زخم خوزستان همچنان باز است

زخم خوزستان همچنان باز است

فاطمه بیک‌پور- حالا یک سال گذشته. یک سال از سفر به خوزستان و دیدن مناطق محروم آن گذشته. سه روز سفر فشرده بود. اهواز، شادگان، آبادان و خرمشهر مقاصد سفر ما بود. سفری که فقط باید مشاهده می‌کردی، می‌دیدی، فرصت نوشتن و ثبت همه چیز را هم نداشتی، فقط کلیدواژه بود که باید در دفترچه یادداشت مخصوص سفر به خوزستان نوشته می‌شد تا واژه‌ها بعدا تبدیل به توصیف وضعیت مردم شوند فرصت فکر کردن نبود. فرصت غصه خوردن نبود. حرف و انتقاد و اعتراض و غصه و نگاه و مشکل و کمبود آنقدر زیاد بود که ذهن اجازه تمرکز روی فکر کردن به معضلات را نداشت. فقط باید ثبت می‌کردی در ذهنت. فرصت اشک ریختن و غصه خوردن و ناراحتی به غصه‌هایشان نبود. همه آوارها مانده بود پس از بازگشت به تهران تا فرو بریزد، همه بغض‌ها را از هر تلخی‌ای که دیده‌ای. آنقدر منطقه محروم در شهرها زیاد بود که فرصت نکنیم به همه آنها برویم.40 کیلومتر که از اهواز خارج می‌شدیم وسط بیابان‌ها روستاهایی پراکنده بود. روستاهایی با کودکان و جوانان زیاد و بدون بدیهی‌ترین امکانات. روستاهایی که رنگ آب طبیعی شرب را نمی‌دیدند. حوضچه‌ای لجن بسته می‌بینی که شلنگی داخل آن است. زن عرب‌زبان با چشمان غمبارش زیر‌آفتاب حدود 50 درجه اهواز نگاهی می‌کند. نگاهش رعشه به وجود آدمی می‌اندازد. می‌گوید: «این وضعیت آب ماست. آب را برایمان چند وقت یک‌بار از شهر می‌آورند و در اینجا ذخیره می‌کنیم، از اینجا استفاده می‌کنیم. حتی نمی‌توان به حوض نگاه کرد. تصور کردنش هم دشوار است. اما این مردم اهواز هستند که در برخی مناطق بی‌هیچ امکاناتی این‌طور زندگی می‌کنند. گوشه‌های خانه را می‌بینی. اتاقی با خشت و گل ساخته شده و یک اجاق گاز زهوار‌در‌رفته را وسط آن بیغوله تحت عنوان آشپزخانه می‌بینی. کمدی شکسته که نقش کابینت را برای آنها ایفا می‌کند و یخچالی که به گفته مادر خانواده ماهی یک بار هم گوشت داخل آن نمی‌آید. یخچالی که با قالب‌های یخ از همان آب نه چندان سالم پر می‌شود تا تشنگی اهالی خانه را هلاک نکند.وضعیت آب در آبادان، این بار در خود شهر به این منوال است. ساکنان منطقه سده می‌گویند آب شیرهای لوله‌کشی شده شور است و به طور لیتری آب می‌خریم. دستگاه‌های تصفیه پاسخگو نیستند. خرمشهر که اسفبار‌تر از بسیاری نقاط خوزستان. آنقدر کم‌آبی بود که نخلستان‌های خشک و شوره‌زار، میراث باقی‌مانده برای آنها بود. خرمشهر خود قصه‌درازی دارد که مجالی برای بیان‌شان نیست.خوزستان؛ سرزمینی در جنوب کشور با انبوه ثروت. قصه پر‌غصه سرزمینی با مردمی خونگرم به وسعت کل ایران. سرزمینی که بیش از 30 سال پس از جنگ، هنوز سر پا نشده است.پس از این همه سال هنوز نتوانسته‌ایم مشکل آب بسیاری از مناطق خوزستان را حل کنیم. مشکل فاضلاب، مشکل گاز در سرزمین نفت و گاز. مشکل فقر، بیکاری، بی‌بضاعتی‌، ناآگاهی و بی‌توجهی. مردم می‌پرسند بودجه‌های استان هر سال خرج چه می‌شود؟ این مردم، مردمی که هنوز نگاه‌ها و لبخندهای دخترکان نجیب‌شان روی بلم‌های شادگان جلوی چشمت رژه می‌روند. نوجوانی که بغض و فریادش را در هم پیچیده و وقتی از وضعیت آلودگی تالاب عکاسی می‌کنم، با لهجه شیرین و چشمان سرخش داد می‌زند و می‌گوید: «‌ها! اومدی از بدبختی خوزستان عکس بگیری؟ ببین اینجا رو. تالاب رو ببین چه وضعی داره؟ شهرهای دیگه رو دولت چه قدر خرجش می‌کنه توریست میاد. هیچ‌کس به اینجا نمی‌رسه». و تو میخکوب حرف‌هایش می‌شوی. سکوت می‌کنی‌ چون پاسخی برای اعتراض‌های او نداری. فقط با خود زمزمه می‌کنی ای کاش خوزستان کمی بیشتر دیده شود.

