اجازه نمیدادند کسی وارد بیمارستان بشود، یکی نگران دوستش بود، یکی گریه میکرد، با تلفن حرف میزدند تا آشنایی پیدا کنند و راهی برای رفتن به داخل بیمارستان بیابند، وجه مشترک همه آنها اشک و استرس و نگرانی و لرزش دست و پا بود.
اجازه نمیدادند کسی وارد بیمارستان بشود، یکی نگران دوستش بود، یکی گریه میکرد، با تلفن حرف میزدند تا آشنایی پیدا کنند و راهی برای رفتن به داخل بیمارستان بیابند، وجه مشترک همه آنها اشک و استرس و نگرانی و لرزش دست و پا بود.