سلطان قلبها سینما اگر قرار باشد با عامه مردم، به عبارت دیگر با طبقات فرودست و دست بالا متوسط جامعه ارتباط برقرار نکند، فقط میتواند به عنوان بخشی از تعریف هنر یعنی رویدادی که از تفکر و ذهن خلاق، آدمهای کمیاب و استثنایی، تراوش میکند و نزد گروه خاصی از آدمها که گاه واقعا خاص هستند یا در بیشتر مواقع در قالب تظاهر و خودنمایی و در یک کلام به عنوان «مُد» خود را خاص جا میزنند، جایگاهی برای خود دست و پا کند. سالها پیش، بحثی درگرفته بود، با عنوان «هنر برای هنر» یا «هنر برای مردم»؛ به عبارت روشنتر، هنر را برای گروه خاص و به تعبیری روشنفکر جامعه، تعریف میکردند که در هر قالبی عرضه میشد، با ایهام و ابهام همراه بود و خلاف جهت جریان عادی و رایج جامعه حرکت میکرد در حالی که در تقسیمبندی «هنر برای مردم»، پدیدهها و ساختههایی جای میگرفتند که ضمن برخورداری از چارچوب شناختهشده در هر ژانر هنری، زبان و قالب و ساختار به گونهای بود که مخاطب عادی را بدون ادا و اصول، به خود جلب میکرد. هرچند همواره مخالفهایی با این نوع تقسیمبندی وجود داشت و دارد اما واقعیت این است که هنر با هر تعریفی اگر نتواند، بخش عمده و غالب جامعه را به خود جذب و مشغول کند، پس از مدتی به کتابهای کلاسیک تاریخ میپیوندد، سینما هم از چنین قاعدهای به دور نیست تا جایی که در طول سالیان دراز، هرگاه و به هر مناسبتی سخن از انتخاب بهترینها پیش میآید، بیش از 90 درصد فیلمهای انتخابی مردم و کارشناسان، ساختههایی هستند که با مخاطب رابطه درست و ماندنی برقرار کردهاند و به ویژه نزد عامه مردم، کمتر فیلمی که به اصطلاح در راسته «هنر برای هنر» تعریف شده باشد، در چنین گزینشی جای چندانی داشته است. *** در سینمای ایران چه از سالی که «دختر لر» در هندوستان توسط سپنتا ساخته شد و در ایران به نمایش درآمد و چه هنگامی که از سالهای پایانی دهه 20 و به ویژه سالهای آغازین دهه 30 خورشیدی به همت برادران کوشان، صاحبان استودیو پارس فیلم، مهندس بدیع و گروهش در استودیو بدیع با سیامک یاسمی، ساموئل خاچیکیان، ژوزف واعظیان و جمشید شیبانی شکل گرفت و حرکت کرد، تا چند دهه به نوعی از فیلمهای دراماتیک و خانوادگی مصری و هندی و همچنین کمدیهای دست پایین فرانسوی و ایتالیایی، گرتهبرداری و گاه عینا کپیکاری میشد و به ندرت شاهد تولید و نمایش آثار ارزشمندی بودیم. مرحوم فرخ غفاری که در زمره سینماشناسها و سینماگران تحصیلکرده و آگاه سینما به حساب میآید، در سالهای میانی دهه 30 خورشیدی فیلمی با عنوان «جنوب شهر» و برآمده از زندگی لاتهای به اصطلاح آسمانجل آن دوره جامعه وطنی میسازد که با وجود برخی ضعفهای تکنیکی یک سر و گردن از بیشتر تولیدات آن زمان سینمای ایران بالاتر بود و مورد توجه منتقدان داخل و خارج هم قرار گرفت اما در گیشه موفق نبود. غفاری مینویسد: «تماشاگر ایران هنوز به قهرمان صددرصد مثبت و فاتح احتیاج دارد... در حالی که من در جنوب شهر خواستم قهرمانی که دارای نکات واقعی مثبت و منفی باشد، درست کنم که مردم خوششان نیامد.» *** در «جنوب شهر» قهرمان مورد نظر فرخ غفاری یک «اَبرمرد»، یک شخصیت برتر نبود و به قول خودش چون کتک میخورد، مردم دوستش نداشتند، در همان وقتها مرحوم مجید محسنی، هنرمند بزرگ سینما و رادیوی کشور، فیلمهایی میساخت که با شرایط جامعه ایران، دهه 30 خورشیدی سازگاری داشته باشد. به طور مثال او در فیلمی به نام «پرستوها به لانه بازمیگردند»، این ضرورت را به مخاطب القا میکرد که جامعه ایرانی به جوانان تحصیلکرده و گزیدهاش که در خارج زندگی میکنند، برای توسعه و سازندگی کشور نیاز دارد و باید برای خدمت به مملکت، از خارج برگردند. فیلم «پرستوها به لانه بازمیگردند» به همین خاطر، به دلیل تلنگر زدنی به احساسات میهن پرستی مورد توجه قرار گرفت اما همین کارگردان هنگامی که فیلم «لات جوانمرد» را بازی خودش ساخت، چون قهرمان داستان، دارای خصوصیاتی بود که با رفتار «کلاه مخملی»های جامعه همخوانی نداشت یعنی کارهایش از نوعی نبود که از نگاه مردم قدرتمند تلقی شود، با موفقیت چندانی روبه رو نشد. *** آشنایی من با سینما در سن پایین و در دبستان ابتدایی چهار کلاسهای، نزدیک شهر ساوه، در صد و خردهای کیلومتری تهران شروع شد، چندبار دیگر هم نوشتهام، در یک روز پاییزی یا زمستانی، سال 33 یا 34 خورشیدی بود که در سالن دراز مدرسه، از طرف «سازمان اصل 4» فیلمی 10 یا 15 دقیقهای درباره ضرورت رعایت بهداشت و شست و شوی دست و صورت نشان دادند و هنگامی که کار تمام شد، عشقی در من آغاز شد که بعدها فهمیدم، سینما نام دارد. از طرفی اما، در سالهای 35 و 36 خورشیدی بود که در تهران و به لطف انتشار کیهان ورزشی با ورزش آشنا شدم، در محل زندگی خانواده پدری و مادریام، از میدان راهآهن امروزی و چهار راه مختاری و گمرک و پل امیر بهادر تا میدان منیریه و خیابان و کوچههای اطرافش، تعداد زیادی باشگاه ورزشی مانند پولاد، نیرو و راستی، کیان، البرز، فردوسی، سعدیان دایر بود که بیشتر به کشتی و وزنه برداری میپرداختند و من هرگاه که فرصت پیدا میشد، سری به آنها میزدم و به تماشای مبارزه کشتی گیران مینشستم. آن سالها، دهههای 30 و 40 خورشیدی، برخی از ورزشیها هم به دنیای سینما راه یافته بودند، از حبیب بلور مربی معروف کشتی گرفته تا غلامعلی حبیبی قهرمان بزرگ کشتی، یا مرحوم عزیز اصلی دروازه بان تیم ملی فوتبال ایران و چند نفری از اهالی کشتی معروف «کچ» از جمله بیک ایمان وردی و در این میان، اما زنده یاد محمدعلی فردین صاحب مدال نقره مسابقات جهانی 1954 توکیو بیش از بقیه از نام و شهرت و محبوبیت و در نهایت ماندگاری در دنیای سینما برخوردار شد.