محمد میلانی- ثروتمند، ثروت، مایهدار، وضع توپ. همه این واژهها در فرهنگ فعلی و حاکم بر ذهن و عملکرد تودههای اجتماعی ما الفاظ و اطلاق مفاهیم و معانی هستند که به اقشار پردرآمد مالی و اقتصادی یا کسانی که به هر نحوی از لحاظ پول و ثروت در مرتبه بالاتری نسبت به سایر افراد اجتماع قرار دارند، گفته میشود. اینکه تودههای عام جامعه به افراد یا طبقه اجتماعی ثروتمند از این دست و کسانی که میل شدیدی به منظور تشبه به خلق و خوهای افراد این طبقه دارند، با چه معیاری نگاه میکنند، از مهمترین شاخصهای فرهنگی هر جامعه میتواند محسوب میشود. طبیعی است که نگاه جامعه به این افراد بستگی به وضعیت عام اجتماعی که در آن زیست میکنیم نیز میتواند داشته باشد ولی تاریخ نشان میدهد و گواه بر این است که اگر دارندهای، سرمایه و مالش را در راه خیر مصرف نکند و به فکر جامعه رفاه مستمندان نباشد، قابلیت این را خواهد داشت که در مظان اتهامهای متعدد و مذمتهای اخلاقی نیز قرار گیرد. هیچ جامعهای در تاریخ یافت نشده که در برابر افراد ثروتمند واکنش خاص و منحصر به فردی از برای خودش نشان نداده باشد یا سرتسلیم در برابر جور ثروتمندان به پایین نینداخته باشد. یا به تحرکات و مبارزه علیه اغنیا پرداختهاند یا سعی کردهاند آنها را درک کنند و در تعاملی سازنده آنها را به لحاظ اخلاق فردی و اجتماعی به جامعه زیستی خود متعهد کنند. از سوی دیگر بسیار سادهانگارانه خواهد بود که بخواهیم اینگونه به تاریخ نگاه کنیم یا به معنای بهتر برای بحثی اینچنین خاص و حتی متغیر در برابر خلقوخوها و آموزههای فرهنگی، استفاده از فکتهای تاریخی برای ارائه نظر قطعی و تبیین این پدیده به نظر صحیح نیست چراکه تاریخ و نبض تپنده آن، جدال میان فقیر و غنی است؛ جدالی تحولگرا و سرنوشتساز. گویی سویی از طبیعت غنی و سویی دیگر ضعیف است. همانطورکه عنوان شد، این فرضیه که ضعیف میتواند در برابر غنی بایستد و ذات و ماهیت بخشی از تاریخ تحولخیز بشری را رقم بزند، میتواند در ارائه راهکارهای درست برای ما نیز مفید باشد یعنی جایگاهشناسی طبقههای ضعیف اجتماعی و نوع نیاز آنها به اموری که میتوانند در قالب خدمات اجتماعی متبلور شوند و ضعفا از آنها بهره ببرند. سیاست به مثابه سامانه سیاسی که حاکم بر همه رفتارها و شئون جمعی در یک کشور است، میتواند در الگوسازیها و اجرای خدمات اجتماعی به هر نحو ممکن دخیل بوده و بسیار هم تاثیرگذار باشد. اما در این مبحث برآنیم تا نقش سیاست را بسیار کمرنگ و نادیده بینگاریم تا بتوانیم بر توانهای فردی و اجتماعی متمرکز شویم. حال وضعیت این اقشار ثروتمند و مرفه در جوامع امروزی ما چگونه است و آنها به واقع چه جایگاه و شرایطی را به لحاظ عموم اجتماعی تجربه میکنند. این مهمترین شکل روایتگونه ما از این مفهوم است یعنی دقیقا شرایطی را که طبقات متوسط اجتماعی با بضاعت پایین و ناچیز آن را تجربه میکنند. ناگفته نماند که معیارهای عمومی نیز درباب ثروت و ثروتمند بسیار متفاوت از گذشته شده است. امروزه طبقههای مرفه و ثروتمند اجتماع به میزان بسیار زیادی قابلیت انعطافپذیری را در تعریفپذیری دارند مثلا در جامعهای مانند جامعه ایرانی دیگر الزاما طبقه فعال در حوزه بازار سنتی یا سرمایهگذاران در تجارت الکترونیک را نمیتوان ثروتمند تلقی کرد چراکه احتمال کسب درآمد از راههایی دیگر هم میتواند در شکلگیری طبقهای