فاطمه بیک‌پور- حالا یک سال گذشته. یک سال از سفر به خوزستان و دیدن مناطق محروم آن گذشته. سه روز سفر فشرده بود. اهواز، شادگان، آبادان و خرمشهر مقاصد سفر ما بود. سفری که فقط باید مشاهده می‌کردی، می‌دیدی، فرصت نوشتن و ثبت همه چیز را هم نداشتی، فقط کلیدواژه بود که باید در دفترچه یادداشت مخصوص سفر به خوزستان نوشته می‌شد تا واژه‌ها بعدا تبدیل به توصیف وضعیت مردم شوند فرصت فکر کردن نبود. فرصت غصه خوردن نبود. حرف و انتقاد و اعتراض و غصه و نگاه و مشکل و کمبود آنقدر زیاد بود که ذهن اجازه تمرکز روی فکر کردن به معضلات را نداشت. فقط باید ثبت می‌کردی در ذهنت. فرصت اشک ریختن و غصه خوردن و ناراحتی به غصه‌هایشان نبود. همه آوارها مانده بود پس از بازگشت به تهران تا فرو بریزد، همه بغض‌ها را از هر تلخی‌ای که دیده‌ای. آنقدر منطقه محروم در شهرها زیاد بود که فرصت نکنیم به همه آنها برویم.40 کیلومتر که از اهواز خارج می‌شدیم وسط بیابان‌ها روستاهایی پراکنده بود. روستاهایی با کودکان و جوانان زیاد و بدون بدیهی‌ترین امکانات. روستاهایی که رنگ آب طبیعی شرب را نمی‌دیدند. حوضچه‌ای لجن بسته می‌بینی که شلنگی داخل آن است. زن عرب‌زبان با چشمان غمبارش زیر‌آفتاب حدود 50 درجه اهواز نگاهی می‌کند. نگاهش رعشه به وجود آدمی می‌اندازد. می‌گوید: «این وضعیت آب ماست. آب را برایمان چند وقت یک‌بار از شهر می‌آورند و در اینجا ذخیره می‌کنیم، از اینجا استفاده می‌کنیم. حتی نمی‌توان به حوض نگاه کرد. تصور کردنش هم دشوار است. اما این مردم اهواز هستند که در برخی مناطق بی‌هیچ امکاناتی این‌طور زندگی می‌کنند. گوشه‌های خانه را می‌بینی. اتاقی با خشت و گل ساخته شده و یک اجاق گاز زهوار‌در‌رفته را وسط آن بیغوله تحت عنوان آشپزخانه می‌بینی. کمدی شکسته که نقش کابینت را برای آنها ایفا می‌کند و یخچالی که به گفته مادر خانواده ماهی یک بار هم گوشت داخل آن نمی‌آید. یخچالی که با قالب‌های یخ از همان آب نه چندان سالم پر می‌شود تا تشنگی اهالی خانه را هلاک نکند.وضعیت آب در آبادان، این بار در خود شهر به این منوال است. ساکنان منطقه سده می‌گویند آب شیرهای لوله‌کشی شده شور است و به طور لیتری آب می‌خریم. دستگاه‌های تصفیه پاسخگو نیستند. خرمشهر که اسفبار‌تر از بسیاری نقاط خوزستان. آنقدر کم‌آبی بود که نخلستان‌های خشک و شوره‌زار، میراث باقی‌مانده برای آنها بود. خرمشهر خود قصه‌درازی دارد که مجالی برای بیان‌شان نیست.خوزستان؛ سرزمینی در جنوب کشور با انبوه ثروت. قصه پر‌غصه سرزمینی با مردمی خونگرم به وسعت کل ایران. سرزمینی که بیش از 30 سال پس از جنگ، هنوز سر پا نشده است.پس از این همه سال هنوز نتوانسته‌ایم مشکل آب بسیاری از مناطق خوزستان را حل کنیم. مشکل فاضلاب، مشکل گاز در سرزمین نفت و گاز. مشکل فقر، بیکاری، بی‌بضاعتی‌، ناآگاهی و بی‌توجهی. مردم می‌پرسند بودجه‌های استان هر سال خرج چه می‌شود؟ این مردم، مردمی که هنوز نگاه‌ها و لبخندهای دخترکان نجیب‌شان روی بلم‌های شادگان جلوی چشمت رژه می‌روند. نوجوانی که بغض و فریادش را در هم پیچیده و وقتی از وضعیت آلودگی تالاب عکاسی می‌کنم، با لهجه شیرین و چشمان سرخش داد می‌زند و می‌گوید: «‌ها! اومدی از بدبختی خوزستان عکس بگیری؟ ببین اینجا رو. تالاب رو ببین چه وضعی داره؟ شهرهای دیگه رو دولت چه قدر خرجش می‌کنه توریست میاد. هیچ‌کس به اینجا نمی‌رسه». و تو میخکوب حرف‌هایش می‌شوی. سکوت می‌کنی‌ چون پاسخی برای اعتراض‌های او نداری. فقط با خود زمزمه می‌کنی ای کاش خوزستان کمی بیشتر دیده شود.