فردین در سال 1338، کشتی را برای همیشه کنار گذاشت و به تعبیری توسط ناصر ملک مطیعی و به گفته و نوشته معتبرتری به وسیله دکتر کوشان و سیامک یاسمی کارگردان، در صف سینمایی در تقاطع خیابان لاله زار و استامبول تهران برای شرکت در فیلم «چشمه آب حیات» دعوت به کار شد.چشمه آب حیات، ساخته استودیو پارس فیلم با کارگردانی سیامک یاسمی، فیلمبرداری محمود کوشان و تهیهکنندگی اسماعیل کوشان در 1338 ساخته شد. چشمه آب حیات، نه فیلم متفاوتی بود نسبت به ساختههای آن دوران و نه این که کشف سیامک یاسمی، فردین کشتی گیر، تیپ خاصی و بازی فوقالعادهای ارائه داد. فیلم بعدی فردین، «فردا روشن است» که 1339 به نمایش درآمد هم، در ردیف آثار معمولی سینمای ایران بود، اما با «فریاد نیمه شب» ساخته ساموئل خاچیکیان در 1340 که از روی فیلم معروف «گیلدا» کپی شده بود، از فردین چهرهای به نمایش درآمد که بخشی از تیپ بعدی و خاص او را شکل میداد. خط داستانی فریاد نیمه شب همان مبارزه دائمی «خیر و شر» بود، فردین، جوان به اصطلاح اتو کشیده بیکاری بود که بر سر را یک قاچاقچی نابکار قرار میگیرد و تقابل دو نیرو، دو روی سکه خوب و بد، یعنی رویارویی ابدی انسان شکل میگیرد. فردین تا 1344 در تعداد زیادی فیلم ظاهر میشود که به ویژه گرگهای گرسنه و آقای قرن بیستم بیشتر مورد توجه قرار میگیرند و قهرمان اصلی، کسی است که از تمام عیب و ناهنجاریهای رایج زمانه خود مبراست. *** در سال 1344، سیامک یاسمی که سازنده خیلی از فیلمهای معمولی فارسی به حساب میآمد- و میآید- کاری را دست میگیرد به نام «گنج قارون»؛ ماجرای یک مرد جوان، به نام علی بیغم و دوستش حسن جغجغه است که بیاعتنا به مال و منال دنیا، با امید فراوان، با رویی گشاده و همواره در خدمت درماندگان و حاضر به مبارزه با پولداران و جباران روزگار است. علی بیغم، جوانی خوش چهره، خوش آواز، بزن بهادر و خلاصه، محمد علی فردین که در «فریاد نیمه شب» نماد خیر و نماینده مبارزه با شر بود، این بار و در گنج قارون، صفات دیگری را هم به نمایش میگذارد که در جامعه آن روزهای ایران طی سالهای دهه 40 که هنوز به قول معروف آب زیر پوست اقتصاد و طبقه متوسط نرفته بود و مردم میان بیم و امید نسبت به آینده تلاش میکردند، خریدار فراوانی داشت. علی بی غم، درست مانند قهرمان فیلم «پرستوها به لانه بازمی گردند» در دهه 30 نوعی خط و ربط مردمشناسانه را در جامعه ایرانی جا میانداخت. گنج قارون که چیزی نمانده بود به علت فروش کم از روی پرده پایین کشیده شود و سیامک یاسمی کارگردان- تهیهکننده را هم ورشکست شود، به فروش افسانهای در سینمای ایران دست یافت؛ پنج میلیون و 300 هزار تومان و دو میلیون تماشاگر که در سال 44، برای خودش ثروتی بود! *** به محمد علی فردین از هر طرف که نگاه کنیم، از منظر ورزشی و در قاب خانواده، از دریچه منش و اخلاق فردی تا حضور در سینمای ایران ، نمره خوب میگیرد، در کنار بازی در چند فیلم ماندگار در بخش سینمای عامه ایران چون گنج قارون و سلطان قلبها. فردین با حضور در فیلم راز درخت سنجد کار جلال مقدم، بابا شمل اثر علی حاتمی و به ویژه غزل ساخته مسعود کیمیایی، نشان داد از قدرت بازیگری بالایی برخوردار بوده است، غزل اگرچه در گیشه کار نکرد اما فیلمی قابل قبول بود. *** محمد علی فردین اگر زنده بود، در 15 بهمن 94، جشن تولد 85 سالگی اش برپا میشد و این سبب شد تا پرونده شماره 35 به این شخصیت ماندگار اختصاص یابد. علی بیغم سینمای ایران، اما با دنیایی غم از دنیا خداحافظی کرد، یادش گرامی باد. massoudmehr@yahoo.fr کسی که مثل هیچکس نبود روزهایی که سینما بیبهانه شلوغ میشد و صفوف طولانی فقط یکبار در سال، آن هم برای جشنواره نبود، مردم کوچه و بازار- نه روشنفکران!- برای فیلمهایی که تصویر متحرک زندگی خودشان روی پرده بود، سر و دست میشکستند. روزهایی که آخر هفتهها در سینما جای سوزن انداختن نبود، روزهایی که ما ندیدیم اما دربارهاش از پدرانمان بسیار شنیدهایم. مردم ایران که به خوبی هم هنر را میفهمند و هم فیلم را، این روزها به قدری از این سینمای سانسور شده سفارشی، زده شدهاند که دیگر انگیزهای برای فیلم دیدن ندارند که اگر هم داشته باشند یا مثل این روزهای جشنواره پس از ساعتها ایستادن در صف، باید شاهد بازار سیاه یا مهمانهای سفارشی که یک دفعه از آسمان نازل شدهاند، باشند یا اینکه فیلم خوبی برای دیدن وجود ندارد، گویی گرد مرگ بر سینما پاشیده اند. ما که ندیدیم اما میگویند روزی روزگاری، در همین تهران خودمان مردم تنگ هم در سینماها مینشستند و فیلم تماشا میکردند. فیلمهایی که بیشترشان هم پیام اخلاقی داشتند، هم چیزی دور از ذهن و عجیب و از فضا آمده نبودند و هم اینکه امید را به رگهای زندگی تزریق میکردند. در این میان، بازیگرانی هم بودند که در شکوفایی این جریان تاثیر فراموش نشدنی برجا گذاشتند. یکی از کسانی که سلطان قلبهای مردم شد و هنوز هم که هنوز است، نامش و آثارش از یاد نمیرود، محمد علی فردین بود. در دورهای که مرام مردم کوچه و بازار بر جوانمردی و اخلاق بود، فیلمها هم تجلی همان مسلک و ترویج آن در جامعه بودند. فردینی که از قهرمانان کشتی کشور بود، در فیلمهایش هم همیشه مظهر اخلاق و انسانیت به حساب میآمد. صدای بیبدلیل چنگیز جلیلوند و آواز ملکوتی ایرج با بازی فردین، سه گانهای بود بر تن سینمای