اینجا مثل هیچ جای دیگری نیست

اینجا مثل هیچ جای دیگری نیست

محمد میلانی- مثل راهپیمایی، تجمع زیاد آدم‌ها در یکجا، آدم‌های عجیبی که هر کدام کاغذ یا پلاکارد و یا حتی تکه بنری در دست دارند. شما که از مقابل‌شان عبور می‌کنی هر کدام که به سمت‌تان می‌آیند چیزی می‌گویند. عرض اندامی می‌کنند، کافی است مقداری در راه رفتنتان آرامش اختیار کنید. ناگهان می‌بینید که از سر و کله آدم به اصطلاح بالا می‌روند. دیگر مشکل می‌توانید همان نفر اولی که با او صحبت می‌کردید را پیدا کنید. خواهش‌ها، اصرارها پشت سرهم. دیگری التماس می‌کند! آن یکی داد می‌زند که قیمت را خودت تعیین کن! آن یکی می‌گوید: هرکاری که بگی انجام می‌دهیم. فقط با ما بیا تا کارت را انجام بدهیم. اینجا جای خاصی نیست. هرچند که این توصیفات ممکن است مفاهیم متعددی را به ذهن شما متبادر کند اما اینجا تهران است. آن هم مرکزی‌ترین محل و خیابان تهران به تعبیری و در زمانه‌ای که حدود و ثغور این شهر کلان، اندازه و حساب و کتابی داشت. اینجا ضلع جنوبی میدان انقلاب به سمت خیابان ابوریحان است. پاتوق و محل شریفی که روزهایی نه‌چندان دور به کتابفروشی‌ها، دفاتر نشر و کسب وکارهایی که به نوعی به فکر و قلم ارتباط داشت، شهره بود اما این روزها شاهد تصاویری از همین نوعی که عنوان کردم خواهید بود. یا به قطع یقین تجربه کرده‌اید و می‌دانید. یا امتحانش ضرری ندارد.در ساعاتی از روز، به‌خصوص عصرها می‌توان شاهد آنها بود. تصور اینکه شان و منزلت علمی و جایگاه نظام آکادمیک عالی در ایران به این حد تنزل پیدا کرده باشد و دوران زبونی خود را طی کند به هیچ‌وجه قابل قبول نیست. هر کسی را که دلش مقداری برای فرهنگ و دانش این مرز و بوم می‌تپد به درد می‌آید. راحت‌تر بگویم بازار شامی که در آن هر نوع پایان‌نامه‌ای که بخواهید توسط این افراد عرضه می‌شود. از کارهای تحقیقی و کلاسی در حد 15 تا 20 صفحه گرفته تا پایان‌نامه‌های جدی و بسیار عمیق در مقاطع مختلف دکتری. واقعا باورش سخت است. قیمت‌ها هم از تحقیقات کلاسی در مقطع کاردانی و کارشناسی در حد همان تعداد صفحات که عنوان کردم، از 20 تا 30 هزار تومان شروع می‌شود و تا مبالغ تقریبی 200 هزار تومان شناور است. درخصوص پایان‌نامه‌های تحصیلی شرایط متفاوت است و از مبالغی نزدیک 6 تا 10 میلیون تومانی شروع می‌شود و حتی برای رشته‌هایی خاص که نیاز به تحقیقات علمی و آزمایش‌ در محیط‌های آزمایشگاهی دارد میان 8 تا 12 میلیون تومان از دانشجویان خوشحال و سرافراز که تحصیلات‌شان را در مقاطع دکتری رشته‌های دانشگاهی به اتمام رسانده‌اند، اخذ می‌شود. آقا و خانم دکترهایی که به این طریق از دانشگاه‌های کشور فارغ‌التحصیل می‌شوند و در عرصه اجتماع خود را مدعی توسعه کشور می‌دانند. آنها تصور می‌کنند که گوشه‌ای از چرخ این مملکت را گرفته‌اند و می‌چرخانند. شغل عالی می‌خواهند و القصه چه میزهای بزرگ و شکیل مدیریتی که انتظارشان را می‌کشد. اینکه چرا نظام آکادمیک یا بهتر بگویم آموزش عالی کشور این موضوع را تا این حد رها کرده و نقش بی‌خبر را در این میان بازی می‌کند و صرفا مانند یک شبکه بایگانی راکد و گرد و خاک گرفته مسوولیت پذیرش این پایان‌نامه‌ها را برعهده دارد که در نهایت پایان‌نامه‌های ساخته شده را در مجموعه‌های داخلی خود نگهداری کند، مساله‌ای نیست که بخواهیم در این مقال کوتاه به آن بپردازیم. واقعیتی