رقابت برای بد بودن ادامه دارد

رقابت برای بد بودن ادامه دارد

محمد تاج‌الدین- جشنواره فیلم فجر از نیمه گذشته و همچنان مردم و منتقدان نمی‌توانند نام دو فیلم را ببرند که از آن لذت بردند. سال‌های پیش سینمای ایران درگیر فیلم‌های متوسط بود و یک یا دو فیلم شاخص که نظر‌ها را به خودش جلب می‌کرد. اما امسال اوضاع بغرنج‌تر است. تعداد زیادی فیلم بد و چند فیلم متوسط که سال آینده را سال سختی برای گیشه هنر هفتم رقم می‌زند. آبنبات چوبی، روایتی چند‌پاره سینما‌دوستان حسین فرح‌بخش را به عنوان سازنده فیلم‌های بفروش می‌شناسند. فیلم‌های طنز دم‌دستی که چند سال قبل سینماها را قرق و داد متنقدان را بلند کرده بود. فیلم‌هایی که با شروع برنامه هفت در دوره اول و نقد‌های سنگین مسعود فراستی و فریدون جیرانی، موج ساختش شکسته شد و بازارش را از دست داد. بعد از این رویداد مبارک، بسیاری از کارگردانان آن نوع سینما یا مجبور به تغییر رویه شدند یا فیلمسازی را کنار گذاشتند. فرح‌بخش راه اول را انتخاب کرد و تصمیم گرفت فیلم‌های به اصطلاح جنجالی بسازد. فیلم‌هایی با موضوعات شبه‌سیاسی و با درون‌مایه‌ای جنسی که شخصیت‌های پر قدرت و پر‌نفوذ را نشانه می‌‌کند. نقد‌های گلدرشتی که هیچ کمکی به هیچکس نمی‌کند چون سر زبان آوردن کارگردانی که فیلم‌های مورد علاقه‌اش چند سالی است که بازارش را از دست داده است. امسال هم محمدحسین فرح‌بخش با فیلم «آبنبات‌چوبی» در جشنواره فیلم فجر حضور دارد؛ فیلمی چند پاره و شلخته که باز هم روی زندگی خانواده‌ای فقیر و شخصی با‌نفوذ تمرکز دارد که سر‌آخر جریان قتل دختری این دو را به هم ربط می‌دهد. فیلم از بدیهی‌ترین معیارهای سینما دور است. بازی‌های مصنوعی به خصوص سکانس‌های جمع دختران در ویلا و کشیدن ماری‌جوآنا تا دعواهای خانوادگی و خرده‌پیرنگ‌های بی‌اثر. فرح‌بخش می‌خواسته فیلم جدیدش پایانی تکان‌دهنده داشته باشد، به همین دلیل قاتل ماجرا را تا لحظه پایانی دور از داستان نگه داشته است. باید یادآوری کنیم برای زدن ضربه نهایی به مخاطب لازم نیست شخصیتی از داستان حذف شود یا به حاشیه برود‌ بلکه هنر این است که شخصیتی که از ابتدای فیلم نقشی اساسی دارد و جلوی چشمان بینندگان بوده، در آخر نقشی تاثیر‌گذار داشته باشد. فیلمی به یاد بی بی کیومرث پور‌احمد نامش با سریال قصه‌های مجید در ذهن ایرانی‌ها نقش بسته است. روایت‌های خواندنی هوشنگ مرادی‌کرمانی که جلوی دوربین پور‌احمد جان گرفتند و جاودانه شدند. در آن سریال نقش مادر‌بزرگ مجید را که آنجا بی‌بی صدایش می‌کردند، پرویندخت یزدانیان، مادر کیومرث پور‌احمد بازی می‌کرد یزدانیانی که چند سال پیش و در سن 81 سالگی بر اثر کهولت سن در‌گذشت. او در روزهای پایانی عمرش دچار آلزایمر شده بود.