ایران از هم جدانشدنی که منجر به موفقیت فردین و یکه تازی این مثلث در محبوبیت و همچنین اوج گرفتن گیشه شد. درست است سینمای آن روزها را ندیدیم و فقط آوازهاش را شنیدیم اما کمتر کسی را میتوان یافت که از فیلمهای وی اچ اس آن دوره بینصیب بوده باشد. از علی بی غم «گنج قارون» تا علی بلبل «کوچه مردها»، این فردین است که قهرمان دوستداشتنی مردمی میشود که سینما برایشان عین زندگی باورپذیر است. منتقدانی که از دید آنها فیلمهای دوران فردین، فیلمفارسی محسوب میشود، نمیتوانند منکر جریانی که پس از فردین در سینما به راه افتاد و رونقی که به گیشه داد، شوند. برای برخی اسطوره است هنوز، آن نگاه و آن لبخند با یک دنیا مردانگی. و چه محروم ماندیم از هنری که در او جاری بود و ریشه در سینما تنیده بود و چه قدر ندانستیم و نمیدانیم از او. کجای زندگی ما، لابهلای این مردمِ پر از زندگیهای پیچیده جایی برای جوانمردی مانده؟ چه کسی حتی مردانگی را تقلید میکند؟ او جدای از هنرش، نمود بارز همان مردانگی ناب در کوچه مردهاست؛ دوستیهایی که خنجر از پشت نمیشوند. همان پاکدستی و چشم و دل سیری از مال دنیا و گنج قارونی که برای هیچکس نمیماند. دلش فقیر نبود، آنقدر سخاوت داشت که پس از کوچش از این دنیا، پیرزنی پشت میلههای امجدیه برای محروم ماندن دنیا از مردی زار میزند که رفیق روزهای تنگدستیاش بوده. به انزوا کشیدهشدن روح فردین در ناملایمات و محروم ماندش از عشق دیرینش یعنی سینما، میشود زلال قطرههای اشکی که در اکران فیلم رضا کیانیان «سینما سینماست» با دیدن ابراز احساسات مردم نسبت به خودش، بر چهرهاش جاری میشود. بخشی از شعر «کسی که مثل هیچکس نیست» اثر شاعر بزرگ معاصر فروغ فرخزاد میتواند بهانه خوبی برای تشریح چگونگی تاثیر پدیده فردین بر اجتماع روزگار خویش باشد: چقدر دور میدان چرخیدن خوبست چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست چقدر باغ ملی رفتن خوبست چقدر مزه پپسی خوبست چقدر سینمای فردین خوبست و کسی از آسمان توپخانه در شب آتشبازی میآید و سفره را میاندازد و... نان را قسمت میکند و پپسی را قسمت میکند و باغ ملی را قسمت میکند... و سینمای فردین را قسمت میکند. gmail.com1@rfateme62 فردین فرانسوی محمدعلی فردین که به عنوان یک کشتیگیر حرفهای، بر اثر یک اتفاق وارد عرصه سینما شد و توانست شخصیت جدید و جاودانهای را در تاریخ سینمای ایران خلق کند و لقب سلطان قلبها را به خود اختصاص دهد، از بسیاری جهات شباهتهای فراوان و حیرتانگیزی با لینو ونتورا بازیگر مشهور سینمای فرانسه دارد. آنجیولینو جوزپه پاسکوآله ونتورا، معروف به لینو ونتورا، 11 سال پیش از تولد فردین 14 ژوئیه 1919 در شهر پارمای ایتالیا چشم به جهان گشود. در 1927 وی همراه با مادرش برای فرار از دست حکومت فاشیستی موسولینی، به فرانسه مهاجرت کردند تا به پدرش که پیش از آن برای تجارت به پاریس رفته بود بپیوندند. ولی هنگامی که به آنجا رسیدند، هیچ نشانی از پدر خانواده نبود و او برای همیشه ناپدید شده بود! پس از جنگ جهانی دوم وی به کشتیکچ روی آورد و با نام مستعار لینو بورینی در مسابقات مختلف شرکت کرد و به موشک ایتالیایی ملقب شد. اوج دوران ورزشی او به فوریه 1950برمیگردد که موفق شد در مسابقات قهرمانی اروپا و در دسته میانوزن به مقام قهرمانی دست یابد ولی در مارس همان سال به علت مصدومیت شدید از ناحیه زانو برای همیشه از دنیای قهرمانی خداحافظی کرد. داستان ورود فردین و ونتورا به عرصه سینما نیز بسیار به هم شبیه است. لینو ونتورا در 1953 و به صورت کاملا اتفاقی توسط یکی از دوستان خود به ژاک بکر، کارگردان فرانسوی پیشنهاد شد که در جستوجوی بازیگری با فیزیک بدنی قدرتمند و شخصیتی ایتالیایی برای بازی در فیلم «به پول دست نزنید» میگشت تا در مقابل ژان گابن، بازیگر مشهور فرانسه ایفای نقش کند. لینو میبایست در این فیلم نقش رییس یک دسته تبهکار را بازی میکرد. وی ابتدا از پذیرش این نقش سر باززد و درخواست دستمزد یک میلیون فرانک فرانسه که معادل دستمزد ژان گابن، نقش اول فیلم، بود را کرد ولی زمانی که درخواست وی درعین تعجب مورد قبول واقع شد، حاضر به پذیرش نقش شد. بازی در فیلم پلیسی «گوریل به شما سلام میرساند» به کارگردانی برنارد بوردری در 1958، لینو را به یک ستاره تبدیل ساخت. فردین و ونتورا هر دو درسنین بسیار پایین ازدواج کردند و جالب آنکه هر دو صاحب چهار فرزند شدند. به این ترتیب دست سرنوشت داستانی مشابه برای این دو رقم زد؛ از قهرمانی روی تشکهای کشتی تا تبدیل شدن به قهرمانان سینمای ایران و فرانسه. mazyar_oskouie@yahoo.com بازیگری با کاراکتر جوانمردی محمدعلی فردین یکی از دهها ورزشکاری بود که به عنوان بازیگر سینما وارد عالم هنر شد. فردین زمانی که کشتیگیر بود به دلیل کسب مدالها و قهرمانیهای متعدد در مسابقات داخلی و نیز کسب مدال نقره المپیک 1954 توکیو از جمله ورزشکاران محبوب و پرطرفدار محسوب میشد چراکه در دهه 30 خورشیدی ورزش کشتی بسیار محبوب و پرطرفدارترین ورزش کشور بود. بعد از فردین، ورزشکاران دیگری نیز وارد عالم سینما شدند که هیچکدام (به جز یک نفر) نتوانستند موفقیتی همانند فردین به دست آورند. ایلوش (کشتیکچ)، بیک ایمانوردی (کشتیکچ)، حبیباله بلور (مربی کشتی) امامعلی حبیبی (کشتیگیر)، عزیز اصلی (فوتبالیست)، محراب شاهرخی (فوتبالیست) و... در چند فیلم ایفای نقش کردند اما همانطور که ذکر شد، جز بیک ایمانوردی، بقیه هیچ موفقیت چشمگیری به دست نیاوردند. حضور فردین