که بیش از همه چیز به لحاظ اجتماعی و مقوله‌های وابسته به آن در این میان خودنمایی می‌کند، شرایط کار و افراد ذی نفع در این میان است. شبکه عظیمی از ساختارهای پیچیده کار و مشاغل که هیچ معیار و پایه مشخصی ندارند اما درآمدهای کلانی در این بخش در حال جابه‌جایی است. از همه مهم‌تر ارتباط نامناسب این شبکه عظیم با برخی ارکان و اجزای نظام آکادمیک کشور بزرگ‌ترین بحران و مشکل موجود است که تا به امروز هیچ‌کس به آن نپرداخته است. معضلی که اگر بنا بر توسعه و فراگیرشدنش باشد و بر همین منوال هیچ فرد یا نهاد و ارگانی هم در محدود کردن و از بین بردنش دخیل نباشد، بی‌شک نظام ساختارمند آموزش عالی در این کشور را دچار معضلات زیادی خواهد کرد. ظاهر قضیه و ماجرا همین افراد صدا و حنجره گرفته‌ای هستند که به‌عنوان و اصطلاح، «دادبزن» عابران را ترغیب و تشویق به خرید و تهیه پایان‌نامه‌ها و مقاله‌های علمی می‌کنند. شکل بسیار سطح بالاتر و به اصطلاح خودمان باکلاس‌تر ماجرا، تبلیغاتی است که در نیازمندی‌های مهم سطح شهر به صورت عریان یا با مقداری حفظ آبرو به چاپ می‌رسد. مشاور امر آموزش یا پایان‌نامه‌ها. اما همین افرادی که در خیابان انقلاب هستند را هم نباید دست کم بگیرید. مجتبی.م که ظاهر مرتب و آراسته‌ای دارد و حوالی خیابان دوازده فروردین تقاطع انقلاب محل کسب‌وکارش است حتی در مورد پایان‌نامه‌های علوم مدیریتی، تربیتی و روانشناسی آنقدر تخصص دارد که اگر سوژه‌ای را به او بگویید شما را راهنمایی می‌کند که آیا در این مورد کاری صورت گرفته یا خیر. یا اگر گرفته توسط چه کسی بوده و در کدام دانشگاه این پایان‌نامه ارائه شده است. او که خود فارغ‌التحصیل رشته مدیریت است مدعی است یک بانک بزرگ اطلاعاتی و منابع دارد که او را بی‌نیاز از تمامی روش‌ها و مطالب جدید در حوزه علوم مدیریتی و روانشناسی می‌کند. وقتی که می‌پرسم چگونه به این بانک عظیم دست پیدا کرده می‌گوید. هر کار کوچ تحقیقی، هر کار ترجمه کلاسی که سال‌ها پیش سفارش می‌گرفتم را یک نسخه برای خودم نگه می‌داشتم. حواسم جمع بود که نفر آخری که به عنوان مشتری به سراغم آمده از کدام دانشگاه و ورودی چه سالی بوده. به همین دلیل می‌توانستم نه تنها یک بار دیگر از فروش کارهای ارائه شده درآمد کسب کنم بلکه بعد از مدتی تعداد آنها به حدی رسید که اقدام به تهیه اولین پایان مقطع کارشناسی ارشد در رشته مدیریت بازرگانی کردم. البته کمتر کسی به صورت مستقل مانند او کار می‌کند. او خود از مشتری‌های کم تعدادش در برابر سایر همکارانش در همان حوالی گله آنچنانی ندارد. او هم معتقد است آنها بازار را خراب کرده اند. می‌گوید ارزش کار او در برابر کار سایران بسیار زیاد است چراکه او حتی خود را اگر نیاز باشد ملزم به خواندن کتاب هم می‌کند اما دیگران نه! می‌گوید: «اغلب متقاضیان و مشتری‌های من خانم‌ها هستند. آنها بسیار کم حوصله‌تر از آقایان برای نشستن و تحقیق کردن هستند. تقریبا از هر 10 مشتری که به من مراجعه می‌کنند، شش یا هفت نفرشان خانم هستند. در مقاطع ارشد و دکتری نیز همین منوال مشاهده می‌شود.» وی در پایان صحبت‌های‌مان می‌گوید: تقریبا هفت پایان‌نامه در مقطع کارشناسی ارشد و یک کار در مقطع دکتری و بی‌شمار کار برای مقطع کارشناسی حاصل فعالیت سالانه او در خیابان انقلاب است. اما دیگران به این مقدارها بسنده نمی‌کنند. راه‌های آنها