حالا امسال پوراحمد سراغ این سوژه رفته و فیلم «کفش‌هایم کو؟» را به جشنواره رسانده است. کفش‌هایم کو، روایت مردی است که با رفتن زن و دخترش از ایران دچار افسردگی حاد می‌شود و رفته‌رفته آلزایمر خاطراتش را پاک می‌کند. فیلم پوراحمد فیلم فرم و ساختار نیست، نمی‌‌شود بنشینی و مو به مو صحنه‌هایش را نقد کنی. فیلم پور‌احمد، فیلم دل است و بازی گرفتن از رضا کیانیانی که خوب توانسته نقش بیماری آلزایمری را بازی کند. ساخته جدید پور‌احمد صحنه‌های اضافی زیاد دارد، می‌توانست کوتاه‌تر باشد و خیلی مسایل دیگر اما در نهایت فیلم پوراحمد در انبوه فیلم‌های بد امسال، قابل تحمل است. فیلمی بی‌نقص اما کوچک سینما‌دوستان بهنام بهزادی را با فیلم «‌تنها دو بار زندگی می‌کنیم» می‌شناسند؛ فیلمی که در زمان ساخته شدن و اکران محدودش توانست نظر بسیاری را به خودش جلب کند و خبر از ظهور کارگردان و نویسنده‌ای متفاوت بدهد. بهزادی بعد از آن فیلم سراغ قاعده تصادف رفت و حالا هم فیلم «وارونگی» را برای سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر آماده کرده است.وارونگی فیلم بی‌نقصی است؛ فیلمنامه با موضوعی مشخص نوشته شده و تا پایان کارکرد خودش را دارد، بازی‌ها روان است، مخصوصا بازی بسیار عالی سحر دولتشاهی که توانسته به خوبی از پس نقشش برآید. داستان، روایت آلودگی هوای تهران است و مشکل تنفسی مادر خانواده. خانواده‌ای که حالا پسر و دختر بزرگش سر خانه و زندگی‌شان رفتند و دختر کوچک خانواده یعنی سحر دولتشاهی با مادرش زندگی می‌کند. دکترها اصرار به مهاجرت مادر به شمال دارند و خانواده هم بدون پرسیدن نظر دختر کوچک، مادر را برای مهاجرت به شمال آماده می‌کنند، البته همراه دختری که با او زندگی می‌کند. کل فیلمنامه در مورد انتخاب است؛ حقی که گاهی به خاطر مسایل مختلف از ما گرفته می‌شود. فیلمنامه‌نویس تا انتها و در تمام خرده‌پیرنگ‌هایی که در فیلم آمده، موضوع محوری‌اش را دنبال می‌کند و به سرانجام می‌رساند. قرار نیست فیلم بهزادی از همه چیز سخن بگوید، موضوعی را انتخاب می‌کند و می‌تواند از پس تعریف کردنش بر‌آید. فیلم وارونگی فیلم خوبی است اما در مقایسه با گذشته فیلمسازی بهزادی و انتظارات از او، فیلم کوچک و جمع و جوری به حساب می‌آید.ادای دین به سینمای کلاسیک آمریکامحمد رحمانیان از پیشکسوتان تئاتر ایران امسال سراغ فیلمسازی رفت و «سینما نیمکت» را به جشنواره فیلم فجر رساند؛ فیلمی که در گروه هنر و تجربه قرار گرفت و اعتراض دست‌اندرکارانش را در پی داشت. فیلم محمد رحمانیان به نسبت فیلم‌های دیگر امسال، اثر خوبی است. فیلم ادای دینی به سینمای کلاسیک اکریکا و نوستالژی‌های نسلی است که با سینما و کاراکترهایش بزرگ شدند. روایت فیلم، روایت گروهی چهار نفره است که در قهوه خانه‌های کوچک و در زمانی که ضبط و پخش نوارهای ویدیویی در کشور ممنوع بود، فیلم‌های سینمای جهان را برای مردم بازسازی می‌کنند. فیلم ایده جذابی دارد، ایده‌ای که در 30 دقیقه ابتدایی فیلم گفته می‌شود و متاسفانه می‌ایستد. مشکل فیلم رحمانیان