور از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد، نشاندهنده این است که به همان میزان سیاستهای غلط و طرحهای ضربتی چند روزه یا چند ماهه هیچوقت نخواهند توانست در عرصه اجتماعی اثرگذار و خاصیت درمانگری داشته باشند. اتفاقا معیار نویسنده در خصوص مقوله مطالعه و کتابخوانی در میان ایرانیان بالاخص نسل جوان و نوجوان جامعه از همین رویکرد است. بیشک همه میدانند که وضعیت مطالعه در ایران چگونه است. دستکم کسی که به آمار دقیق هم دسترسی نداشته باشد، میداند کسی در ایران مطالعه نمیکند، به معنای بهتر کسی کتاب نمیخواند، نهایت و غایت مطالعه برای بسیاری، خواندن مطالب کوتاهی از روزنامهها را دربرمیگیرد یا جوانان و نوجوانان اگر استطاعت مالی خرید روزنامه را آن هم هر روز داشته باشند، نشریات ورزشی و عمدتا فوتبالمحور، بیش از هر چیز دیگری در دست جوانان مطالعهگر دیده میشود. در میان دانشجویان حتی در سالهای تجربه مقطع دکترا نیز این جزوههای تکثیرشده هستند که حرف اول را در مطالعه توسط دانشجویان میزنند نه کتابهایی که سرنوشت فرد را میتوانند در تحقق علمی و شکوفایی معرفتیاش رقم بزنند. به این آمار تا حدود زیادی موثق که در سالهای گذشته از میانگین و بررسی آمارهای رسمی و غیررسمی ارائه شده وقتی نگاه میکنیم مشخص میشود، سرانه مطالعه هر ایرانی شش دقیقه محاسبه شده است، آن هم در وضعیتی که سرانه مطالعه آمریکاییها 20 دقیقه، انگلیسیها 60 دقیقه و ژاپنیها رقمی بالای 90 دقیقه است. این آمار به حدی دردناک است که حتی دستکاری ارقام آن در سالهای گذشته دردی را دوا نکرد. یعنی با اضافه کردن شاخصهای خواندن ادعیه و کلاما... مجید در مساجد یا تکایا نیز نتوانستیم این رقم را به وضعیت مطالعه 20 دقیقه در روز برسانیم. اگر این شرایط کلی را مفروض کنیم، مشکل مطالعه و خواندن کتاب بیش از پیش نهتنها نمود پیدا میکند بلکه نشان میدهد که چه کمکاری بزرگی در حق ترویج و فرهنگسازی در این خصوص شده است. گویی تاکنون هیچ طرح ترغیبی و تشویقی و حتی الزامآور درخصوص مطالعه و ایجاد بسترهای لازم و مفید در این خصوص وجود نداشته و هیچکس یا نهاد و ارگانی مسوولیت توجه و راهبری این مهم را ندارد. در جامعه ایرانی تنها سه مقطع زمانی در سال است که کتابخوانی ترویج میشود. یک بار در هفته کتاب است که این ترویج بسیار خام و ناسنجیده صورت میگیرد و صرفا به تبلیغ ارگانها در خصوص آمارها و هزینههای صرف شده آنها در مقوله کتاب و خرید آن بسنده میشود. در نهایت هم چند هزار جلد کتاب میان ارگانها یا مراکز دولتی یا کتابخانهها و فرهنگسراها مبادله میشود و نیز چند شعر در رسای کتاب و دوست بودن کتاب با کودکان و حتی بزرگترها از رسانه ملی در میان برنامهها یا در برنامههای کودک پخش میشود و تا سال آینده همان ایام، کتاب به فراموشی سپرده میشود. مقطع دیگر نمایشگاه کتاب تهران است که اتفاقا هیچ ارتباطی با سرانه مطالعه و کتابخوانی در ایران ندارد و صرفا کتاب از سوی ناشران به صورت مستقیم با مقداری تخفیف به مخاطبان عرضه میشود. یعنی هیچگاه از درون نمایشگاه کتاب تهران یا هر نمایشگاه کتاب دیگری در کشور و حتی در سایر نقاط جهان سرانه دقیق مطالعه یا افزایش سطح مطالعه افراد نه تنها ارائه نشده و نمیشود بلکه نشاندهنده افزایش میزان مطالعه در میان مردم یک کشور نیز نبوده است. به واقع برداشت اینچنینی از نمایشگاههای کتاب نشان میدهد که دستاندرکاران این مهم از اصل ماجرا به دور هستند و با مقدمات و موضوعی بیربط، قصد رسیدن به نتیجهای معقول را دارند. ماهیت نمایشگاههای کتاب در همه کشورهایی که برگزارکننده هستند غیر از عرضه مستقیم کتاب به خوانندگان