برای رسیدن به درآمدهای کلان در این حوزه نیز بسیار متفاوت است. از فرار مغزها هم جلوگیری می‌کنیم! سر یکی از خیابان‌های فرعی منتهی به انقلاب می‌ایستد. نامش علی است. او را با مدل موهای نامتعارفش می‌شناسند. می‌گوید پنج سال است که کارش همین است. پنج سال هم هست که چشم‌هایش به پوستر فیلم‌هایی دوخته شده که در سینما بهمن اکران می‌شود. اما هیچ‌کدام را ندیده است. فقط پوسترها را می‌بیند. می‌گوید هر وقت که یک کار خوب می‌گیرم و معامله را جوش می‌دهم می‌گویم حالا بروم سینما راحت بنشینم فیلم ببینم، ولی انگار نمی‌شود. او عاملی از یک شبکه بسیار منسجم و شکل یافته است. دفتر کارشان در همان خیابانی که می‌ایستد، است. اما از دادن آدرس دقیق امتناع می‌کند. می‌گوید هیچ‌کس مثل ما در تهران نمی‌تواند پایان‌نامه تهیه کند. 12 نفر فوق‌لیسانس در رشته‌های مختلف و شش نفر دکتر با ما کار می‌کنند. تقریبا در همه رشته‌ها پایان‌نامه تهیه می‌کنیم. پایان‌نامه‌های درجه یک. می‌گوید همه این دکتر‌ها و فوق‌لیسانس‌هایی که با ما کار می‌کنند درآمدشان از هرجای دیگری که بخواهند کار کنند، بیشتر است. هیچ جایی اینقدر پول در انتظارشان نیست. در قبال خنده من جدی می‌شود و می‌گوید: «باورکن من که نمی‌گویم. خودشان می‌گویند. یکی از آنها فیزیک خوانده دوبار تلاش کرد که برود کانادا و ادامه تحصیل دهد. هر بار که تا پای رفتن پیش رفت، دلار گران‌تر شد و این بنده خدا پول کم آورد و نتوانست برود. حالا اینجا کار می‌کند و پایان‌نامه‌های خاص می‌نویسد. خودش هم در یکی از دانشگاه‌های غیرانتفاعی تهران درس می‌دهد. حالا آنقدری درآمد دارد که دلش نمی‌آید کشور را ترک کند. بعد با ژستی بسیار جدی می‌گوید: ببین ما جلوی فرار مغزها را هم می‌گیریم. همین جا می‌مانند و خدمت می‌کنند!» به او می‌گویم: تو این کار را جلوگیری از فرار مغزها می‌دانی؟ حالا او لبخند می‌زند و می‌گوید: چرا جدی شدی؟ به دل نگیر. منظورم این است که نرفته. از بیکاری معتاد هم نشده. هفته‌ای چهار روز می‌آید دفتر و الباقی هم به کارهای دیگرش می‌رسد. تازه این یکی از نمونه‌های موجود در دفتر ماست. سرش را جلو می‌آورد و نزدیک به گوشم می‌گوید: «ما برای دانشجویان رشته سینما فیلم کوتاه هم می‌سازیم. در آرشیو خودمان هم نمونه‌هایش را داریم. خواستم بدانی غیر از دکترای فیزیک، سینما خوانده و کارگردان هنری هم داریم. اگر مورد داشتی معرفی کن تخفیف ویژه هم به احترامت می‌دهم.» از او پرسیدم: اگر یک وقت، این پایان‌نامه‌ها یا کارهای تحقیقی شما تکراری از آب دربیایند یا مثلا حین دفاع دانشجو استاد مچش را بگیرد که این مساله را تشریح کن یا مثلا دلیل و سند بیاورد که دانشجو عینا نقل قولی را بدون ذکر منبع عنوان کرده یا از پایان‌نامه دیگری کپی‌برداری کرده، آن وقت حساب کار دانشجو چه می‌شود؟ شما چه کار می‌کنید؟ آبروی رفته او را چگونه بازمی‌گردانید؟ علی سیگاری را از پاکت درآورد رو به عابران دوباره فریاد زد: «پایان‌نامه با بهترین کیفیت و نازل‌ترین قیمت» و روبه من گفت: «وقتی می‌گویم کارهای ما تک است و در تهران نظیر ندارد به خاطر همین است. ما ارتباط خوبی با برخی از استادها داریم. اگر دانشجویانی که ما برایشان کار پایان‌نامه انجام می‌دهیم، شانس بیاورند و ما استادهایشان را بشناسیم، خود دانشجو هم خیالش راحت‌تر می‌شود. مبلغی اضافه و مازاد بر اجرت پایان‌نامه‌اش پرداخت می‌کند و ما خودمان با استادش هماهنگی لازم را می‌کنیم. همین آقای دکتر فیزیک که بهت گفتم چون باکلاس حرف می‌زند و خودش هم استاد است، رابطه خوبی با اساتید دارد. خیلی از کارها و مشکلات پایان‌نامه‌ها را هم خودش با اساتید صحبت می‌کند و مطابق میل آنها درست می‌کند. دانشجو روز دفاع دیگر نیازی به دفاع ندارد! شیرینی پخش می‌کند و نمره‌اش را می‌گیرد و به سلامت»! به هیچ نحو قادر به هضم موضوع نبودم. لحظه‌ای دور و اطرافم را نگاه کردم و بعد گفتم: یعنی استاد راهنما و داور را هم می‌خرید؟ ته سیگارش را زیر پایش خاموش کرد و خیلی راحت گفت: «آره همان‌هایی که گفتی». چند لحظه باز سکوت بین‌مان حاکم شد. دوباره پرسیدم علی چند نفر در سیستم و دفتر شما کار می‌کنند؟ چشم‌هایش را چرخاند و لحظه‌ای بعد با لبخندی گفت: شاید باور نکنی ولی بالای 30 نفر مستقیم و غیرمستقیم برای دفتر ما کار می‌کنند. از نمونه‌خوان و تایپیست تا محقق و پایان‌نامه‌نویس و صفحه بند و صحاف، دقیقا همین تعدادی هستند که گفتم. خیلی جدی‌تر ادامه داد: «اگر واقعا بخواهی کار درست و حسابی انجام بدهی هم همین تعداد آدم نیاز داری. دفتر کار نیازی داری، آدم‌های حرفه‌ای نیاز داری و ... وقتی مشتری وارد دفتر ما می‌شود از همان ابتدا حس امنیت، اعتبار و جدیت را به او منتقل می‌کنیم. کلک هم نمی‌زنیم. هرکسی در این کار بوده و این امکانات را فراهم کرده موفق بوده. هر کسی هم فقط به کنار خیابان ایستادن و بعد پول مردم را یک یا دوبار بالا کشیدن اکتفا کرده در این شغل و حرفه به هیچ جا نرسیده». ناگهان گویی کلامی را یادش رفته باشد، روی به من کرد و با جدیت گفت: «پسر در ایام پایان‌ترم روزهایی است که ما بالای 80 کار تحقیقی در مقطع کارشناسی و کاردانی و حتی ارشد سفارش می‌گیریم. همه را هم درست و حسابی تحویل می‌دهیم. هیچ اتفاقی یا شکایتی هم تا حالا نداشتیم». مثل آدم‌هایی که کاملا توجیه شده باشم یک سوال بی‌ربط پرسیدم وگفتم: علی بیمه هم هستید؟ پلک‌هایش را بالا انداخت و گفت: «بله. همه کسانی که در دفتر ثابت هستند و هر روز می‌آیند بیمه هستند». خداحافظی گرمی با هم کردیم. قرار شد برایش مشتری ببرم! وقتی در پیاده‌روی جنوبی خیابان انقلاب قدم می‌زدم با خودم فکر می‌کردم یعنی قرار است نظام آموزش عالی ما تا چه حدی تحقیر شود؟ قرار است به کجا برویم یا برسیم. وقتی یکی از دانشگاه‌های غیرانتفاعی و معتبر کشور سالانه فقط در تهران 1500 مدرک دکترا در رشته‌های مختلف به غیر پزشکی صادر می‌کند، طبیعی است که بازار کسب و کار مجتبی‌ها و علی‌ها که هیچ، بالا سری‌ها و به اصطلاح دانه درشت‌های این شغل گرم باشد. دکترهایی که شاید یک صفحه کتاب هم نتوانند درست و حسابی و بدون غلط بخوانند. اما همین مدرک‌های‌شان، کت و شلوار و لباس‌های فاخر به اجبار برتن‌شان می‌کنند و کلی هم توقع و خواسته از جامعه خواهند داشت که درک‌شان کنند. ولی افسوس که این حرف‌ها مشکلی را حل نمی‌کند. قطعا هیچ‌کس هم کوچک‌ترین کاری در جهت رفع این معضلات انجام نخواهد داد. دلم برای زمان‌هایی که برای ترجمه یا نوشتن یک مطلب تحقیقی شب‌هایمان را روز و روزهایمان را شب می‌کردیم و یادمان می‌رفت غذا بخوریم. اما از طعم خستگی برای نوشتن حتی پنج صفحه تحقیق مستقل و پرمحتوا ماه‌ها لذت می‌بردیم چون خودمان نوشته بودیم و طعم واقعی دانستن و تلاش برای دانستن مفهومی جدید را درک کرده بودیم. ‌