ایستادن فیلم نام‌هاست و از یک جایی به بعد فقط ما شاهد بازسازی فیلم‌های کلاسیک آمریکا توسط علی عمرانی، مهتاب نصیر پور، هومن برق نورد و اشکان خطیبی هستیم. هرچند که صحنه‌های خوبی از فیلم‌ها برای بازسازی انتخاب شده اما می‌تواند فیلم خیلی زودتر به پایان برسد. در این میان نباید از بازی خوب علی عمرانی در نقش صافی نیمکت گذشت. روایت دوپاره فیلم «دختر» ساخته رضا میرکریمی فیلم بدی است. شاید باید جور دیگری تعریف کنم. فیلم دختر ساخته رضا میرکریمی فیلم خوبی بود که از نیمه اش توسط کارگردان نابود شد.دختر روایت خانواد‌های آبادانی است که در گرد و غبار آبادان درگیر خواستگاری دختر بزرگ هستند. در آن میان دختر کوچک خانواده با بازی ماهور الوند می‌خواهد به تنهایی تهران بیاید و در مهمانی خداحافظی دوستش که قصد مهاجرت دارد، شرکت کند. فرهاد اصلانی پدر خانواده که فرد متعصبی است با سفر مخالف است‌ اما دختر صبح زود با هواپیما به تهران می‌آید و قصد دارد عصر به خانه بازگردد که پروازها به دلیل آلودگی هوا کنسل می‌شوند. دقیقا اینجا همان نقطه ای است که فیلم از دستان کارگردان به نوعی در می‌رود. همه چیز دارد خوب پیش می‌رود، صحنه‌های جمع دخترانه در کافه به دل می‌نشیند و انسان را به همزاد پنداری وا ‌می‌دارد‌ اما به یک بار‌ه و با سفر فرهاد اصلانی به تهران، همه چیز عوض می‌شود. دختر فرار می‌کند و کاشف به عمل می‌آید که به خانه عمه‌اش با بازی مریلا زارعی رفته که چند سال است از خانواده دور است. اینجا همان جایی است که فیلم از ریتم می‌افتد. به یک‌بار‌ه نقش دختر که قرار بود محوریت فیلم باشد، حذف می‌شود و در یک سردرگمی و شلختگی بی‌حد و حصر همه چیز معطوف می‌شود به رابطه نابود شده فرهاد اصلانی و مریلا زارعی. دقیقا همانجایی که کارگردان به عادت همیشگی‌اش می‌خواهد پند واندرز را شروع کند، فیلم از بین می‌رود. رضا میرکریمی می‌توانست پس از سال‌ها فیلم خوبی بسازد و بینندگان را با خودش همراه کند که فرصتش را با دختر از دست داد. خماری، نا امید‌کننده بعضی فیلم‌ها را نمی‌شود، نقد کرد. باید تاسف خورد به حال سینمایی که فیلمی مانند خماری در آن به بخش نگاه نو جشنواره راه پیدا می‌کند. کدام نگاه نو؟ چه نکته‌ای در فیلم خماری وجود داشت که باعث شد هیات داوران این فیلم را در بخش نگاه نو بگنجانند. روایتی تکراری، مصنوعی و بی هیجان از پدیده اعتیاد باز هم همان کلیشه‌های سابق. شهبازی راه خانه را گم کرده است علاقه‌مندان سینما یکشنبه شب و در سانس 22 برج میلاد در انتظار فیلم پرویز شهبازی بودند. فیلمی که قرار بود خستگی یک روز کاری را از تنشان در کند و حالشان را خوب. اما «مالاریا» اصلا فیلم نبود. یک شلختگی و بی‌مسوولیتی غیر متعهدانه از کارگردانی که بیش از یک دهه است دارد از تنها فیلم خوبش، نفس عمیق خرج می‌کند.