در سینما کاملا تصادفی و شانسی بود اما او با انتخاب نقشهای مثبت که جوانمردی حرف اول را در آنها میزد، توانست به سرعت در سینما هم به شهرت برسد و فیلمهایی که او در آنها بازی میکرد از جمله فیلمهای پرفروش محسوب میشدند. من زمانی که به دبستان میرفتم، روزی در خانه یکی از دوستانم مهمان بودم که با پیشنهاد پدر دوستم همگی با هم به سینما رفتیم. برای نخستین بار بود که یک فیلم فارسی را میدیدم. در این فیلم بود که با چهره فردین آشنا شدم، آن هم در فیلم «گنج قارون» که یکی از فیلمهای ماندگار تاریخ سینمای ایران محسوب میشود. پس از آن دهها فیلم مشابه فیلم «گنج قارون» ساخته شدند و به اکران درآمدند اما هیچکدام، نه از لحاظ تکنیکی و نه از لحاظ گیشه، نتوانستند با فیلم «گنج قارون» رقابت کنند. کارآکتر فردین در سینما عجین شده بود با جوانمردی و این از نکات جالب و قابل توجه این فرد بود و همین کاراکتر موجب محبوبیت زیاد این بازیگر شد hadzadbabak@gmail.com در کوچه مردها داشتم فکر میکردم چه صفتی میتواند محمدعلی فردین را به خوبی توصیف کند. گزینهها زیاد بود؛ بازیگر، کشتیگیر، قهرمان. دیدم همه اینها تنها بر بخشی از وجود او نور میتاباند. «مردمی» چه؟ انگار خودش است. چه، سینمای فردین، منشاش و روحیات پهلوانیاش همه عصارههایی مردمی داشت. نه از آنهایی که دم از مردم میزنند و در این حال کوچکترین وقعی به مردم نمینهند، نه. مردمی راستین. با معرفت، نفر اول «کوچه مردها». مگر نه اینکه امروز هم در افواه عمومی مرام بسیار را «فردین بازی» میخوانند. برخیها سینمای فردین را تجسم فیلم فارسی میدانند. گاه فیلمهای آبگوشتی لقبش دادهاند. با این حال کمتر بازیگری چون فردین توانست با تودهها ارتباط برقرار کند. فیلمهایش پرفروشترین فیلمهای زمان شدند و حرکاتش شاید بیشتر از هر کسی تقلید شد. فردین هیچگاه خود را به حراج نگذاشت و حرمت مردم و اعتبارش از «گنج قارون» نیز برایش ارزشمندتر بود. چه تشییع باشکوهی داشت فردین، آن هم زمانی که سالها از آخرین بازیاش میگذشت. اما گذشت زمان او را از یادها نبرده بود، «سلطان قلبها» شده بود و این پدیده در مملکتی که میگویند مردمانش حافظه تاریخی ندارند بسیار مهم است. میشود افسوس خورد که چرا سالها اجازه بازی نیافت. میشود به تحلیل فیلمها و بازیگریاش نشست. در هر سطح تحلیلی اما اهمیت محمدعلی فردین در تاریخ سینمای ایران و وجهه مردمی او قابل کتمان نیست. hedayati.mohammad@yahoo.com هزار روز مردن برای یک روز زندگی مهران محقق- محمدعلی فردین 15 بهمن 1309 در تهران؛ در خانوادهای هنردوست و در محلهای بین خیابان شهباز سابق و ری به نام ادیبالممالک، کوچه صحت به دنیا آمد؛ پدرش، علیگل فردین کارمند اداره تسلیحات و از بازیگران تئاتر و از همبازیهای تقی ظهوری بود. فردین دوره ابتدایی را در دبستان شرفی در خیابان شهباز و تحصیلات متوسطه را تا دریافت دیپلم در دبیرستان آذر واقع در خیابان شاهآباد تهران گذراند. او دوره سربازی را در نیروی هوایی ارتش سپری کرد. با وجود مخالفت پدر، محمدعلی به صورت جدی به ورزش روی آورد و در رشتههایی چون فوتبال، ژیمناستیک، شنا و وزنهبرداری به فعالیت پرداخت اما در نهایت به کشتی روی آورد و شروع به تمرین کرد. او آموزش کشتی را در باشگاه نیرو و راستی با یکی از مربیان بزرگ به نام کیومرث ابوالملکی آغاز کرد و سپس در باشگاه تهران زیر نظر یکی دیگر از بزرگان کشتی، حبیبالله بلور و در کنار جهانپهلوان تختی ادامه داد. فردین در مسابقات انتخابی تیم ملی کشتی در 1333، در وزن 73 کیلوگرم قهرمان شد و همراه با نامهای بزرگی چون محمود ملاقاسمی، یعقوبی، گیوهچی، توفیق جهانبخت، عباس زندی و غلامرضا تختی به مسابقات جهانی 1954 توکیو اعزام شد. در آن مسابقات ایران توسط عباس زندی و توفیق جهانبخت، دو طلا به دست آورد و فردین با کسب یک مدال نقره برای اولین و آخرین بار روی سکوی دوم افتخار جهانی قرار گرفت. فردین در زمستان 1338 در 28 سالگی، در صف یکی از سینماهای تهران در خیابان استانبول به نام سهیلا، با دکتر اسماعیل کوشان، یکی از بانیان استودیو پارسفیلم آشنا میشود. دکتر کوشان که در آن هنگام سرگرم تهیه فیلمی بود به نام چشمه آب حیات از او برای حضور در آن دعوت میکند. با چشمهآب حیات به کارگردانی سیامک یاسمی، زندگی هنری محمدعلی فردین آغاز شد. بر فراز آسمانها آخرین فیلم او پیش از انقلاب بود و با برزخیها به کارگردانی ایرج قادری کارنامه زندگی هنری 20 ساله فردین به پایان رسید. از فردین فیلمهای زیادی در مقام هنرپیشه، کارگردان و تهیهکننده بر جای مانده که غیر از چشمه آب حیات، میتوان فردا روشن است، فریاد نیمهشب، آقای قرن بیستم که آغاز شهرت او را در پی داشت، زیر درخت سنجد، باباشمل و به ویژه به دو اثر ماندگارتر از بقیه، یعنی گنج قارون و سلطان قلبها اشاره کرد. پس از انقلاب به طور دقیق پس از فیلم برزخیها، فردین از ادامه کار در سینما بازماند و تا آخر عمر یعنی 20 سال بعد را با حسرت برای یک بار دیگر قرار گرفتن جلوی دوربین به سر گذراند. او در مراسم ختم علی تابش، هنرمند سینما و رادیوی کشور، عبارت پرمعنا و دردناکی بر زبان آورد: «همه مردم هر روز زندگی میکنند تا یک روز بمیرند، ما- هنرپیشهها- هر روز میمیریم تا یک روز زندگی کنیم.» فردین تا آخر عمر در ایران، در تهران ماندگار شد و سالهای آخر عمر خود را در مغازه فرشفروشیاش واقع در میدان ونک گذراند تا هنگامی که مرگش در 18 فروردین 1379 فرا رسید. یادش ماندگار است.