محمد میلانی- مثل راهپیمایی، تجمع زیاد آدم‌ها در یکجا، آدم‌های عجیبی که هر کدام کاغذ یا پلاکارد و یا حتی تکه بنری در دست دارند. شما که از مقابل‌شان عبور می‌کنی هر کدام که به سمت‌تان می‌آیند چیزی می‌گویند. عرض اندامی می‌کنند، کافی است مقداری در راه رفتنتان آرامش اختیار کنید. ناگهان می‌بینید که از سر و کله آدم به اصطلاح بالا می‌روند. دیگر مشکل می‌توانید همان نفر اولی که با او صحبت می‌کردید را پیدا کنید. خواهش‌ها، اصرارها پشت سرهم. دیگری التماس می‌کند! آن یکی داد می‌زند که قیمت را خودت تعیین کن! آن یکی می‌گوید: هرکاری که بگی انجام می‌دهیم. فقط با ما بیا تا کارت را انجام بدهیم. اینجا جای خاصی نیست. هرچند که این توصیفات ممکن است مفاهیم متعددی را به ذهن شما متبادر کند اما اینجا تهران است. آن هم مرکزی‌ترین محل و خیابان تهران به تعبیری و در زمانه‌ای که حدود و ثغور این شهر کلان، اندازه و حساب و کتابی داشت. اینجا ضلع جنوبی میدان انقلاب به سمت خیابان ابوریحان است. پاتوق و محل شریفی که روزهایی نه‌چندان دور به کتابفروشی‌ها، دفاتر نشر و کسب وکارهایی که به نوعی به فکر و قلم ارتباط داشت، شهره بود اما این روزها شاهد تصاویری از همین نوعی که عنوان کردم خواهید بود. یا به قطع یقین تجربه کرده‌اید و می‌دانید. یا امتحانش ضرری ندارد.در ساعاتی از روز، به‌خصوص عصرها می‌توان شاهد آنها بود. تصور اینکه شان و منزلت علمی و جایگاه نظام آکادمیک عالی در ایران به این حد تنزل پیدا کرده باشد و دوران زبونی خود را طی کند به هیچ‌وجه قابل قبول نیست. هر کسی را که دلش مقداری برای فرهنگ و دانش این مرز و بوم می‌تپد به درد می‌آید. راحت‌تر بگویم بازار شامی که در آن هر نوع پایان‌نامه‌ای که بخواهید توسط این افراد عرضه می‌شود. از کارهای تحقیقی و کلاسی در حد 15 تا 20 صفحه گرفته تا پایان‌نامه‌های جدی و بسیار عمیق در مقاطع مختلف دکتری. واقعا باورش سخت است. قیمت‌ها هم از تحقیقات کلاسی در مقطع کاردانی و کارشناسی در حد همان تعداد صفحات که عنوان کردم، از 20 تا 30 هزار تومان شروع می‌شود و تا مبالغ تقریبی 200 هزار تومان شناور است. درخصوص پایان‌نامه‌های تحصیلی شرایط متفاوت است و از مبالغی نزدیک 6 تا 10 میلیون تومانی شروع می‌شود و حتی برای رشته‌هایی خاص که نیاز به تحقیقات علمی و آزمایش‌ در محیط‌های آزمایشگاهی دارد میان 8 تا 12 میلیون تومان از دانشجویان خوشحال و سرافراز که تحصیلات‌شان را در مقاطع دکتری رشته‌های دانشگاهی به اتمام رسانده‌اند، اخذ می‌شود. آقا و خانم دکترهایی که به این طریق از دانشگاه‌های کشور فارغ‌التحصیل می‌شوند و در عرصه اجتماع خود را مدعی توسعه کشور می‌دانند. آنها تصور می‌کنند که گوشه‌ای از چرخ این مملکت را گرفته‌اند و می‌چرخانند. شغل عالی می‌خواهند و القصه چه میزهای بزرگ و شکیل مدیریتی که انتظارشان را می‌کشد. اینکه چرا نظام آکادمیک یا بهتر بگویم آموزش عالی کشور این موضوع را تا این حد رها کرده و نقش بی‌خبر را در این میان بازی می‌کند و صرفا مانند یک شبکه بایگانی راکد و گرد و خاک گرفته مسوولیت پذیرش این پایان‌نامه‌ها را برعهده دارد که در نهایت پایان‌نامه‌های ساخته شده را در مجموعه‌های داخلی خود نگهداری کند، مساله‌ای نیست که بخواهیم در این مقال کوتاه به آن بپردازیم. واقعیتی که بیش از همه چیز به