فیلم روایت دختر و پسری فراری بود که می‌خواهند به تهران سفر کنند. دختر و پسر تصمیم می‌گیرند به پدر دختر بگویند که دخترش دزدیده شده تا از او پول بگیرند. در جاد‌ه چالوس سوار ماشین خواننده‌ای تازه کار می‌شوند و با او به تهران می‌آیند. از همان وقتی که اینها پایشان را در تهران می‌گذارند فلیم رها می‌شود. شخصیت‌های بی‌اثر و بدون منطق که در جای‌جای فیلم برای خودشان رژه می‌روند. صحنه‌های کلیشه‌ای و زجر آور رفتن به دربند و خوردن لواشک و سوار شدن بر تلکابین و همراه شدن با نوازندگان بند مالاریا و گشتن شهر با آنها. گویی فیلم از نیمه به یک باره موضوعش را از دست می‌دهد و می‌رود دنبال توهمی که فیلمساز برای خودش دست و پا کرده است. ساختن فیلم‌های جوانانه در خیابان‌های تهران. اگر قرار باشد هرکس دوربینی دست بگیرد و از صحنه‌های تظاهرات توافق هسته‌ای، صف سینما، خوردن ساندویچ، موسیقی زدن کنار خیابان و‌... فیلم بگیرد و به جشنواره بفرستد که سینمای ایران حال و روزش از امروز هم بدتر می‌شود.فیلم در جای جایش دچار ضعف منطق است. همین نکته بس که سرباز نگهبانی دم در کلانتری با متهمی که دارد به داخل کلانتری برده می‌شود عکس سلفی می‌اندازد. شهبازی اصراری بی‌دلیل هم به نشان دادن گوشی و ابزارهایش دارد. به نوعی می‌خواهد تنهایی آدم‌ها و مشکلات تکنولوژی را هم به یاد مخاطب بیندازد. اما سوای اینجاست اید‌ه ابتد‌ایی فیلم چه می‌شود؟ نمی‌شود ما فیلمنامه‌ای را شروع کنیم و از نیمه آن به سراغ موضوعات دیگر برویم. شاید هم می‌شود‌ در فیلم‌های آقای شهبازی.

محمد تاج‌الدین- جشنواره فیلم فجر از نیمه گذشته و همچنان مردم و منتقدان نمی‌توانند نام دو فیلم را ببرند که از آن لذت بردند. سال‌های پیش سینمای ایران درگیر فیلم‌های متوسط بود و یک یا دو فیلم شاخص که نظر‌ها را به خودش جلب می‌کرد. اما امسال اوضاع بغرنج‌تر است. تعداد زیادی فیلم بد و چند فیلم متوسط که سال آینده را سال سختی برای گیشه هنر هفتم رقم می‌زند. آبنبات چوبی، روایتی چند‌پاره سینما‌دوستان حسین فرح‌بخش را به عنوان سازنده فیلم‌های بفروش می‌شناسند. فیلم‌های طنز دم‌دستی که چند سال قبل سینماها را قرق و داد متنقدان را بلند کرده بود. فیلم‌هایی که با شروع برنامه هفت در دوره اول و نقد‌های سنگین مسعود فراستی و فریدون جیرانی، موج ساختش شکسته شد و بازارش را از دست داد. بعد از این رویداد مبارک، بسیاری از کارگردانان آن نوع سینما یا مجبور به تغییر رویه شدند یا فیلمسازی را کنار گذاشتند. فرح‌بخش راه اول را انتخاب کرد و تصمیم گرفت فیلم‌های به اصطلاح جنجالی بسازد. فیلم‌هایی با موضوعات شبه‌سیاسی و با درون‌مایه‌ای جنسی که شخصیت‌های پر قدرت و پر‌نفوذ را نشانه می‌‌کند. نقد‌های گلدرشتی که هیچ کمکی به هیچکس نمی‌کند چون سر زبان آوردن کارگردانی که فیلم‌های مورد علاقه‌اش چند سالی است که بازارش را از دست داده است. امسال هم محمدحسین فرح‌بخش با فیلم «آبنبات‌چوبی» در جشنواره فیلم فجر حضور دارد؛ فیلمی