سلطان قلبها سینما اگر قرار باشد با عامه مردم، به عبارت دیگر با طبقات فرودست و دست بالا متوسط جامعه ارتباط برقرار نکند، فقط میتواند به عنوان بخشی از تعریف هنر یعنی رویدادی که از تفکر و ذهن خلاق، آدمهای کمیاب و استثنایی، تراوش میکند و نزد گروه خاصی از آدمها که گاه واقعا خاص هستند یا در بیشتر مواقع در قالب تظاهر و خودنمایی و در یک کلام به عنوان «مُد» خود را خاص جا میزنند، جایگاهی برای خود دست و پا کند. سالها پیش، بحثی درگرفته بود، با عنوان «هنر برای هنر» یا «هنر برای مردم»؛ به عبارت روشنتر، هنر را برای گروه خاص و به تعبیری روشنفکر جامعه، تعریف میکردند که در هر قالبی عرضه میشد، با ایهام و ابهام همراه بود و خلاف جهت جریان عادی و رایج جامعه حرکت میکرد در حالی که در تقسیمبندی «هنر برای مردم»، پدیدهها و ساختههایی جای میگرفتند که ضمن برخورداری از چارچوب شناختهشده در هر ژانر هنری، زبان و قالب و ساختار به گونهای بود که مخاطب عادی را بدون ادا و اصول، به خود جلب میکرد. هرچند همواره مخالفهایی با این نوع تقسیمبندی وجود داشت و دارد اما واقعیت این است که هنر با هر تعریفی اگر نتواند، بخش عمده و غالب جامعه را به خود جذب و مشغول کند، پس از مدتی به کتابهای کلاسیک تاریخ میپیوندد، سینما هم از چنین قاعدهای به دور نیست تا جایی که در طول سالیان دراز، هرگاه و به هر مناسبتی سخن از انتخاب بهترینها پیش میآید، بیش از 90 درصد فیلمهای انتخابی مردم و کارشناسان، ساختههایی هستند که با مخاطب رابطه درست و ماندنی برقرار کردهاند و به ویژه نزد عامه مردم، کمتر فیلمی که به اصطلاح در راسته «هنر برای هنر» تعریف شده باشد، در چنین گزینشی جای چندانی داشته است. *** در سینمای ایران چه از سالی که «دختر لر» در هندوستان توسط سپنتا ساخته شد و در ایران به نمایش درآمد و چه هنگامی که از سالهای پایانی دهه 20 و به ویژه سالهای آغازین دهه 30 خورشیدی به همت برادران کوشان، صاحبان استودیو پارس فیلم، مهندس بدیع و گروهش در استودیو بدیع با سیامک یاسمی، ساموئل خاچیکیان، ژوزف واعظیان و جمشید شیبانی شکل گرفت و حرکت کرد، تا چند دهه به نوعی از فیلمهای دراماتیک و خانوادگی مصری و هندی و همچنین کمدیهای دست پایین فرانسوی و ایتالیایی، گرتهبرداری و گاه عینا کپیکاری میشد و به ندرت شاهد تولید و نمایش آثار ارزشمندی بودیم. مرحوم فرخ غفاری که در زمره سینماشناسها و سینماگران تحصیلکرده و آگاه سینما به حساب میآید، در سالهای میانی دهه 30 خورشیدی فیلمی با عنوان «جنوب شهر» و برآمده از زندگی لاتهای به اصطلاح آسمانجل آن دوره جامعه وطنی میسازد که با وجود برخی ضعفهای تکنیکی یک سر و گردن از بیشتر تولیدات آن زمان سینمای ایران بالاتر بود و مورد توجه منتقدان داخل و خارج هم قرار گرفت اما در گیشه موفق نبود. غفاری مینویسد: «تماشاگر ایران هنوز به قهرمان صددرصد مثبت و فاتح احتیاج دارد... در حالی که من در جنوب شهر خواستم قهرمانی که دارای نکات واقعی مثبت و منفی باشد، درست کنم که مردم خوششان نیامد.» *** در «جنوب شهر» قهرمان مورد نظر فرخ غفاری یک «اَبرمرد»، یک شخصیت برتر نبود و به قول خودش چون کتک میخورد، مردم دوستش نداشتند، در همان وقتها مرحوم مجید محسنی، هنرمند بزرگ سینما و رادیوی کشور، فیلمهایی میساخت که با شرایط جامعه ایران، دهه 30 خورشیدی سازگاری داشته باشد. به طور مثال او در فیلمی به نام «پرستوها به لانه بازمیگردند»، این ضرورت را به مخاطب القا میکرد که جامعه ایرانی به جوانان تحصیلکرده و گزیدهاش که در خارج زندگی میکنند، برای توسعه و سازندگی کشور نیاز دارد و باید برای خدمت به مملکت، از خارج برگردند. فیلم «پرستوها به لانه بازمیگردند» به همین خاطر، به دلیل تلنگر زدنی به احساسات میهن پرستی مورد توجه قرار گرفت اما همین کارگردان هنگامی که فیلم «لات جوانمرد» را بازی خودش ساخت، چون قهرمان داستان، دارای خصوصیاتی بود که با رفتار «کلاه مخملی»های جامعه همخوانی نداشت یعنی کارهایش از نوعی نبود که از نگاه مردم قدرتمند تلقی شود، با موفقیت چندانی روبه رو نشد. *** آشنایی من با سینما در سن پایین و در دبستان ابتدایی چهار کلاسهای، نزدیک شهر ساوه، در صد و خردهای کیلومتری تهران شروع شد، چندبار دیگر هم نوشتهام، در یک روز پاییزی یا زمستانی، سال 33 یا 34 خورشیدی بود که در سالن دراز مدرسه، از طرف «سازمان اصل 4» فیلمی 10 یا 15 دقیقهای درباره ضرورت رعایت بهداشت و شست و شوی دست و صورت نشان دادند و هنگامی که کار تمام شد، عشقی در من آغاز شد که بعدها فهمیدم، سینما نام دارد. از طرفی اما، در سالهای 35 و 36 خورشیدی بود که در تهران و به لطف انتشار کیهان ورزشی با ورزش آشنا شدم، در محل زندگی خانواده پدری و مادریام، از میدان راهآهن امروزی و چهار راه مختاری و گمرک و پل امیر بهادر تا میدان منیریه و خیابان و کوچههای اطرافش، تعداد زیادی باشگاه ورزشی مانند پولاد، نیرو و راستی، کیان، البرز، فردوسی، سعدیان دایر بود که بیشتر به کشتی و وزنه برداری میپرداختند و من هرگاه که فرصت پیدا میشد، سری به آنها میزدم و به تماشای مبارزه کشتی گیران مینشستم. آن سالها، دهههای 30 و 40 خورشیدی، برخی از ورزشیها هم به دنیای سینما راه یافته بودند، از حبیب بلور مربی معروف کشتی گرفته تا غلامعلی حبیبی قهرمان بزرگ کشتی، یا مرحوم عزیز اصلی دروازه بان تیم ملی فوتبال ایران و چند نفری از اهالی کشتی معروف «کچ» از جمله بیک ایمان وردی و در این میان، اما زنده یاد محمدعلی فردین صاحب مدال نقره مسابقات جهانی 1954 توکیو بیش از بقیه از نام و شهرت و محبوبیت و در نهایت ماندگاری در دنیای سینما برخوردار شد.