که اتفاقا در سایر کشورهای جهان با استناد به آمارهای موجود و ارائهشده رقم و اولویت بسیار زیادی را شامل میشود، اقدامی در جهت ایجاد پیوند میان اقتصاد و فرهنگ و نیز ارتباط با مخاطبانی است که به مقوله کتاب بسیار جدی و حرفهای نگاه میکنند. حال این مخاطبان میتوانند حقیقی یا حقوقی باشند. مقطع سوم همین ایام هر سال است که با نزدیک شدن به فصل تعطیلات مدارس و دانشگاههای کشور و توجه به معضل سپری شدن اوقات فراغت نوجوانان و جوانان ناگهان مقوله سپری شدن بخشی از ساعات شبانهروز جوانان و نوجوانان به کتابخوانی، این مساله در راس امور و اهم دغدغههای مسوولان ذیربط و خانوادهها قرار میگیرد. مسوولان و دستاندرکاران از خانوادهها طلب توجه به مقوله مطالعه را دارند تا فرزندان مستقیم و غیرمستقیم آموزش ببینند و از سوی دیگر والدین از مسوولان امر درخواست دارند وضعیت معیشتشان چنان بهینه شود که بتوانند کتاب به دست گیرند. مشکلات بعدی نیز از همین مقطع بیتوجهی و انداختن این معضل و عیب بزرگ بر دوش دیگری آغاز میشود. عدم کارشناسی درست و مناسب در خصوص نحوه مطالعه و کیفیت آن، اختصاص زمانهای مناسب در شبانهروز برای کتابخوانی، نداشتن الگوهای مناسب به منظور تقلید و توسل افراد به این الگوها برای هدف گرفتن و جهتدهی به امر مطالعه، نداشتن معیار و علاقه برای خواندن و چه چیزی را خواندن از یک سو و تحمیل اجباری و جهتدهیهای بیثمر به منظور جهتدهیهای فکری و... از مهمترین چالشهای اساسی در امر مطالعه و کتابخوانی است. از اینرو با ارزیابی مقطعی و کلانمدت این مساله فرضیه فقدان فرهنگ مطالعه در جامعه ایرانی نهتنها تقویت میشود بلکه با فرضیهای جدید روبهرو میشویم که میتوان نامش را فرهنگ عدم مطالعه گذاشت. در مفهوم جامعهشناسی فرهنگی یکی از اصولی که یک عادت، رفتار عمومی یا امری که مورد عتاب از سوی بخش کلانی از مردم و درنهایت منجر به بروز ناملایمات عمومی میشود را ضدفرهنگ قلمداد میکنند. به این تعبیر که یک امر مذموم وقتی مخالفتهای مکرر اجتماعی را دربرگیرد به نوبه خود به ناهنجاری و در وضعیت فرهنگی به ضدفرهنگ بدل میشود. اما وقتی کاری متناسب با رفتار اکثریت قریب به اتفاق مردم باشد یا تکرار این امر به کرات قابل مشاهده و قابلیت سنجش با معیارهای تعریفشده را داشته باشد نمیتوان الزاما ضدفرهنگ قلمداد کرد. وقتی بخش عظیمی از جامعه ایرانی هیچ تعریفی از خرید کتاب یا اختصاص بخشی از سبد خانوار به مقوله کتاب ندارند، وقتی کودک تا سن نوجوانی هیچ وقت پدر یا مادر خود را مشغول مطالعه کردن ندیده است، وقتی به افراد کتاب در دست یا در حال مطالعه در اماکن عمومی به نوعی دیگر نگاه میشود، طبیعی است که مطالعه کردن به نوعی فرهنگ یا خوشبینانه نگاه کنیم، خردهفرهنگ اجتماع ایرانی محسوب شده و تا مدتها به همین نحو خواهد بود. زمانی که بسیاری از تحصیلکردگان ناچارند دوشغله باشند و در پی معیشت، توجه به تحصیل به عنوان یک عنصر زمینهساز و مروج فرهنگ کتابخوانی و مطالعه نهتنها خود با سستی جایگاه اجتماعی مواجه میشود بلکه گونهای ملامت و ترویج مستقیم و تقبیح مطالعه را به همراه خواهد داشت. گرایش بخش عظیمی از دانشجویان به جزوهخوانی و عدم مطالعه و حتی خرید کتاب و ناگزیری اساتید به ارائه جزوات به منظور بروز خوانش حداقلی مسایل و مفاهیم از طرف دانشجویان تنها یکی از علل نداشتن جایگاه مناسب معرفت و دانش در جامعه ایرانی است یعنی دانشگاه نیز به عنوان آخرین پایگاه اجتماعی در راه بلوغ و شکوفایی فکر افراد و مروج فرهنگ مطالعه و کتابخوانی، در ایران خاصیت خود را از دست داده و به ناگزیر مروج ضدفرهنگی است که به دلیل کثرت و داشتن