لحاظ اجتماعی و مقوله‌های وابسته به آن در این میان خودنمایی می‌کند، شرایط کار و افراد ذی نفع در این میان است. شبکه عظیمی از ساختارهای پیچیده کار و مشاغل که هیچ معیار و پایه مشخصی ندارند اما درآمدهای کلانی در این بخش در حال جابه‌جایی است. از همه مهم‌تر ارتباط نامناسب این شبکه عظیم با برخی ارکان و اجزای نظام آکادمیک کشور بزرگ‌ترین بحران و مشکل موجود است که تا به امروز هیچ‌کس به آن نپرداخته است. معضلی که اگر بنا بر توسعه و فراگیرشدنش باشد و بر همین منوال هیچ فرد یا نهاد و ارگانی هم در محدود کردن و از بین بردنش دخیل نباشد، بی‌شک نظام ساختارمند آموزش عالی در این کشور را دچار معضلات زیادی خواهد کرد. ظاهر قضیه و ماجرا همین افراد صدا و حنجره گرفته‌ای هستند که به‌عنوان و اصطلاح، «دادبزن» عابران را ترغیب و تشویق به خرید و تهیه پایان‌نامه‌ها و مقاله‌های علمی می‌کنند. شکل بسیار سطح بالاتر و به اصطلاح خودمان باکلاس‌تر ماجرا، تبلیغاتی است که در نیازمندی‌های مهم سطح شهر به صورت عریان یا با مقداری حفظ آبرو به چاپ می‌رسد. مشاور امر آموزش یا پایان‌نامه‌ها. اما همین افرادی که در خیابان انقلاب هستند را هم نباید دست کم بگیرید. مجتبی.م که ظاهر مرتب و آراسته‌ای دارد و حوالی خیابان دوازده فروردین تقاطع انقلاب محل کسب‌وکارش است حتی در مورد پایان‌نامه‌های علوم مدیریتی، تربیتی و روانشناسی آنقدر تخصص دارد که اگر سوژه‌ای را به او بگویید شما را راهنمایی می‌کند که آیا در این مورد کاری صورت گرفته یا خیر. یا اگر گرفته توسط چه کسی بوده و در کدام دانشگاه این پایان‌نامه ارائه شده است. او که خود فارغ‌التحصیل رشته مدیریت است مدعی است یک بانک بزرگ اطلاعاتی و منابع دارد که او را بی‌نیاز از تمامی روش‌ها و مطالب جدید در حوزه علوم مدیریتی و روانشناسی می‌کند. وقتی که می‌پرسم چگونه به این بانک عظیم دست پیدا کرده می‌گوید. هر کار کوچ تحقیقی، هر کار ترجمه کلاسی که سال‌ها پیش سفارش می‌گرفتم را یک نسخه برای خودم نگه می‌داشتم. حواسم جمع بود که نفر آخری که به عنوان مشتری به سراغم آمده از کدام دانشگاه و ورودی چه سالی بوده. به همین دلیل می‌توانستم نه تنها یک بار دیگر از فروش کارهای ارائه شده درآمد کسب کنم بلکه بعد از مدتی تعداد آنها به حدی رسید که اقدام به تهیه اولین پایان مقطع کارشناسی ارشد در رشته مدیریت بازرگانی کردم. البته کمتر کسی به صورت مستقل مانند او کار می‌کند. او خود از مشتری‌های کم تعدادش در برابر سایر همکارانش در همان حوالی گله آنچنانی ندارد. او هم معتقد است آنها بازار را خراب کرده اند. می‌گوید ارزش کار او در برابر کار سایران بسیار زیاد است چراکه او حتی خود را اگر نیاز باشد ملزم به خواندن کتاب هم می‌کند اما دیگران نه! می‌گوید: «اغلب متقاضیان و مشتری‌های من خانم‌ها هستند. آنها بسیار کم حوصله‌تر از آقایان برای نشستن و تحقیق کردن هستند. تقریبا از هر 10 مشتری که به من مراجعه می‌کنند، شش یا هفت نفرشان خانم هستند. در مقاطع ارشد و دکتری نیز همین منوال مشاهده می‌شود.» وی در پایان صحبت‌های‌مان می‌گوید: تقریبا هفت پایان‌نامه در مقطع کارشناسی ارشد و یک کار در مقطع دکتری و بی‌شمار کار برای مقطع کارشناسی حاصل فعالیت سالانه او در خیابان انقلاب است. اما دیگران به این مقدارها بسنده نمی‌کنند. راه‌های آنها برای رسیدن به درآمدهای کلان