فردین در سال 1338، کشتی را برای همیشه کنار گذاشت و به تعبیری توسط ناصر ملک مطیعی و به گفته و نوشته معتبرتری به وسیله دکتر کوشان و سیامک یاسمی کارگردان، در صف سینمایی در تقاطع خیابان لاله زار و استامبول تهران برای شرکت در فیلم «چشمه آب حیات» دعوت به کار شد.چشمه آب حیات، ساخته استودیو پارس فیلم با کارگردانی سیامک یاسمی، فیلمبرداری محمود کوشان و تهیهکنندگی اسماعیل کوشان در 1338 ساخته شد. چشمه آب حیات، نه فیلم متفاوتی بود نسبت به ساختههای آن دوران و نه این که کشف سیامک یاسمی، فردین کشتی گیر، تیپ خاصی و بازی فوقالعادهای ارائه داد. فیلم بعدی فردین، «فردا روشن است» که 1339 به نمایش درآمد هم، در ردیف آثار معمولی سینمای ایران بود، اما با «فریاد نیمه شب» ساخته ساموئل خاچیکیان در 1340 که از روی فیلم معروف «گیلدا» کپی شده بود، از فردین چهرهای به نمایش درآمد که بخشی از تیپ بعدی و خاص او را شکل میداد. خط داستانی فریاد نیمه شب همان مبارزه دائمی «خیر و شر» بود، فردین، جوان به اصطلاح اتو کشیده بیکاری بود که بر سر را یک قاچاقچی نابکار قرار میگیرد و تقابل دو نیرو، دو روی سکه خوب و بد، یعنی رویارویی ابدی انسان شکل میگیرد. فردین تا 1344 در تعداد زیادی فیلم ظاهر میشود که به ویژه گرگهای گرسنه و آقای قرن بیستم بیشتر مورد توجه قرار میگیرند و قهرمان اصلی، کسی است که از تمام عیب و ناهنجاریهای رایج زمانه خود مبراست. *** در سال 1344، سیامک یاسمی که سازنده خیلی از فیلمهای معمولی فارسی به حساب میآمد- و میآید- کاری را دست میگیرد به نام «گنج قارون»؛ ماجرای یک مرد جوان، به نام علی بیغم و دوستش حسن جغجغه است که بیاعتنا به مال و منال دنیا، با امید فراوان، با رویی گشاده و همواره در خدمت درماندگان و حاضر به مبارزه با پولداران و جباران روزگار است. علی بیغم، جوانی خوش چهره، خوش آواز، بزن بهادر و خلاصه، محمد علی فردین که در «فریاد نیمه شب» نماد خیر و نماینده مبارزه با شر بود، این بار و در گنج قارون، صفات دیگری را هم به نمایش میگذارد که در جامعه آن روزهای ایران طی سالهای دهه 40 که هنوز به قول معروف آب زیر پوست اقتصاد و طبقه متوسط نرفته بود و مردم میان بیم و امید نسبت به آینده تلاش میکردند، خریدار فراوانی داشت. علی بی غم، درست مانند قهرمان فیلم «پرستوها به لانه بازمی گردند» در دهه 30 نوعی خط و ربط مردمشناسانه را در جامعه ایرانی جا میانداخت. گنج قارون که چیزی نمانده بود به علت فروش کم از روی پرده پایین کشیده شود و سیامک یاسمی کارگردان- تهیهکننده را هم ورشکست شود، به فروش افسانهای در سینمای ایران دست یافت؛ پنج میلیون و 300 هزار تومان و دو میلیون تماشاگر که در سال 44، برای خودش ثروتی بود! *** به محمد علی فردین از هر طرف که نگاه کنیم، از منظر ورزشی و در قاب خانواده، از دریچه منش و اخلاق فردی تا حضور در سینمای ایران ، نمره خوب میگیرد، در کنار بازی در چند فیلم ماندگار در بخش سینمای عامه ایران چون گنج قارون و سلطان قلبها. فردین با حضور در فیلم راز درخت سنجد کار جلال مقدم، بابا شمل اثر علی حاتمی و به ویژه غزل ساخته مسعود کیمیایی، نشان داد از قدرت بازیگری بالایی برخوردار بوده است، غزل اگرچه در گیشه کار نکرد اما فیلمی قابل قبول بود. *** محمد علی فردین اگر زنده بود، در 15 بهمن 94، جشن تولد 85 سالگی اش برپا میشد و این سبب شد تا پرونده شماره 35 به این شخصیت ماندگار اختصاص یابد. علی بیغم سینمای ایران، اما با دنیایی غم از دنیا خداحافظی کرد، یادش گرامی باد. massoudmehr@yahoo.fr کسی که مثل هیچکس نبود روزهایی که سینما بیبهانه شلوغ میشد و صفوف طولانی فقط یکبار در سال، آن هم برای جشنواره نبود، مردم کوچه و بازار- نه روشنفکران!- برای فیلمهایی که تصویر متحرک زندگی خودشان روی پرده بود، سر و دست میشکستند. روزهایی که آخر هفتهها در سینما جای سوزن انداختن نبود، روزهایی که ما ندیدیم اما دربارهاش از پدرانمان بسیار شنیدهایم. مردم ایران که به خوبی هم هنر را میفهمند و هم فیلم را، این روزها به قدری از این سینمای سانسور شده سفارشی، زده شدهاند که دیگر انگیزهای برای فیلم دیدن ندارند که اگر هم داشته باشند یا مثل این روزهای جشنواره پس از ساعتها ایستادن در صف، باید شاهد بازار سیاه یا مهمانهای سفارشی که یک دفعه از آسمان نازل شدهاند، باشند یا اینکه فیلم خوبی برای دیدن وجود ندارد، گویی گرد مرگ بر سینما پاشیده اند. ما که ندیدیم اما میگویند روزی روزگاری، در همین تهران خودمان مردم تنگ هم در سینماها مینشستند و فیلم تماشا میکردند. فیلمهایی که بیشترشان هم پیام اخلاقی داشتند، هم چیزی دور از ذهن و عجیب و از فضا آمده نبودند و هم اینکه امید را به رگهای زندگی تزریق میکردند. در این میان، بازیگرانی هم بودند که در شکوفایی این جریان تاثیر فراموش نشدنی برجا گذاشتند. یکی از کسانی که سلطان قلبهای مردم شد و هنوز هم که هنوز است، نامش و آثارش از یاد نمیرود، محمد علی فردین بود. در دورهای که مرام مردم کوچه و بازار بر جوانمردی و اخلاق بود، فیلمها هم تجلی همان مسلک و ترویج آن در جامعه بودند. فردینی که از قهرمانان کشتی کشور بود، در فیلمهایش هم همیشه مظهر اخلاق و انسانیت به حساب میآمد. صدای بیبدلیل چنگیز جلیلوند و آواز ملکوتی ایرج با بازی فردین، سه گانهای بود بر تن سینمای