خاص از افراد اجتماع به عنوان ثروتمند، دخیل باشد. یک کارمند در حوزه فعالیتهای دولتی میتواند با کسب درآمد از راههای مختلف و در عین حال حضور در شبکه عظیم حقوقبگیران، ثروتمند خطاب شود در حالیکه یک فعال در حوزه بازار نمیتواند به این اندازه در کسب درآمد موفق باشد. حال که با مجموعهای بسیار متنوع از افرادی طرف هستیم که به نوع کار و حرفهشان یا میزان درآمدهایشان به عنوان یک مولفه ساختاری برای ارائه تعاریف یا حداقل یک تعریف منسجم بسنده کنیم یا نمیتوانیم به عنوان پایهای از یک فرضیه یا تعریفی برای یک مبحث اجتماعی اتکا کنیم تا آنها را ثروتمند یا مرفه بدانیم پس یک معیار حداقلی از مفهوم دخیل و مهمی همچون پول و ثروت را مدنظر قرار دهیم تا مراد و منظور بحث را به جلو برده و موارد پیشبینی نشده و تاملبرانگیز را در این حوزه سامان دهیم. اگر بپذیرید یک طبقه اجتماعی را وقتی به عنوان طبقه مرفه تعریف میکنیم که این طبقه در یک خط سیر طبیعی عبارت است از افراد و خانوادههایی که از میزان درآمد ماهانه خود بیش از 70 درصد آن را میتوانند پس انداز یا در بخش دیگری سرمایهگذاری کنند یا خانوادههایی که مبلغ میانگین درآمد ماهانه آنها رقمی ورای 20میلیون تومان باشد یا افراد و خانوادههایی که مجموع و میزان داراییهایشان به صورت مسکوت و به اصطلاح خوابیده رقمی بالای پنج میلیارد تومان را در بر گیرد، اعم از املاک و مستغلات و وجه نقد، اقشار مرفه نسبی جامعه ما خطاب شوند و هر مبلغی از درآمد و دارایی نقدینگی یا املاک و مستغلاتی که ورای این تعاریف ما باشند نیز بالطبع میزان رفاه در آنها بیشتر از دیگران باشد این ساختار و این شاکله میتواند به عنوان طبقه مرفه در جامعه ما مدنظر باشد. اگرچه نظام مالیاتی و سرمایهگذاری و کسب و کار در جوامع اروپایی و برخی کشورهای توسعهیافته تعریفی دیگر از طبقه مرفه را ایجاد میکند و عموما میزان ارائه خدمات اجتماعی بسیار متفاوت با آن چیزی که مدنظر ماست را رقم زده و شکل میدهد. بنابراین در این جوامع نیز اگرچه تعاریف بسیار دقیق و اجرایی هستند ولی مفهوم خدمات اجتماعی نیز مبحثی بسیار تخصصی با ساختاری بسیار محکم است که در بسیاری از مولفههایش فقیر و غنی مرزبندیهای سالمی ندارند و در عوض در برخی شرایط شاکلههای جایگاه فقیر و غنی بسیار مشخص و محترم جاگذاری شدهاند به طوری که بسیاری از این ساختارها به قدری بینقص و کارآمد هستند که جزو مبادی اومانیسم غربی محسوب میشوند. در جامعه ما با توجه به ساختاری که تعریف کردیم، باید ببینیم خدمات اجتماعی با همان تعریفی که در مقدمات این بحث در هفتههای گذشته ترسیم کردیم به اقشار مرفه نیز میتواند تعلق بگیرد و اصولا تحلیل کنیم که اقشار مرفه جامعه به کدام یک از این خدمات نیاز دارند و در احیا و توسعه کدام یک از مولفههای موجود در ساختار خدمات اجتماعی میتوانند مفید باشند. یکی از مهمترین و در عین حال شبیهترین وضعیت در میان کشورهای جهان اخذ مالیات از اقشار مرفه جامعه است. این مساله از راهکارهای مهم در باب افزایش و بهینهسازی خدمات اجتماعی محسوب میشود. اگرچه همه اقشار اجتماعی به نوعی و متناسب با فعالیتهای شغلی و درآمدشان به دولت مالیات میدهند ولی مالیاتهایی که عموما از اقشار مرفه و پردرآمد اجتماعی اخذ میشود، میتواند در تنظیم برنامهریزیهای کلان و آیندهنگر و ارائه خدمات اجتماعی بسیار موثر و مطلوب باشد. جالبتر آن است که تعهد به سیستم مالیاتدهی و مالیاتگیری به عنوان قانون تقابلی در بروز خدمات اجتماعی مفید و میسر بسیار مدنظر است. اما این عکس داستان است. این امر از دید بسیاری نحوه دخالت در بهینهسازی خدمات اجتماعی است. تمام شاکله این بحث و تعاریفی که ارائه داده شد به نوعی میخواهند در چالش با این موضوع حرکت کنند که این طبقات اجتماعی باید خدمات اجتماعی دریافت کنند یا خیر؟ یا به بیان بهتر اینکه خدمات اجتماعی را که ما تعریف کردهایم و متناسب با همه نوع نیازهای اجتماعی افراد اجتماع بر شمردیم؛ به اقشار مرفه اجتماع صرفا تعلق میگیرد یا خیر؟ ماهیت این پرسش از بطن اجتماعی و ساختار مدون خدمات اجتماعی بر مبنای مفاهیم جامعهشناسی در وهله اول و سپس از دستاندرکاران خدمات اجتماعی است اما بیشک تمام طبقات اجتماعی در بهرهبرداری از خدمات اجتماعی یکسان هستند. برای مثال مقوله بیمه عمر یا بیمه خدمات درمانی مقولهای نیست که به قشر خاصی از افراد اجتماع یا مثلا طبقه فرودست و تهیدست اجتماعی اختصاص یابد و لاغیر. به همان میزان طبقات مرفه اجتماعی نیز الزام و نیاز به استفاده از بیمه خدمات درمانی و حتی بیمه از کارافتادگی و عمر و امکاناتی مشابه به این راحتی در برخی موارد بسیار بیشتر و ضررویتر نسبت به اقشار متوسط دارند. امکاناتی نظیر بیمههای آتشسوزی و سرقت برای مثال از دسته خدمات اجتماعی برای اقشار و تودههای اجتماعی هستند که همانطور که گفته شد بنابه ضرورت اقشار مرفه، بالطبع نیازهای بیشتری به این امکانات دارند. اما وقتی پاز از این فراتر میگذاریم چطور؟ یعنی وقتی اقشار قرار گرفته در طبقه مرفه مدعی هستند که به میزان اخذ مالیاتهای کلان از آنها و دریافت هزینههای دیگر در جامعه به فراخود داشتن مسکن بزرگتر یا خودروی تجملاتی، برای تمام نهادهای اجتماعی و اقتصادی به عنوان اجزایی پولده تلقی میشوند؛ پس چرا از نهایت و غایت استفاده از امکانات موجودی که در اختیارشان گذاشته شده، امتناع یا تعلل کنند. چه بسا در آسیبشناسی ارائه خدمات اجتماعی برای اقشار مرفه باید به این نکته نیز توجه کرد که آنها در بسیاری از مواقع بیشتر از آنی که برایشان تعریف یا مقدر شده استفادههای نامشروع از خدمات اجتماعی دارند. این اگرچه حرف و ادعایی نامعقول نیست اما بسته به تقابل اجتماعی با این افراد از سوی نهادها و ارگانهای دولتی و نیمه دولتی برای مثال شاهد هستیم که کار به جایی کشیده میشود که بخصوص قشر نوکیسه از این طبقات مرفه که تعداد آنها هم کم نیست به خود اجازه میدهند جامعه و گستره اجتماعی را به مثابه منزل یا حریم شخصی خود بدانند و بخواهند هرگونه عمل متناسب با شخصیت و معیارهای ذهن عقیم خود را در اجتماع عینی و ملموس تجریه کنند. تصور کنید خیابانها و اتوبانهای یک شهر که محلی برای تردد افراد به منظور ادامه حیات زندگی اجتماعی و حتی فردی آنهاست و افراد طی دورههای مختلف تاریخی به مثابه یک شهروند متعهد مالیات و عوارض پرداخت کردهاند تا این دسترسیها و راهها ساخته شوند و سالانه نیز مالیات میدهند که این مسیرهای عبور و مرور بهینه شوند و از استانداردهای لازم برخوردار باشند، متاسفانه این مشارکتهای عینی میان افراد به منظور بروز خدمات اجتماعی که از نوع مشارکتی میان نهادهای اجرایی و مردم محسوب نمیشود و یک سویه هم نیست متاسفانه میتواند در بروز