نسخه پیچی برای مرگی آرام
عطاری ها به افزایش اعتیاد کمک می کنند محمد میلانی- نوجوان که بودم روی دیوار عطاری محلمان که از آباء و اجداد این شغل به صاحب آن وقت عطاری رسیده بود شعری در یک قاب بزرگ با خط خوش نوشته بود: تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی هرگز نشوی گرگ بیابان حقیقت هر وقت که به عطاری میرفتم و چشمم به این بیت شعر میافتاد، بیاختیار مودب میشدم و احساس میکردم به مکانی پاک و قلندر صفتی وارد شدهام که باید مواظب رفتار، منش و گفتارم در آن محیط باشم. بماند که تا ساعتها بعد از خروجم از عطاری کماکان در همان حال و هوا سیر میکردم و از یاد شیطنتها و خیره سریهای نوجوانیام به کلی دور میشدم اما این روزها وقتی به عطاریهای جدید که تعدادشان هم در شهر تهران کم نیست، قدم میگذاری دیگر چنین احساسی نداری که هیچ، احساس شرم و گناه نیز به وجود آدمی مستولی میشود. اینکه چرا اینطور شده است، مسالهای است که ساختار این گزارش به چیستی آن پرداخته است. شرایط تقریبا در بسیاری از عطاریهای تازه متولد شده، یکسان است. فرقی نمیکند چه عطاری در شرق تهران باشد چه در غرب تهران. چه در مراکز شلوغ شهری و چه در خیابانهای نیمه خلوت شمال شهر. عطاریهای جدید تقریبا شکل و شمایل مشابه بههم دارند. بهخصوص در این عطاریهای بیهویت شهری که همه چیز میفروشند. از لیف و کیسههای استحمام در کنار اسب دریایی و سمنقوی ناخالص گرفته تا عرقیات بیبنیان خارشتر و آویشن و استوخودوس. این ظاهر خوب داستان است. کاش مثل همان لواشک، لیف حمام، آبلیموی صنعتی و چند مدل جنس دیگر به همراه چند عدد شامپو گیاهی ضد شوره و کچلی داخل ویترین باشد و در پشت پرده، قرصها و کپسولهای دیر انزالی و جنسی فروخته شود چراکه حالا در پس تفاوتهای شکل و شمایلی و آرایش ویترین عطاریها، اغلب آنها در یک چیز مشابه بههم هستند. شباهت و تعدد در جعبهها یا صندوقچههایی که کپسولها را به اصطلاح در آنها جاسازی میکنند. نام کلیاش، اِتا، دتا، دراگون، کپسول هندی، کپسول فلفلی و گاهی اوقات هم فقط کپسول خطاب میشوند. اما مدتی است که نیازی نیز به آوردن اسمشان نیست. کافی است که وارد عطاریها شوید و چشمکی بزنید. خود عطار بسان طبیب جمله علتها را میفهمد که چه میخواهید و به همین راحتی همه چیز شکل میگیرد. یعنی هم کپسول خریدنتان و هم یک لیوان آب از دستگاه آبسردکن برای آنکه همانجا کپسول را بخورید. تازه میفهمم که چرا سن و سال عطارهای این شهر کم شدهاست. زمانی هر چشم جان بین داری که سالها در تاله خاصی فرو میرفت و علم النفس آدمی و رستنیها را میآموخت، اجازه داشت که آرام آرام به جای استاد خویش بنشیند و نسخههای گیاهی و علفی برای مردم تجویز کند. هرازگاهی هم که عاجز از درمان میشدند، کتابی خطی را باز میکردند و در تفحص و تحقیقی شهودی برای بیماری نسخه میپیچیدند. حالا بدون هیچ شرمی و علمی و خیره سرانه این کار را میکنند اما اینها باز ناراحتی ندارد چراکه بازار مکاره