ایران از هم جدانشدنی که منجر به موفقیت فردین و یکه تازی این مثلث در محبوبیت و همچنین اوج گرفتن گیشه شد. درست است سینمای آن روزها را ندیدیم و فقط آوازهاش را شنیدیم اما کمتر کسی را میتوان یافت که از فیلمهای وی اچ اس آن دوره بینصیب بوده باشد. از علی بی غم «گنج قارون» تا علی بلبل «کوچه مردها»، این فردین است که قهرمان دوستداشتنی مردمی میشود که سینما برایشان عین زندگی باورپذیر است. منتقدانی که از دید آنها فیلمهای دوران فردین، فیلمفارسی محسوب میشود، نمیتوانند منکر جریانی که پس از فردین در سینما به راه افتاد و رونقی که به گیشه داد، شوند. برای برخی اسطوره است هنوز، آن نگاه و آن لبخند با یک دنیا مردانگی. و چه محروم ماندیم از هنری که در او جاری بود و ریشه در سینما تنیده بود و چه قدر ندانستیم و نمیدانیم از او. کجای زندگی ما، لابهلای این مردمِ پر از زندگیهای پیچیده جایی برای جوانمردی مانده؟ چه کسی حتی مردانگی را تقلید میکند؟ او جدای از هنرش، نمود بارز همان مردانگی ناب در کوچه مردهاست؛ دوستیهایی که خنجر از پشت نمیشوند. همان پاکدستی و چشم و دل سیری از مال دنیا و گنج قارونی که برای هیچکس نمیماند. دلش فقیر نبود، آنقدر سخاوت داشت که پس از کوچش از این دنیا، پیرزنی پشت میلههای امجدیه برای محروم ماندن دنیا از مردی زار میزند که رفیق روزهای تنگدستیاش بوده. به انزوا کشیدهشدن روح فردین در ناملایمات و محروم ماندش از عشق دیرینش یعنی سینما، میشود زلال قطرههای اشکی که در اکران فیلم رضا کیانیان «سینما سینماست» با دیدن ابراز احساسات مردم نسبت به خودش، بر چهرهاش جاری میشود. بخشی از شعر «کسی که مثل هیچکس نیست» اثر شاعر بزرگ معاصر فروغ فرخزاد میتواند بهانه خوبی برای تشریح چگونگی تاثیر پدیده فردین بر اجتماع روزگار خویش باشد: چقدر دور میدان چرخیدن خوبست چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست چقدر باغ ملی رفتن خوبست چقدر مزه پپسی خوبست چقدر سینمای فردین خوبست و کسی از آسمان توپخانه در شب آتشبازی میآید و سفره را میاندازد و... نان را قسمت میکند و پپسی را قسمت میکند و باغ ملی را قسمت میکند... و سینمای فردین را قسمت میکند. gmail.com1@rfateme62 فردین فرانسوی محمدعلی فردین که به عنوان یک کشتیگیر حرفهای، بر اثر یک اتفاق وارد عرصه سینما شد و توانست شخصیت جدید و جاودانهای را در تاریخ سینمای ایران خلق کند و لقب سلطان قلبها را به خود اختصاص دهد، از بسیاری جهات شباهتهای فراوان و حیرتانگیزی با لینو ونتورا بازیگر مشهور سینمای فرانسه دارد. آنجیولینو جوزپه پاسکوآله ونتورا، معروف به لینو ونتورا، 11 سال پیش از تولد فردین 14 ژوئیه 1919 در شهر پارمای ایتالیا چشم به جهان گشود. در 1927 وی همراه با مادرش برای فرار از دست حکومت فاشیستی موسولینی، به فرانسه مهاجرت کردند تا به پدرش که پیش از آن برای تجارت به پاریس رفته بود بپیوندند. ولی هنگامی که به آنجا رسیدند، هیچ نشانی از پدر خانواده نبود و او برای همیشه ناپدید شده بود! پس از جنگ جهانی دوم وی به کشتیکچ روی آورد و با نام مستعار لینو بورینی در مسابقات مختلف شرکت کرد و به موشک ایتالیایی ملقب شد. اوج دوران ورزشی او به فوریه 1950برمیگردد که موفق شد در مسابقات قهرمانی اروپا و در دسته میانوزن به مقام قهرمانی دست یابد ولی در مارس همان سال به علت مصدومیت شدید از ناحیه زانو برای همیشه از دنیای قهرمانی خداحافظی کرد. داستان ورود فردین و ونتورا به عرصه سینما نیز بسیار به هم شبیه است. لینو ونتورا در 1953 و به صورت کاملا اتفاقی توسط یکی از دوستان خود به ژاک بکر، کارگردان فرانسوی پیشنهاد شد که در جستوجوی بازیگری با فیزیک بدنی قدرتمند و شخصیتی ایتالیایی برای بازی در فیلم «به پول دست نزنید» میگشت تا در مقابل ژان گابن، بازیگر مشهور فرانسه ایفای نقش کند. لینو میبایست در این فیلم نقش رییس یک دسته تبهکار را بازی میکرد. وی ابتدا از پذیرش این نقش سر باززد و درخواست دستمزد یک میلیون فرانک فرانسه که معادل دستمزد ژان گابن، نقش اول فیلم، بود را کرد ولی زمانی که درخواست وی درعین تعجب مورد قبول واقع شد، حاضر به پذیرش نقش شد. بازی در فیلم پلیسی «گوریل به شما سلام میرساند» به کارگردانی برنارد بوردری در 1958، لینو را به یک ستاره تبدیل ساخت. فردین و ونتورا هر دو درسنین بسیار پایین ازدواج کردند و جالب آنکه هر دو صاحب چهار فرزند شدند. به این ترتیب دست سرنوشت داستانی مشابه برای این دو رقم زد؛ از قهرمانی روی تشکهای کشتی تا تبدیل شدن به قهرمانان سینمای ایران و فرانسه. mazyar_oskouie@yahoo.com بازیگری با کاراکتر جوانمردی محمدعلی فردین یکی از دهها ورزشکاری بود که به عنوان بازیگر سینما وارد عالم هنر شد. فردین زمانی که کشتیگیر بود به دلیل کسب مدالها و قهرمانیهای متعدد در مسابقات داخلی و نیز کسب مدال نقره المپیک 1954 توکیو از جمله ورزشکاران محبوب و پرطرفدار محسوب میشد چراکه در دهه 30 خورشیدی ورزش کشتی بسیار محبوب و پرطرفدارترین ورزش کشور بود. بعد از فردین، ورزشکاران دیگری نیز وارد عالم سینما شدند که هیچکدام (به جز یک نفر) نتوانستند موفقیتی همانند فردین به دست آورند. ایلوش (کشتیکچ)، بیک ایمانوردی (کشتیکچ)، حبیباله بلور (مربی کشتی) امامعلی حبیبی (کشتیگیر)، عزیز اصلی (فوتبالیست)، محراب شاهرخی (فوتبالیست) و... در چند فیلم ایفای نقش کردند اما همانطور که ذکر شد، جز بیک ایمانوردی، بقیه هیچ موفقیت چشمگیری به دست نیاوردند. حضور فردین