نابهنجاریهای اجتماعی بسیار دخیل باشند چراکه همان طبقه نوکیسههایی را که عنوان کردم به کرات دیده شده و در آمارهای موجود عملکردهایشان ثبت است که تنها به همین علت از هیچ اقدامام نامناسبی در خیابانها فروگذار نبوده و نیستند. مثلا همین پدیده دور دور که در خیابانهای برخی از شهرهای کشور مرسوم شده است، به واقع بیانگر همان توقع نابجا و نامیمون طبقههای نوکیسه در استفاده از خدمات بهینه اجتماعی است که به این نحو بروز میکند یا اشغال میزان قابلتوجهی از فضاهای عبورومرور شهری یا همان پیادهروها توسط برخی از مشاغل تنها به این دلیل که در مشارکتهای اجتماعی و به منظور بهینه شدن این خدمات از سایر اقشار معمول اجتماعی، وجه مالی بیشتری پرداخت کردهاند؛ همه و همه میتوانند دلایل بسیار مناسبی برای ارتباط میان خدمات اجتماعی و اقشار ثروتمند اجتماعی منتهی از نوع نوکیسههای آنان باشد. در صورتی که بسیاری از اقشار طبقه مرفه اجتماعی حضور خود را در مسایل کلانشهری و خدمترسانیهای بیمنت را به مثابه خدمات اجتماعی و فعالیت اجتماعی خود تلقی میکنند. حضور در مباحثی همچون مدرسهسازیها، تجهیز شیرخوارگاهها، کمپهای بچههای خیابانی و کار و رسیدگی به وضعیت بیماران از نوع خاص تنها بخشی از خدمات اجتماعی برخی از اقشار ثروتمند به اجتماع خودشان است. امری که تعریفش جز معکوس کردن تعریف خدمات اجتماعی نمیتواند باشد. یعنی خدماتی که تا دیروز وظیفه نهادها و تشکیلات دولتی، شبهدولتی و مدنی بود حال توسط اقشار ثروتمندی انجام میشود که این افراد به مرور زمان نیز تعداد و نوع نگاهشان به مفاهیم شهری در حال کم شدن است. حال با توجه به این مثالهای تقریبا پراکنده اما با داشتن محوریتی همسان به نظر میرسد که میتوان به یک غایت منسجم رسید؛ ذکر و بسط این مقوله که به راستی به تبع استفاده همه اقشار اجتماع از خدمات اجتماعی، اقشار مرفه اجتماع نیز به میزان نیاز و وابستگی به انواع خدمات اجتماعی بتوانند و میبایست از این خدمات استفاده کنند. اما مشکل در میزان توقع اقشار مرفه از خدمات اجتماعی است. در کشورهای اروپایی و ایالات متحده اقشار مرفه و پردرآمد اجتماع به لحاظ قانونی باید مشارکتهای فراوانی را در اجتماع هم انجام دهند و هم به ثبت برسانند، به نظر میرسد اگرچه این جوامع به عنوان جوامع کاپیتالیستی شناخته میشوند و سرمایه و پول جزو اولویتهای اصلیشان محسوب میشوند تا جایی که در بسیاری از موارد اجازه تنفس و زندگی را از مردم عادی میگیرد ولی نوع و نحوه اجرای خدمات اجتماعی به صورت بهینه، مداوم و ملموس میتواند تا حدود بسیار زیادی جلوی افسردگیهای اجتماعی را بگیرد. در ساختارهایی مانند ساختار جامعه ما، این مساله بسیار اهمیت دارد که با ارائه خدمات اجتماعی مناسب در شاخههای مختلف و متعدد و نیز به صورت مستمر و پایدار، بتوان شرایطی را مهیا کرد که هم فقیر احساس تشخص کرده و به زندگی دلگرم شود و هم غنی بتواند حس تعهد و انجام رفتار مناسب را در برابر اجتماع به درستی بیاموزد و حس همسانی در استفاده از خدمات اجتماعی در میان همه طبقات اجتماعی حس شود. همان اصل برابری و برادری که ادیان و مکاتب اخلاقگرا از آن قرنهاست دم میزنند و بشر به هر نحو ممکن قرنهاست بنا به جایگاه و طبقه خود، یا از آن نامشروع استفاده کرده و آن را انحصاری میپندارتد یا در پی احقاق آن به عنوان یک اصل همگانی است.
