فقر، بیکاری، گرانی
ترانه گنجی- دستش را چسبانده روی دیواره هواکش مترو در محوطه تئاتر شهر و کف دستش نوشته است فقر، بیکاری، گرانی. انگشتهایش خیابان ولیعصر را نشان میدهد و همه آدمهایی که دردهای روزانهشان آنقدر زیاد است که یادشان میرود اینجا، در همین تئاتر شهر تهران هنوز هم هنر جریان دارد و میشود گاهی زیبایی را دید. آدمها از خیابان عبور و به این فکر میکنند که دامن فقر کاش از زندگیشان جمع شود، کاش شغلی پیدا کنند و بساط بیکاری جمع و نگرانیهایشان تمام شود. آدمها دیگر این روزها چیز زیادی از زندگی نمیخواهند و همین که بتوانند آرام در خیابانهای شهرشان قدم بزنند و نگران گرسنگی آخر شب نباشند، برایشان کافی است. آدمهایی هم هستند که نه نگران بیپولی هستند و نه هرگز طعم فقر را چشیدهاند. اما آنها هیچوقت کف دستشان نمینویسند فقر ... آنها کف دستشان نوشته است رفاه و آسایش... .
ترانه گنجی- دستش را چسبانده روی دیواره هواکش مترو در محوطه تئاتر شهر و کف دستش نوشته است فقر، بیکاری، گرانی. انگشتهایش خیابان ولیعصر را نشان میدهد و همه آدمهایی که دردهای روزانهشان آنقدر زیاد است که یادشان میرود اینجا، در همین تئاتر شهر تهران هنوز هم هنر جریان دارد و میشود گاهی زیبایی را دید. آدمها از خیابان عبور و به این فکر میکنند که دامن فقر کاش از زندگیشان جمع شود، کاش شغلی پیدا کنند و بساط بیکاری جمع و نگرانیهایشان تمام شود. آدمها دیگر این روزها چیز زیادی از زندگی نمیخواهند و همین که بتوانند آرام در خیابانهای شهرشان قدم بزنند و نگران گرسنگی آخر شب نباشند، برایشان کافی است. آدمهایی هم هستند که نه نگران بیپولی هستند و نه هرگز طعم فقر را چشیدهاند. اما آنها هیچوقت کف دستشان نمینویسند فقر ... آنها کف دستشان نوشته است رفاه و آسایش... .