در سینما کاملا تصادفی و شانسی بود اما او با انتخاب نقشهای مثبت که جوانمردی حرف اول را در آنها میزد، توانست به سرعت در سینما هم به شهرت برسد و فیلمهایی که او در آنها بازی میکرد از جمله فیلمهای پرفروش محسوب میشدند. من زمانی که به دبستان میرفتم، روزی در خانه یکی از دوستانم مهمان بودم که با پیشنهاد پدر دوستم همگی با هم به سینما رفتیم. برای نخستین بار بود که یک فیلم فارسی را میدیدم. در این فیلم بود که با چهره فردین آشنا شدم، آن هم در فیلم «گنج قارون» که یکی از فیلمهای ماندگار تاریخ سینمای ایران محسوب میشود. پس از آن دهها فیلم مشابه فیلم «گنج قارون» ساخته شدند و به اکران درآمدند اما هیچکدام، نه از لحاظ تکنیکی و نه از لحاظ گیشه، نتوانستند با فیلم «گنج قارون» رقابت کنند. کارآکتر فردین در سینما عجین شده بود با جوانمردی و این از نکات جالب و قابل توجه این فرد بود و همین کاراکتر موجب محبوبیت زیاد این بازیگر شد hadzadbabak@gmail.com در کوچه مردها داشتم فکر میکردم چه صفتی میتواند محمدعلی فردین را به خوبی توصیف کند. گزینهها زیاد بود؛ بازیگر، کشتیگیر، قهرمان. دیدم همه اینها تنها بر بخشی از وجود او نور میتاباند. «مردمی» چه؟ انگار خودش است. چه، سینمای فردین، منشاش و روحیات پهلوانیاش همه عصارههایی مردمی داشت. نه از آنهایی که دم از مردم میزنند و در این حال کوچکترین وقعی به مردم نمینهند، نه. مردمی راستین. با معرفت، نفر اول «کوچه مردها». مگر نه اینکه امروز هم در افواه عمومی مرام بسیار را «فردین بازی» میخوانند. برخیها سینمای فردین را تجسم فیلم فارسی میدانند. گاه فیلمهای آبگوشتی لقبش دادهاند. با این حال کمتر بازیگری چون فردین توانست با تودهها ارتباط برقرار کند. فیلمهایش پرفروشترین فیلمهای زمان شدند و حرکاتش شاید بیشتر از هر کسی تقلید شد. فردین هیچگاه خود را به حراج نگذاشت و حرمت مردم و اعتبارش از «گنج قارون» نیز برایش ارزشمندتر بود. چه تشییع باشکوهی داشت فردین، آن هم زمانی که سالها از آخرین بازیاش میگذشت. اما گذشت زمان او را از یادها نبرده بود، «سلطان قلبها» شده بود و این پدیده در مملکتی که میگویند مردمانش حافظه تاریخی ندارند بسیار مهم است. میشود افسوس خورد که چرا سالها اجازه بازی نیافت. میشود به تحلیل فیلمها و بازیگریاش نشست. در هر سطح تحلیلی اما اهمیت محمدعلی فردین در تاریخ سینمای ایران و وجهه مردمی او قابل کتمان نیست. hedayati.mohammad@yahoo.com هزار روز مردن برای یک روز زندگی مهران محقق- محمدعلی فردین 15 بهمن 1309 در تهران؛ در خانوادهای هنردوست و در محلهای بین خیابان شهباز سابق و ری به نام ادیبالممالک، کوچه صحت به دنیا آمد؛ پدرش، علیگل فردین کارمند اداره تسلیحات و از بازیگران تئاتر و از همبازیهای تقی ظهوری بود. فردین دوره ابتدایی را در دبستان شرفی در خیابان شهباز و تحصیلات متوسطه را تا دریافت دیپلم در دبیرستان آذر واقع در خیابان شاهآباد تهران گذراند. او دوره سربازی را در نیروی هوایی ارتش سپری کرد. با وجود مخالفت پدر، محمدعلی به صورت جدی به ورزش روی آورد و در رشتههایی چون فوتبال، ژیمناستیک، شنا و وزنهبرداری به فعالیت پرداخت اما در نهایت به کشتی روی آورد و شروع به تمرین کرد. او آموزش کشتی را در باشگاه نیرو و راستی با یکی از مربیان بزرگ به نام کیومرث ابوالملکی آغاز کرد و سپس در باشگاه تهران زیر نظر یکی دیگر از بزرگان کشتی، حبیبالله بلور و در کنار جهانپهلوان تختی ادامه داد. فردین در مسابقات انتخابی تیم ملی کشتی در 1333، در وزن 73 کیلوگرم قهرمان شد و همراه با نامهای بزرگی چون محمود ملاقاسمی، یعقوبی، گیوهچی، توفیق جهانبخت، عباس زندی و غلامرضا تختی به مسابقات جهانی 1954 توکیو اعزام شد. در آن مسابقات ایران توسط عباس زندی و توفیق جهانبخت، دو طلا به دست آورد و فردین با کسب یک مدال نقره برای اولین و آخرین بار روی سکوی دوم افتخار جهانی قرار گرفت. فردین در زمستان 1338 در 28 سالگی، در صف یکی از سینماهای تهران در خیابان استانبول به نام سهیلا، با دکتر اسماعیل کوشان، یکی از بانیان استودیو پارسفیلم آشنا میشود. دکتر کوشان که در آن هنگام سرگرم تهیه فیلمی بود به نام چشمه آب حیات از او برای حضور در آن دعوت میکند. با چشمهآب حیات به کارگردانی سیامک یاسمی، زندگی هنری محمدعلی فردین آغاز شد. بر فراز آسمانها آخرین فیلم او پیش از انقلاب بود و با برزخیها به کارگردانی ایرج قادری کارنامه زندگی هنری 20 ساله فردین به پایان رسید. از فردین فیلمهای زیادی در مقام هنرپیشه، کارگردان و تهیهکننده بر جای مانده که غیر از چشمه آب حیات، میتوان فردا روشن است، فریاد نیمهشب، آقای قرن بیستم که آغاز شهرت او را در پی داشت، زیر درخت سنجد، باباشمل و به ویژه به دو اثر ماندگارتر از بقیه، یعنی گنج قارون و سلطان قلبها اشاره کرد. پس از انقلاب به طور دقیق پس از فیلم برزخیها، فردین از ادامه کار در سینما بازماند و تا آخر عمر یعنی 20 سال بعد را با حسرت برای یک بار دیگر قرار گرفتن جلوی دوربین به سر گذراند. او در مراسم ختم علی تابش، هنرمند سینما و رادیوی کشور، عبارت پرمعنا و دردناکی بر زبان آورد: «همه مردم هر روز زندگی میکنند تا یک روز بمیرند، ما- هنرپیشهها- هر روز میمیریم تا یک روز زندگی کنیم.» فردین تا آخر عمر در ایران، در تهران ماندگار شد و سالهای آخر عمر خود را در مغازه فرشفروشیاش واقع در میدان ونک گذراند تا هنگامی که مرگش در 18 فروردین 1379 فرا رسید. یادش ماندگار است.