چند پاره و شلخته که باز هم روی زندگی خانواده‌ای فقیر و شخصی با‌نفوذ تمرکز دارد که سر‌آخر جریان قتل دختری این دو را به هم ربط می‌دهد. فیلم از بدیهی‌ترین معیارهای سینما دور است. بازی‌های مصنوعی به خصوص سکانس‌های جمع دختران در ویلا و کشیدن ماری‌جوآنا تا دعواهای خانوادگی و خرده‌پیرنگ‌های بی‌اثر. فرح‌بخش می‌خواسته فیلم جدیدش پایانی تکان‌دهنده داشته باشد، به همین دلیل قاتل ماجرا را تا لحظه پایانی دور از داستان نگه داشته است. باید یادآوری کنیم برای زدن ضربه نهایی به مخاطب لازم نیست شخصیتی از داستان حذف شود یا به حاشیه برود‌ بلکه هنر این است که شخصیتی که از ابتدای فیلم نقشی اساسی دارد و جلوی چشمان بینندگان بوده، در آخر نقشی تاثیر‌گذار داشته باشد. فیلمی به یاد بی بی کیومرث پور‌احمد نامش با سریال قصه‌های مجید در ذهن ایرانی‌ها نقش بسته است. روایت‌های خواندنی هوشنگ مرادی‌کرمانی که جلوی دوربین پور‌احمد جان گرفتند و جاودانه شدند. در آن سریال نقش مادر‌بزرگ مجید را که آنجا بی‌بی صدایش می‌کردند، پرویندخت یزدانیان، مادر کیومرث پور‌احمد بازی می‌کرد یزدانیانی که چند سال پیش و در سن 81 سالگی بر اثر کهولت سن در‌گذشت. او در روزهای پایانی عمرش دچار آلزایمر شده بود.حالا امسال پوراحمد سراغ این سوژه رفته و فیلم «کفش‌هایم کو؟» را به جشنواره رسانده است. کفش‌هایم کو، روایت مردی است که با رفتن زن و دخترش از ایران دچار افسردگی حاد می‌شود و رفته‌رفته آلزایمر خاطراتش را پاک می‌کند. فیلم پوراحمد فیلم فرم و ساختار نیست، نمی‌‌شود بنشینی و مو به مو صحنه‌هایش را نقد کنی. فیلم پور‌احمد، فیلم دل است و بازی گرفتن از رضا کیانیانی که خوب توانسته نقش بیماری آلزایمری را بازی کند. ساخته جدید پور‌احمد صحنه‌های اضافی زیاد دارد، می‌توانست کوتاه‌تر باشد و خیلی مسایل دیگر اما در نهایت فیلم پوراحمد در انبوه فیلم‌های بد امسال، قابل تحمل است. فیلمی بی‌نقص اما کوچک سینما‌دوستان بهنام بهزادی را با فیلم «‌تنها دو بار زندگی می‌کنیم» می‌شناسند؛ فیلمی که در زمان ساخته شدن و اکران محدودش توانست نظر بسیاری را به خودش جلب کند و خبر از ظهور کارگردان و نویسنده‌ای متفاوت بدهد. بهزادی بعد از آن فیلم سراغ قاعده تصادف رفت و حالا هم فیلم «وارونگی» را برای سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر آماده کرده است.وارونگی فیلم بی‌نقصی است؛ فیلمنامه با موضوعی مشخص نوشته شده و تا پایان کارکرد خودش را دارد، بازی‌ها روان است، مخصوصا بازی بسیار عالی سحر دولتشاهی که توانسته به خوبی از پس نقشش برآید. داستان، روایت آلودگی هوای تهران است و مشکل تنفسی مادر خانواده. خانواده‌ای که حالا پسر و دختر بزرگش سر خانه و زندگی‌شان رفتند و دختر کوچک خانواده یعنی سحر دولتشاهی با مادرش زندگی می‌کند. دکترها اصرار به مهاجرت مادر به شمال دارند و خانواده هم بدون پرسیدن نظر دختر