محمد میلانی- ثروتمند، ثروت، مایهدار، وضع توپ. همه این واژهها در فرهنگ فعلی و حاکم بر ذهن و عملکرد تودههای اجتماعی ما الفاظ و اطلاق مفاهیم و معانی هستند که به اقشار پردرآمد مالی و اقتصادی یا کسانی که به هر نحوی از لحاظ پول و ثروت در مرتبه بالاتری نسبت به سایر افراد اجتماع قرار دارند، گفته میشود. اینکه تودههای عام جامعه به افراد یا طبقه اجتماعی ثروتمند از این دست و کسانی که میل شدیدی به منظور تشبه به خلق و خوهای افراد این طبقه دارند، با چه معیاری نگاه میکنند، از مهمترین شاخصهای فرهنگی هر جامعه میتواند محسوب میشود. طبیعی است که نگاه جامعه به این افراد بستگی به وضعیت عام اجتماعی که در آن زیست میکنیم نیز میتواند داشته باشد ولی تاریخ نشان میدهد و گواه بر این است که اگر دارندهای، سرمایه و مالش را در راه خیر مصرف نکند و به فکر جامعه رفاه مستمندان نباشد، قابلیت این را خواهد داشت که در مظان اتهامهای متعدد و مذمتهای اخلاقی نیز قرار گیرد. هیچ جامعهای در تاریخ یافت نشده که در برابر افراد ثروتمند واکنش خاص و منحصر به فردی از برای خودش نشان نداده باشد یا سرتسلیم در برابر جور ثروتمندان به پایین نینداخته باشد. یا به تحرکات و مبارزه علیه اغنیا پرداختهاند یا سعی کردهاند آنها را درک کنند و در تعاملی سازنده آنها را به لحاظ اخلاق فردی و اجتماعی به جامعه زیستی خود متعهد کنند. از سوی دیگر بسیار سادهانگارانه خواهد بود که بخواهیم اینگونه به تاریخ نگاه کنیم یا به معنای بهتر برای بحثی اینچنین خاص و حتی متغیر در برابر خلقوخوها و آموزههای فرهنگی، استفاده از فکتهای تاریخی برای ارائه نظر قطعی و تبیین این پدیده به نظر صحیح نیست چراکه تاریخ و نبض تپنده آن، جدال میان فقیر و غنی است؛ جدالی تحولگرا و سرنوشتساز. گویی سویی از طبیعت غنی و سویی دیگر ضعیف است. همانطورکه عنوان شد، این فرضیه که ضعیف میتواند در برابر غنی بایستد و ذات و ماهیت بخشی از تاریخ تحولخیز بشری را رقم بزند، میتواند در ارائه راهکارهای درست برای ما نیز مفید باشد یعنی جایگاهشناسی طبقههای ضعیف اجتماعی و نوع نیاز آنها به اموری که میتوانند در قالب خدمات اجتماعی متبلور شوند و ضعفا از آنها بهره ببرند. سیاست به مثابه سامانه سیاسی که حاکم بر همه رفتارها و شئون جمعی در یک کشور است، میتواند در الگوسازیها و اجرای خدمات اجتماعی به هر نحو ممکن دخیل بوده و بسیار هم تاثیرگذار باشد. اما در این مبحث برآنیم تا نقش سیاست را بسیار کمرنگ و نادیده بینگاریم تا بتوانیم بر توانهای فردی و اجتماعی متمرکز شویم. حال وضعیت این اقشار ثروتمند و مرفه در جوامع امروزی ما چگونه است و آنها به واقع چه جایگاه و شرایطی را به لحاظ عموم اجتماعی تجربه میکنند. این مهمترین شکل روایتگونه ما از این مفهوم است یعنی دقیقا شرایطی را که طبقات متوسط اجتماعی با بضاعت پایین و ناچیز آن را تجربه میکنند. ناگفته نماند که معیارهای عمومی نیز درباب ثروت و ثروتمند بسیار متفاوت از گذشته شده است. امروزه طبقههای مرفه و ثروتمند اجتماع به میزان بسیار زیادی قابلیت انعطافپذیری را در تعریفپذیری دارند مثلا در جامعهای مانند جامعه ایرانی دیگر الزاما طبقه فعال در حوزه بازار سنتی یا سرمایهگذاران در تجارت الکترونیک را نمیتوان ثروتمند تلقی کرد چراکه احتمال کسب درآمد از راههایی دیگر هم میتواند در شکلگیری