در این حوزه نیز بسیار متفاوت است. از فرار مغزها هم جلوگیری می‌کنیم! سر یکی از خیابان‌های فرعی منتهی به انقلاب می‌ایستد. نامش علی است. او را با مدل موهای نامتعارفش می‌شناسند. می‌گوید پنج سال است که کارش همین است. پنج سال هم هست که چشم‌هایش به پوستر فیلم‌هایی دوخته شده که در سینما بهمن اکران می‌شود. اما هیچ‌کدام را ندیده است. فقط پوسترها را می‌بیند. می‌گوید هر وقت که یک کار خوب می‌گیرم و معامله را جوش می‌دهم می‌گویم حالا بروم سینما راحت بنشینم فیلم ببینم، ولی انگار نمی‌شود. او عاملی از یک شبکه بسیار منسجم و شکل یافته است. دفتر کارشان در همان خیابانی که می‌ایستد، است. اما از دادن آدرس دقیق امتناع می‌کند. می‌گوید هیچ‌کس مثل ما در تهران نمی‌تواند پایان‌نامه تهیه کند. 12 نفر فوق‌لیسانس در رشته‌های مختلف و شش نفر دکتر با ما کار می‌کنند. تقریبا در همه رشته‌ها پایان‌نامه تهیه می‌کنیم. پایان‌نامه‌های درجه یک. می‌گوید همه این دکتر‌ها و فوق‌لیسانس‌هایی که با ما کار می‌کنند درآمدشان از هرجای دیگری که بخواهند کار کنند، بیشتر است. هیچ جایی اینقدر پول در انتظارشان نیست. در قبال خنده من جدی می‌شود و می‌گوید: «باورکن من که نمی‌گویم. خودشان می‌گویند. یکی از آنها فیزیک خوانده دوبار تلاش کرد که برود کانادا و ادامه تحصیل دهد. هر بار که تا پای رفتن پیش رفت، دلار گران‌تر شد و این بنده خدا پول کم آورد و نتوانست برود. حالا اینجا کار می‌کند و پایان‌نامه‌های خاص می‌نویسد. خودش هم در یکی از دانشگاه‌های غیرانتفاعی تهران درس می‌دهد. حالا آنقدری درآمد دارد که دلش نمی‌آید کشور را ترک کند. بعد با ژستی بسیار جدی می‌گوید: ببین ما جلوی فرار مغزها را هم می‌گیریم. همین جا می‌مانند و خدمت می‌کنند!» به او می‌گویم: تو این کار را جلوگیری از فرار مغزها می‌دانی؟ حالا او لبخند می‌زند و می‌گوید: چرا جدی شدی؟ به دل نگیر. منظورم این است که نرفته. از بیکاری معتاد هم نشده. هفته‌ای چهار روز می‌آید دفتر و الباقی هم به کارهای دیگرش می‌رسد. تازه این یکی از نمونه‌های موجود در دفتر ماست. سرش را جلو می‌آورد و نزدیک به گوشم می‌گوید: «ما برای دانشجویان رشته سینما فیلم کوتاه هم می‌سازیم. در آرشیو خودمان هم نمونه‌هایش را داریم. خواستم بدانی غیر از دکترای فیزیک، سینما خوانده و کارگردان هنری هم داریم. اگر مورد داشتی معرفی کن تخفیف ویژه هم به احترامت می‌دهم.» از او پرسیدم: اگر یک وقت، این پایان‌نامه‌ها یا کارهای تحقیقی شما تکراری از آب دربیایند یا مثلا حین دفاع دانشجو استاد مچش را بگیرد که این مساله را تشریح کن یا مثلا دلیل و سند بیاورد که دانشجو عینا نقل قولی را بدون ذکر منبع عنوان کرده یا از پایان‌نامه دیگری کپی‌برداری کرده، آن وقت حساب کار دانشجو چه می‌شود؟ شما چه کار می‌کنید؟ آبروی رفته او را چگونه بازمی‌گردانید؟ علی سیگاری را از پاکت درآورد رو به عابران دوباره فریاد زد: «پایان‌نامه با بهترین کیفیت و نازل‌ترین قیمت» و روبه من گفت: «وقتی می‌گویم کارهای ما تک است و در تهران نظیر ندارد به خاطر همین است. ما ارتباط خوبی با برخی از استادها داریم. اگر دانشجویانی که ما برایشان کار پایان‌نامه انجام می‌دهیم، شانس بیاورند و ما استادهایشان را بشناسیم، خود دانشجو هم خیالش راحت‌تر می‌شود. مبلغی اضافه و مازاد بر اجرت پایان‌نامه‌اش پرداخت می‌کند و ما