کوچک، مادر را برای مهاجرت به شمال آماده می‌کنند، البته همراه دختری که با او زندگی می‌کند. کل فیلمنامه در مورد انتخاب است؛ حقی که گاهی به خاطر مسایل مختلف از ما گرفته می‌شود. فیلمنامه‌نویس تا انتها و در تمام خرده‌پیرنگ‌هایی که در فیلم آمده، موضوع محوری‌اش را دنبال می‌کند و به سرانجام می‌رساند. قرار نیست فیلم بهزادی از همه چیز سخن بگوید، موضوعی را انتخاب می‌کند و می‌تواند از پس تعریف کردنش بر‌آید. فیلم وارونگی فیلم خوبی است اما در مقایسه با گذشته فیلمسازی بهزادی و انتظارات از او، فیلم کوچک و جمع و جوری به حساب می‌آید.ادای دین به سینمای کلاسیک آمریکامحمد رحمانیان از پیشکسوتان تئاتر ایران امسال سراغ فیلمسازی رفت و «سینما نیمکت» را به جشنواره فیلم فجر رساند؛ فیلمی که در گروه هنر و تجربه قرار گرفت و اعتراض دست‌اندرکارانش را در پی داشت. فیلم محمد رحمانیان به نسبت فیلم‌های دیگر امسال، اثر خوبی است. فیلم ادای دینی به سینمای کلاسیک اکریکا و نوستالژی‌های نسلی است که با سینما و کاراکترهایش بزرگ شدند. روایت فیلم، روایت گروهی چهار نفره است که در قهوه خانه‌های کوچک و در زمانی که ضبط و پخش نوارهای ویدیویی در کشور ممنوع بود، فیلم‌های سینمای جهان را برای مردم بازسازی می‌کنند. فیلم ایده جذابی دارد، ایده‌ای که در 30 دقیقه ابتدایی فیلم گفته می‌شود و متاسفانه می‌ایستد. مشکل فیلم رحمانیان ایستادن فیلم نام‌هاست و از یک جایی به بعد فقط ما شاهد بازسازی فیلم‌های کلاسیک آمریکا توسط علی عمرانی، مهتاب نصیر پور، هومن برق نورد و اشکان خطیبی هستیم. هرچند که صحنه‌های خوبی از فیلم‌ها برای بازسازی انتخاب شده اما می‌تواند فیلم خیلی زودتر به پایان برسد. در این میان نباید از بازی خوب علی عمرانی در نقش صافی نیمکت گذشت. روایت دوپاره فیلم «دختر» ساخته رضا میرکریمی فیلم بدی است. شاید باید جور دیگری تعریف کنم. فیلم دختر ساخته رضا میرکریمی فیلم خوبی بود که از نیمه اش توسط کارگردان نابود شد.دختر روایت خانواد‌های آبادانی است که در گرد و غبار آبادان درگیر خواستگاری دختر بزرگ هستند. در آن میان دختر کوچک خانواده با بازی ماهور الوند می‌خواهد به تنهایی تهران بیاید و در مهمانی خداحافظی دوستش که قصد مهاجرت دارد، شرکت کند. فرهاد اصلانی پدر خانواده که فرد متعصبی است با سفر مخالف است‌ اما دختر صبح زود با هواپیما به تهران می‌آید و قصد دارد عصر به خانه بازگردد که پروازها به دلیل آلودگی هوا کنسل می‌شوند. دقیقا اینجا همان نقطه ای است که فیلم از دستان کارگردان به نوعی در می‌رود. همه چیز دارد خوب پیش می‌رود، صحنه‌های جمع دخترانه در کافه به دل می‌نشیند و انسان را به همزاد پنداری وا ‌می‌دارد‌ اما به یک بار‌ه و با سفر فرهاد اصلانی به تهران، همه چیز عوض می‌شود. دختر فرار می‌کند و کاشف به عمل می‌آید که به خانه عمه‌اش با بازی مریلا زارعی رفته که چند سال است از