طبقهای خاص از افراد اجتماع به عنوان ثروتمند، دخیل باشد. یک کارمند در حوزه فعالیتهای دولتی میتواند با کسب درآمد از راههای مختلف و در عین حال حضور در شبکه عظیم حقوقبگیران، ثروتمند خطاب شود در حالیکه یک فعال در حوزه بازار نمیتواند به این اندازه در کسب درآمد موفق باشد. حال که با مجموعهای بسیار متنوع از افرادی طرف هستیم که به نوع کار و حرفهشان یا میزان درآمدهایشان به عنوان یک مولفه ساختاری برای ارائه تعاریف یا حداقل یک تعریف منسجم بسنده کنیم یا نمیتوانیم به عنوان پایهای از یک فرضیه یا تعریفی برای یک مبحث اجتماعی اتکا کنیم تا آنها را ثروتمند یا مرفه بدانیم پس یک معیار حداقلی از مفهوم دخیل و مهمی همچون پول و ثروت را مدنظر قرار دهیم تا مراد و منظور بحث را به جلو برده و موارد پیشبینی نشده و تاملبرانگیز را در این حوزه سامان دهیم. اگر بپذیرید یک طبقه اجتماعی را وقتی به عنوان طبقه مرفه تعریف میکنیم که این طبقه در یک خط سیر طبیعی عبارت است از افراد و خانوادههایی که از میزان درآمد ماهانه خود بیش از 70 درصد آن را میتوانند پس انداز یا در بخش دیگری سرمایهگذاری کنند یا خانوادههایی که مبلغ میانگین درآمد ماهانه آنها رقمی ورای 20میلیون تومان باشد یا افراد و خانوادههایی که مجموع و میزان داراییهایشان به صورت مسکوت و به اصطلاح خوابیده رقمی بالای پنج میلیارد تومان را در بر گیرد، اعم از املاک و مستغلات و وجه نقد، اقشار مرفه نسبی جامعه ما خطاب شوند و هر مبلغی از درآمد و دارایی نقدینگی یا املاک و مستغلاتی که ورای این تعاریف ما باشند نیز بالطبع میزان رفاه در آنها بیشتر از دیگران باشد این ساختار و این شاکله میتواند به عنوان طبقه مرفه در جامعه ما مدنظر باشد. اگرچه نظام مالیاتی و سرمایهگذاری و کسب و کار در جوامع اروپایی و برخی کشورهای توسعهیافته تعریفی دیگر از طبقه مرفه را ایجاد میکند و عموما میزان ارائه خدمات اجتماعی بسیار متفاوت با آن چیزی که مدنظر ماست را رقم زده و شکل میدهد. بنابراین در این جوامع نیز اگرچه تعاریف بسیار دقیق و اجرایی هستند ولی مفهوم خدمات اجتماعی نیز مبحثی بسیار تخصصی با ساختاری بسیار محکم است که در بسیاری از مولفههایش فقیر و غنی مرزبندیهای سالمی ندارند و در عوض در برخی شرایط شاکلههای جایگاه فقیر و غنی بسیار مشخص و محترم جاگذاری شدهاند به طوری که بسیاری از این ساختارها به قدری بینقص و کارآمد هستند که جزو مبادی اومانیسم غربی محسوب میشوند. در جامعه ما با توجه به ساختاری که تعریف کردیم، باید ببینیم خدمات اجتماعی با همان تعریفی که در مقدمات این بحث در هفتههای گذشته ترسیم کردیم به اقشار مرفه نیز میتواند تعلق بگیرد و اصولا تحلیل کنیم که اقشار مرفه جامعه به کدام یک از این خدمات نیاز دارند و در احیا و توسعه کدام یک از مولفههای موجود در ساختار خدمات اجتماعی میتوانند مفید باشند. یکی از مهمترین و در عین حال شبیهترین وضعیت در میان کشورهای جهان اخذ مالیات از اقشار مرفه جامعه است. این مساله از راهکارهای مهم در باب افزایش و بهینهسازی خدمات اجتماعی محسوب میشود. اگرچه همه اقشار اجتماعی به نوعی و متناسب با فعالیتهای شغلی و درآمدشان به دولت مالیات میدهند ولی مالیاتهایی که عموما از اقشار مرفه و پردرآمد اجتماعی اخذ میشود، میتواند در تنظیم برنامهریزیهای کلان و آیندهنگر و ارائه خدمات اجتماعی بسیار موثر و مطلوب باشد. جالبتر آن است که تعهد به سیستم مالیاتدهی و مالیاتگیری به عنوان قانون تقابلی در بروز خدمات اجتماعی مفید و میسر بسیار مدنظر است. اما این عکس داستان است. این امر از دید بسیاری نحوه دخالت در بهینهسازی خدمات اجتماعی است. تمام شاکله این بحث و تعاریفی که ارائه داده شد به نوعی میخواهند در چالش با این موضوع حرکت کنند که این طبقات اجتماعی باید خدمات اجتماعی دریافت کنند یا خیر؟ یا به بیان بهتر اینکه خدمات اجتماعی را که ما تعریف کردهایم و متناسب با همه نوع نیازهای اجتماعی افراد اجتماع بر شمردیم؛ به اقشار مرفه اجتماع صرفا تعلق میگیرد یا خیر؟ ماهیت این پرسش از بطن اجتماعی و ساختار مدون خدمات اجتماعی بر مبنای مفاهیم جامعهشناسی در وهله اول و سپس از دستاندرکاران خدمات اجتماعی است اما بیشک تمام طبقات اجتماعی در بهرهبرداری از خدمات اجتماعی یکسان هستند. برای مثال مقوله بیمه عمر یا بیمه خدمات درمانی مقولهای نیست که به قشر خاصی از افراد اجتماع یا مثلا طبقه فرودست و تهیدست اجتماعی اختصاص یابد و لاغیر. به همان میزان طبقات مرفه اجتماعی نیز الزام و نیاز به استفاده از بیمه خدمات درمانی و حتی بیمه از کارافتادگی و عمر و امکاناتی مشابه به این راحتی در برخی موارد بسیار بیشتر و ضررویتر نسبت به اقشار متوسط دارند. امکاناتی نظیر بیمههای آتشسوزی و سرقت برای مثال از دسته خدمات اجتماعی برای اقشار و تودههای اجتماعی هستند که همانطور که گفته شد بنابه ضرورت اقشار مرفه، بالطبع نیازهای بیشتری به این امکانات دارند. اما وقتی پاز از این فراتر میگذاریم چطور؟ یعنی وقتی اقشار قرار گرفته در طبقه مرفه مدعی هستند که به میزان اخذ مالیاتهای کلان از آنها و دریافت هزینههای دیگر در جامعه به فراخود داشتن مسکن بزرگتر یا خودروی تجملاتی، برای تمام نهادهای اجتماعی و اقتصادی به عنوان اجزایی پولده تلقی میشوند؛ پس چرا از نهایت و غایت استفاده از امکانات موجودی که در اختیارشان گذاشته شده، امتناع یا تعلل کنند. چه بسا در آسیبشناسی ارائه خدمات اجتماعی برای اقشار مرفه باید به این نکته نیز توجه کرد که آنها در بسیاری از مواقع بیشتر از آنی که برایشان تعریف یا مقدر شده استفادههای نامشروع از خدمات اجتماعی دارند. این اگرچه حرف و ادعایی نامعقول نیست اما بسته به تقابل اجتماعی با این افراد از سوی نهادها و ارگانهای دولتی و نیمه دولتی برای مثال شاهد هستیم که کار به جایی کشیده میشود که بخصوص قشر نوکیسه از این طبقات مرفه که تعداد آنها هم کم نیست به خود اجازه میدهند جامعه و گستره اجتماعی را به مثابه منزل یا حریم شخصی خود بدانند و بخواهند هرگونه عمل متناسب با شخصیت و معیارهای ذهن عقیم خود را در اجتماع عینی و ملموس تجریه کنند. تصور کنید خیابانها و اتوبانهای یک شهر که محلی برای تردد افراد به منظور ادامه حیات زندگی اجتماعی و حتی فردی آنهاست و افراد طی دورههای مختلف تاریخی به مثابه یک شهروند متعهد مالیات و عوارض پرداخت کردهاند تا این دسترسیها و راهها ساخته شوند و سالانه نیز مالیات میدهند که این مسیرهای عبور و مرور بهینه شوند و از استانداردهای لازم برخوردار باشند، متاسفانه این مشارکتهای عینی میان افراد به منظور بروز خدمات اجتماعی که از نوع مشارکتی میان نهادهای اجرایی و مردم محسوب نمیشود و یک سویه هم نیست متاسفانه میتواند در بروز