مابهازاهای فراوان به عنوان یک فرهنگ به رسمیت شناخته میشود. از اینرو طبیعی خواهد بود که یک کتابخوان و اهل مطالعه با مشکلات بسیار زیادی مواجه میشود که عمومیترین شکل آن گلایه کردن و عدم پذیرش افراد محیط پیرامونش است. در حالی که وقتی فردی در جرگه افراد سرانه مطالعه پایین اجتماعی است، دست کم مورد سرزنش یا تمسخر افراد در اجتماع یا محیط پیرامونش قرار نمیگیرد. از اینرو مشکل وقتی یا بهتر است عنوان کنیم این بحران اجتماعی به سمت درمان و کنترل پیش خواهد رفت که نهتنها مشارکت ملی را به همراه داشته باشد بلکه درک این موضوع ضروری است که بنا بر آن، قرار است فرهنگی که در بسیاری از کشورها و ملتهای توسعهیافته جهان یک فرهنگ عالی و ارزشمند محسوب میشود، در جامعه احیا شده و جایگاه متعالی پیدا کند که تا پیش از این به گونهای در میان عموم جامعه ضدفرهنگ محسوب میشده است. وقتی از این منظر به این بحران توجه شود، بالطبع برنامههای مقطعی و کوتاهمدت جای خود را به برنامهریزیهای کلان و اثربخش میدهد، کارکرد مقطعی طرحهای ضربتی و اجباری برای کتابخوانی، به سمت برنامهریزی برای نسلها سوق پیدا میکند، بیرغبتی و بیتوجهی به مشکلات فرهنگی به سمت اولویت فرهنگی به پیش میرود مسالهای که تحققش دور و دیر به نظر نمیرسد. از اینرو ترویج و آغاز برنامههای ضربتی از نیمههای اردیبهشتماه تا اواسط تعطیلات تابستانی در خصوص ترویج اجباری، بسیار خام و ناموزون خواندن کتاب و اجبار به خواندن، نهتنها به طور جدی و اساسی باید مورد بازخوانی و ارزیابیهای درست و دقیق کارشناسانه قرار گیرد بلکه مبادی ذیربط در این خصوص میبایست مورد ارزیابیهای دقیق و هدفمند قرار گیرند. تجربه بیشک ثابت کرده آموزش و پرورش و حتی آموزش عالی متولیان مناسب و به اصطلاح خوشکارنامهای در این خصوص نیستند. دست کم آمارها، اقدامات و برنامهریزیهای صورتگرفته در این ارگانها شاهد مثالهای مناسبی برای این مقوله هستند؛ برنامههایی که فاقد کلاننگریهای فرهنگی، تخصیص بودجه مناسب، جهتدهی و جهتگیریهای بیدلیل و ناموزونی که با تغییر مدیران ارشد به کلی شکل دیگری به خود میگیرند، ضعف مهارت و تبحر کارشناسان در نوع تدوین راهکارها و تشریح تحقق جزییات در برنامهها از مهمترین مشکلات و کاستیهای این برنامهها هستند. در مجموع میتوان ادعا کرد که اگر کل بودجه تعریفی در این خصوص (که متاسفانه در مجموع رقم بسیار ناچیزی در مقایسه با بودجه سایر طرحهای بیالزام، اما موجود است) بدون برنامه و صرفا به صورت مساوی در میان ماههای یک سال شمسی و به صورت ضابطه تفکیکی میان مردم شهرها و حتی مناطق هزینه شود، نمود بسیار عینی و بیشتری در نسبت با وضعیت اجرایی فعلی خواهد داشت. به بیان بهتر در مقطعی که سخن از استانداردسازی طرحها و محصولات فرهنگی در میان متولیان امر به صورت یک دغدغه جدی مطرح است، اینچنین بیاستاندارد عمل کردن و نداشتن مقدمات اولیه که به عنوان اصول اساسی و بنیادی برای تحقق این فرهنگ که اکنون کارکردی به مثابه یک ضدفرهنگ دارد، هیچ معنایی جز عدم التزام و نداشتن سواد کافی و لازم در جهت تحقق این مهم را در ذهن متبادر نمیکند. نظاممند شدن فرهنگ مطالعه و خوانش در ایران و تحقق سرانه مطالعه همردیف سرانههای جهانی به نوبه خود میتواند از مهمترین اقدامات در شکوفایی آن بخش از اقتصادی باشد که به عنوان اقتصاد نشر، هیچگاه در ایران نتوانسته روزهای شکوفایی و طلایی به خود ببیند. طبیعی است که نگاه اثرگذار و حساس نوجوانان و جوانان وقتی شاهد چنین مشکلات و مسایلی باشد نهتنها هیچگاه هدفمند به مطالعه نخواهد پرداخت بلکه اقدام یا گرایشی نیز در بهبود این ساختار صورت نخواهد داد.