خانواده دور است. اینجا همان جایی است که فیلم از ریتم می‌افتد. به یک‌بار‌ه نقش دختر که قرار بود محوریت فیلم باشد، حذف می‌شود و در یک سردرگمی و شلختگی بی‌حد و حصر همه چیز معطوف می‌شود به رابطه نابود شده فرهاد اصلانی و مریلا زارعی. دقیقا همانجایی که کارگردان به عادت همیشگی‌اش می‌خواهد پند واندرز را شروع کند، فیلم از بین می‌رود. رضا میرکریمی می‌توانست پس از سال‌ها فیلم خوبی بسازد و بینندگان را با خودش همراه کند که فرصتش را با دختر از دست داد. خماری، نا امید‌کننده بعضی فیلم‌ها را نمی‌شود، نقد کرد. باید تاسف خورد به حال سینمایی که فیلمی مانند خماری در آن به بخش نگاه نو جشنواره راه پیدا می‌کند. کدام نگاه نو؟ چه نکته‌ای در فیلم خماری وجود داشت که باعث شد هیات داوران این فیلم را در بخش نگاه نو بگنجانند. روایتی تکراری، مصنوعی و بی هیجان از پدیده اعتیاد باز هم همان کلیشه‌های سابق. شهبازی راه خانه را گم کرده است علاقه‌مندان سینما یکشنبه شب و در سانس 22 برج میلاد در انتظار فیلم پرویز شهبازی بودند. فیلمی که قرار بود خستگی یک روز کاری را از تنشان در کند و حالشان را خوب. اما «مالاریا» اصلا فیلم نبود. یک شلختگی و بی‌مسوولیتی غیر متعهدانه از کارگردانی که بیش از یک دهه است دارد از تنها فیلم خوبش، نفس عمیق خرج می‌کند.فیلم روایت دختر و پسری فراری بود که می‌خواهند به تهران سفر کنند. دختر و پسر تصمیم می‌گیرند به پدر دختر بگویند که دخترش دزدیده شده تا از او پول بگیرند. در جاد‌ه چالوس سوار ماشین خواننده‌ای تازه کار می‌شوند و با او به تهران می‌آیند. از همان وقتی که اینها پایشان را در تهران می‌گذارند فلیم رها می‌شود. شخصیت‌های بی‌اثر و بدون منطق که در جای‌جای فیلم برای خودشان رژه می‌روند. صحنه‌های کلیشه‌ای و زجر آور رفتن به دربند و خوردن لواشک و سوار شدن بر تلکابین و همراه شدن با نوازندگان بند مالاریا و گشتن شهر با آنها. گویی فیلم از نیمه به یک باره موضوعش را از دست می‌دهد و می‌رود دنبال توهمی که فیلمساز برای خودش دست و پا کرده است. ساختن فیلم‌های جوانانه در خیابان‌های تهران. اگر قرار باشد هرکس دوربینی دست بگیرد و از صحنه‌های تظاهرات توافق هسته‌ای، صف سینما، خوردن ساندویچ، موسیقی زدن کنار خیابان و‌... فیلم بگیرد و به جشنواره بفرستد که سینمای ایران حال و روزش از امروز هم بدتر می‌شود.فیلم در جای جایش دچار ضعف منطق است. همین نکته بس که سرباز نگهبانی دم در کلانتری با متهمی که دارد به داخل کلانتری برده می‌شود عکس سلفی می‌اندازد. شهبازی اصراری بی‌دلیل هم به نشان دادن گوشی و ابزارهایش دارد. به نوعی می‌خواهد تنهایی آدم‌ها و مشکلات تکنولوژی را هم به یاد مخاطب بیندازد. اما سوای اینجاست اید‌ه ابتد‌ایی فیلم چه می‌شود؟ نمی‌شود ما فیلمنامه‌ای را شروع کنیم و از نیمه آن به سراغ موضوعات دیگر برویم. شاید هم می‌شود‌ در فیلم‌های آقای شهبازی.