نابهنجاریهای اجتماعی بسیار دخیل باشند چراکه همان طبقه نوکیسههایی را که عنوان کردم به کرات دیده شده و در آمارهای موجود عملکردهایشان ثبت است که تنها به همین علت از هیچ اقدامام نامناسبی در خیابانها فروگذار نبوده و نیستند. مثلا همین پدیده دور دور که در خیابانهای برخی از شهرهای کشور مرسوم شده است، به واقع بیانگر همان توقع نابجا و نامیمون طبقههای نوکیسه در استفاده از خدمات بهینه اجتماعی است که به این نحو بروز میکند یا اشغال میزان قابلتوجهی از فضاهای عبورومرور شهری یا همان پیادهروها توسط برخی از مشاغل تنها به این دلیل که در مشارکتهای اجتماعی و به منظور بهینه شدن این خدمات از سایر اقشار معمول اجتماعی، وجه مالی بیشتری پرداخت کردهاند؛ همه و همه میتوانند دلایل بسیار مناسبی برای ارتباط میان خدمات اجتماعی و اقشار ثروتمند اجتماعی منتهی از نوع نوکیسههای آنان باشد. در صورتی که بسیاری از اقشار طبقه مرفه اجتماعی حضور خود را در مسایل کلانشهری و خدمترسانیهای بیمنت را به مثابه خدمات اجتماعی و فعالیت اجتماعی خود تلقی میکنند. حضور در مباحثی همچون مدرسهسازیها، تجهیز شیرخوارگاهها، کمپهای بچههای خیابانی و کار و رسیدگی به وضعیت بیماران از نوع خاص تنها بخشی از خدمات اجتماعی برخی از اقشار ثروتمند به اجتماع خودشان است. امری که تعریفش جز معکوس کردن تعریف خدمات اجتماعی نمیتواند باشد. یعنی خدماتی که تا دیروز وظیفه نهادها و تشکیلات دولتی، شبهدولتی و مدنی بود حال توسط اقشار ثروتمندی انجام میشود که این افراد به مرور زمان نیز تعداد و نوع نگاهشان به مفاهیم شهری در حال کم شدن است. حال با توجه به این مثالهای تقریبا پراکنده اما با داشتن محوریتی همسان به نظر میرسد که میتوان به یک غایت منسجم رسید؛ ذکر و بسط این مقوله که به راستی به تبع استفاده همه اقشار اجتماع از خدمات اجتماعی، اقشار مرفه اجتماع نیز به میزان نیاز و وابستگی به انواع خدمات اجتماعی بتوانند و میبایست از این خدمات استفاده کنند. اما مشکل در میزان توقع اقشار مرفه از خدمات اجتماعی است. در کشورهای اروپایی و ایالات متحده اقشار مرفه و پردرآمد اجتماع به لحاظ قانونی باید مشارکتهای فراوانی را در اجتماع هم انجام دهند و هم به ثبت برسانند، به نظر میرسد اگرچه این جوامع به عنوان جوامع کاپیتالیستی شناخته میشوند و سرمایه و پول جزو اولویتهای اصلیشان محسوب میشوند تا جایی که در بسیاری از موارد اجازه تنفس و زندگی را از مردم عادی میگیرد ولی نوع و نحوه اجرای خدمات اجتماعی به صورت بهینه، مداوم و ملموس میتواند تا حدود بسیار زیادی جلوی افسردگیهای اجتماعی را بگیرد. در ساختارهایی مانند ساختار جامعه ما، این مساله بسیار اهمیت دارد که با ارائه خدمات اجتماعی مناسب در شاخههای مختلف و متعدد و نیز به صورت مستمر و پایدار، بتوان شرایطی را مهیا کرد که هم فقیر احساس تشخص کرده و به زندگی دلگرم شود و هم غنی بتواند حس تعهد و انجام رفتار مناسب را در برابر اجتماع به درستی بیاموزد و حس همسانی در استفاده از خدمات اجتماعی در میان همه طبقات اجتماعی حس شود. همان اصل برابری و برادری که ادیان و مکاتب اخلاقگرا از آن قرنهاست دم میزنند و بشر به هر نحو ممکن قرنهاست بنا به جایگاه و طبقه خود، یا از آن نامشروع استفاده کرده و آن را انحصاری میپندارتد یا در پی احقاق آن به عنوان یک اصل همگانی است.