خودمان با استادش هماهنگی لازم را می‌کنیم. همین آقای دکتر فیزیک که بهت گفتم چون باکلاس حرف می‌زند و خودش هم استاد است، رابطه خوبی با اساتید دارد. خیلی از کارها و مشکلات پایان‌نامه‌ها را هم خودش با اساتید صحبت می‌کند و مطابق میل آنها درست می‌کند. دانشجو روز دفاع دیگر نیازی به دفاع ندارد! شیرینی پخش می‌کند و نمره‌اش را می‌گیرد و به سلامت»! به هیچ نحو قادر به هضم موضوع نبودم. لحظه‌ای دور و اطرافم را نگاه کردم و بعد گفتم: یعنی استاد راهنما و داور را هم می‌خرید؟ ته سیگارش را زیر پایش خاموش کرد و خیلی راحت گفت: «آره همان‌هایی که گفتی». چند لحظه باز سکوت بین‌مان حاکم شد. دوباره پرسیدم علی چند نفر در سیستم و دفتر شما کار می‌کنند؟ چشم‌هایش را چرخاند و لحظه‌ای بعد با لبخندی گفت: شاید باور نکنی ولی بالای 30 نفر مستقیم و غیرمستقیم برای دفتر ما کار می‌کنند. از نمونه‌خوان و تایپیست تا محقق و پایان‌نامه‌نویس و صفحه بند و صحاف، دقیقا همین تعدادی هستند که گفتم. خیلی جدی‌تر ادامه داد: «اگر واقعا بخواهی کار درست و حسابی انجام بدهی هم همین تعداد آدم نیاز داری. دفتر کار نیازی داری، آدم‌های حرفه‌ای نیاز داری و ... وقتی مشتری وارد دفتر ما می‌شود از همان ابتدا حس امنیت، اعتبار و جدیت را به او منتقل می‌کنیم. کلک هم نمی‌زنیم. هرکسی در این کار بوده و این امکانات را فراهم کرده موفق بوده. هر کسی هم فقط به کنار خیابان ایستادن و بعد پول مردم را یک یا دوبار بالا کشیدن اکتفا کرده در این شغل و حرفه به هیچ جا نرسیده». ناگهان گویی کلامی را یادش رفته باشد، روی به من کرد و با جدیت گفت: «پسر در ایام پایان‌ترم روزهایی است که ما بالای 80 کار تحقیقی در مقطع کارشناسی و کاردانی و حتی ارشد سفارش می‌گیریم. همه را هم درست و حسابی تحویل می‌دهیم. هیچ اتفاقی یا شکایتی هم تا حالا نداشتیم». مثل آدم‌هایی که کاملا توجیه شده باشم یک سوال بی‌ربط پرسیدم وگفتم: علی بیمه هم هستید؟ پلک‌هایش را بالا انداخت و گفت: «بله. همه کسانی که در دفتر ثابت هستند و هر روز می‌آیند بیمه هستند». خداحافظی گرمی با هم کردیم. قرار شد برایش مشتری ببرم! وقتی در پیاده‌روی جنوبی خیابان انقلاب قدم می‌زدم با خودم فکر می‌کردم یعنی قرار است نظام آموزش عالی ما تا چه حدی تحقیر شود؟ قرار است به کجا برویم یا برسیم. وقتی یکی از دانشگاه‌های غیرانتفاعی و معتبر کشور سالانه فقط در تهران 1500 مدرک دکترا در رشته‌های مختلف به غیر پزشکی صادر می‌کند، طبیعی است که بازار کسب و کار مجتبی‌ها و علی‌ها که هیچ، بالا سری‌ها و به اصطلاح دانه درشت‌های این شغل گرم باشد. دکترهایی که شاید یک صفحه کتاب هم نتوانند درست و حسابی و بدون غلط بخوانند. اما همین مدرک‌های‌شان، کت و شلوار و لباس‌های فاخر به اجبار برتن‌شان می‌کنند و کلی هم توقع و خواسته از جامعه خواهند داشت که درک‌شان کنند. ولی افسوس که این حرف‌ها مشکلی را حل نمی‌کند. قطعا هیچ‌کس هم کوچک‌ترین کاری در جهت رفع این معضلات انجام نخواهد داد. دلم برای زمان‌هایی که برای ترجمه یا نوشتن یک مطلب تحقیقی شب‌هایمان را روز و روزهایمان را شب می‌کردیم و یادمان می‌رفت غذا بخوریم. اما از طعم خستگی برای نوشتن حتی پنج صفحه تحقیق مستقل و پرمحتوا ماه‌ها لذت می‌بردیم چون خودمان نوشته بودیم و طعم واقعی دانستن و تلاش برای دانستن مفهومی جدید را درک کرده بودیم. ‌