است و خاصیت بازار مکاره همین است اما در این میان دارویی به فروش میرسد که اصل بازار را بههم ریخته است. ماهیت عطاریها و عطارمنشیها را به منجلاب کشانده است. اینبار نسخه دواچیهای شهرما مرگ است. مرگ آرام! اکثر عطاریهایی که این کپسولها را میفروشند، ترسی از فروش آنها ندارند. به یک معنا به ساقیهایی دکاندار و غیرخیابانی تبدیل شدهاند که گویی کاملا آزاد و مختار هستند. از اینها که بگذریم کپسولها سه یا چهار رنگ دارند. اگر جسارتا معتاد باشید و فکر ترک کردن به سرتان زده باشد و به عطاری روانه شوید، جوانی خام و سراز تخم بیرون درآورده مثل یک پزشک مغرور، از نوع و مقدار مصرف مواد پرس و جو میکند و کپسولها را محترمانه تجویز و به خوردتان میدهد. کراکیها یا تزریقکنندگان نورچیزک یا تمچیزک (به قول خودمانیتر، آب هرویینی که با ادرار معتادان هرویینی ترکیب و تقطیر میشود) اندازه بزرگ این کپسولها یعنی قهوهای یا سیاهها را مصرف میکنند که مشخص نیست چطور از گلو پایین میرود. به مصرفکنندگان شیشه، شیره و تریاک اندازه کوچکتر با رنگ نارنجی و قهوهای روشن را تجویز و همینطور به مصرفکنندگان با دوز پایین، کپسولهای ریز شیریرنگ را تجویز میکنند. قیمتها هم از اندازه بزرگ 25 هزار ریال تا کوچکها10 هزار ریال طبقهبندی میشوند اما نکته دردناک ماجرا این است که معتادهای رو به ترک این شهر به یک کپسول بسنده نمیکنند و در طول روز کپسول بازی میکنند. مثل خونبازی به وقت تزریق و تلبازی به وقت نیمهشبهای معتادان این شهر. نامش حسین است و در عطاری برادرش کار میکند. عطاری هم به نام یکی از عرفا و شاعران قرن هفتم و هشتم هجری مزین است. چون سنش کم است میتوانم قدری به اصطلاح امروزیها روی مخش کار کنم تا اطلاعات بهتری بدهد. بعد از آنکه عکس مغازه و برادرش را که در یکی از شمارههای «همشهری محله» چاپ شده است، نشانم میدهد و او را به جای برادرش تحسین میکنم، رام میشود و سر سخن را باز میکند. میگوید: «تا دلت بخواهد مشتری داریم. اینقدر که من مسوول فروش کپسولها هستم. کلی از پیکموتوریها صبحها که به سرکارشان میروند همینجا، از ما کپسولهایشان را میخرند و میخورند و میروند. چندتایی را هم میبرند برای مصرف در طول روز. پرسیدم چرا پیکیها؟ گفت: خب انرژی میگیرند. نشئه که میشوند بیشتر کار میکنند و کمتر خسته میشوند. البته همشون نه ولی در همین میدانی که الان میبینی تقریبا 40 پیکی داریم که دستکم 30 نفر از آنها کپسولی هستند». بعد با جدیت ادامه میدهد: هیچکدامشان دیگر شیشه و کراک نمیزنند و فقط کپسول میخورند. میان پیکیها داشتیم کسانی را که تا یک مدت پیش روزانه هشت تا 10 گرم تریاک مصرف میکردند که دیگر با مصرف کپسولها لب به تریاک نمیزنند. البته پیکیها همینطوری یادم آمدند. راننده تاکسی و کلی کاسب و شاگرد نانوا و شاگرد کبابی و ساندویچی هم هستند که مشتری کپسولهای ما هستند. پرسیدم از کجا این کپسولها را تهیه میکنید؟ درحالیکه هنوز همشهری محله دستش است و به عکس عطاریشان نگاه میکند، میگوید: ما خودمان تولیدکننده هستیم. برادرم مواد اولیه را تهیه میکند. در خانه مادر، خواهر و زن داداشم آنها را ترکیب و داخل کپسولها میکنند. سه تا خانم از همشهریهایمان هستند که بعضی وقتها به مادرم کمک میکنند. ماده اولیه را هم برادرم از بازار تهیه میکند. از او میپرسم یعنی وانت وانت قرص از ناصرخسرو میخرد، لحظهای سکوت میکند و در نهایت میگوید: «نه از بازار عطارها سفارشی میگیرد. فلفل و این چیزها». دیگر چه کسانی میآیند؟ «مردهای جوان بعضا گذری، خیلیها مشتری ثابت یا فصلی؛ دانشجوها هم میآیند. برای شبهای امتحانشان از اینها میخورند. خوابشان نمیبرد». صدایش را آرام میکند و ادامه میدهد: دخترها و زنها هم میآیند. ولی من به دخترهای کم سن و سال نمیفروشم. پرسیدم مثلا چند ساله؟ «چند بار دختری میآمد که 12 سالش بود. برای برادرش میخرید. وقتی که داداش در مغازه او را دید، گفت: این آبروی کسبوکارمان را میبرد. من هم دیگر ندادم. ولی خانمهایی هستند که مشتری ثابت هستند. چون نمیخواهند زیاد بایستند یک تماس کوتاه میگیرند و میآیند. ما هم آماده شده داخل بسته نایلونی وکیوم میکنیم و میدهیم». با لبخند ادامه میدهد: یک مشتری داریم که ماهی یک بار میآید و کلی میبرد. بیشتر از دو هزار عدد. میگوید قرصهای ترکتان در ترکیه هم گل کرده و دوستانم که در ترکیه در حال ترک هستند از قرصهای شما مصرف میکنند. کل سود قرصهای او را برادرم مجزا به من میدهد. حرفش تمام نشده بود که مردی تقریبا 40 ساله وارد شد. مشتری آشنا بود. بدون اینکه حرف زیادی بینشان رد و بدل شود، دو بسته کپسول نارنجی و قهوهای رنگ به مرد داد. او هم پول آماده را داد و بدون کلامی و بیخداحافظی رفت. حسین ادامه میدهد: ما اشانتیون هم میدهیم. خندیدم و گفتم: خودکار و جاکلیدی؟ گفت نه. هرکسی 10 تا کپسول ببرد یک کپسول نارنجی یا شیری رنگ اشانتیون میگیرد. بیشتر پسر دبیرستانیهای همین دبیرستان نزدیک میدان سر اشانتیون کلنجار میروند. کلامش را قطع کردم و پرسیدم تا حالا خودت خوردی؟ لبخندی زد و گفت دو، سه بار خوردم. خوشم نیامد. آنقدر تشنه شدم و دهانم خشک شد که تا نیمه شب آب مینوشیدم و دوست داشتم تخمه بشکنم و شربت بخورم. مثل اینکه به من نمیسازد. گفتم جاهایی دیگر که میدهید آدرس دارند؟ به یکی از خیابانهای اصلی تقاطع میدان انقلاب اشاره میکند که باجناق برادرش در آنجا عطاری دارد. گفت: از ما مستقیم میگیرد و خودش به دو جای دیگر سمت خیابان گرگان هم میدهد. طوری که شک کرده باشد، میگوید: اینها را برای چه میپرسی؟ میگویم میخواهم از محسنات این کپسولها برای روزنامه بنویسم. پرسید: که چی؟ که معتادها بدانند دست از اعتیادشان بردارند. سرش را به منزله تایید چند بار تکان میدهد و با لهجه شرق کشور میگوید: «اینطوری که خوبه. راستی عکس عطاری ما رو هم باز تو روزنامه چاپ میکنی»؟ میپرسم با باجناق برادرت میتوانی تماس بگیری بروم پیشش. میخواهم ببینم فروش او چقدر است. با قطعیت گفت: بله. فقط باجناق برادرم نیست. پسرخاله خودم هم هست. برو من تماس میگیرم. خداحافظی که کردم هنگام خروج از عطاری خانمی وارد شد. بدون آنکه برگردم جلوی در ورودی ایستادم. خواستم بدانم که خانم چه میخواهد که میگوید: آقا پسر ترنجبین میخواهم. از عطاری خارج شدم. با خودم گفتم خدا را شکر که مشتری عطاری هنوز یکی دو تایی پیدا میشوند. میدان شلوغ انقلاب را به سمت پایین رفتم تا به عطاری پسرخاله رسیدم. بسیار محقر است. اصلا قابل قیاس با عطاری حسین و برادرش نیست. پسرخاله هم جور دیگری است. مثل آنکه خودش هم دستی بر آتش دارد. چیدمان سیگارها کنار ترازوی دخل بیشتر از هر چیز دیگری در ذوق آدم میزند. پسرخاله در عطاری سیگار هم میفروشد. بعد از خروج دخترکی جوان که آلوچه و لواشک بستهبندی شده خریداری کرده بود، میپرسم: حسین باشما تماس گرفته؟ سریع گفت: کپسول میخواهی؟ گفتم نه. آمار فروش کپسولهای عطاری شما را میخواهم. لبهایش را جمع میکند. پکی به سیگار میزند و میگوید: «ای خدا رو شکر تا 200 عدد در مجموع روز میرود». شما هم مثل پسرخالهها مجوز دارین؟ یک کاور نایلونی را که کاغذی بد کپی شده داخلش گذاشته بود، نشانم میدهد و میگوید: این هم مجوز کسب. میگویم: نه عزیز مجوز وزارت بهداشت برای فروش این کپسولها داری؟ مجوز را سریع به زیر یکی از ویترینهای روبهرویش میبرد و میگوید: «کار خیر کردن مجوز میخواد؟ خدا رو شکر کنند که معتادها دیگر کراک و شیشه و چیزهای دیگر نمیزنند و فقط کپسول میخورند. سالم و سنتی. گیاهی و علفی. حسین گفت میخواهی تبلیغ کنی. مجوز از این بهتر؟!» مقداری سنگین بود برایم. میپرسم: خوردن ترامادول و دیازپام و سوخته و فلفل و رانیتیلین خدارو شکر دارد؟ سیگارش را خاموش میکند. حسین گفته بود قراره بیایی برای روزنامه از ما مطلب خوب چاپ کنی. مثل همشهری محله عکس عطاریام را هم چاپ کنی. میگویم: خوب که بله. ولی خوب که حرف نمیزنی، من خوب چی بنویسم؟ سیگار دیگری را آتش میکند: اگه دنبال ترامادول و دیاز هستی بستهبندی شده شرکتی دارم ولی کپسول کاملا گیاهیه. چطور اونا رو از ترس مامور بهداشت مخفی میکنی ولی کپسولها کاملا رو هستند؟ «کاغذ رو نمیبینی؟ همه عطاریها روی شیشه ویترینهاشون دارند. داروی ترک اعتیاد برای همیشه. مثل همین که الان رو شیشه زدم. دیدی خب. خوب بپرس که من خوب بگم.» می پرسم: چرا عطاری شما اینقدر خالی است؟ میگوید: «اینجا تو این شلوغی و ازدحام که کرفس کوهی و آویشن و نعنا فروش نمیره. اینجا فقط لواشک و صابون و کپسول چاقی و لاغری و این کپسولها و قرصها و کپسولهای دیرانزالی فروش میره که همه اونها رو دارم. بیخود چرا سرمایهام رو پای جنسی بدم که اینجا فروش نمیره؟» دست دراز کردم یک لواشک بردارم، خانمی تقریبا 25 ساله وارد شد. چشمش به من که افتاد، یک قدم پس کشید. خودم را جمع کردم به داخل بیاید که خیلی سریع پسرخاله دستش را به سمتش دراز کرد و گفت: بفرما.ای وای! باز کپسول بود. دختر تشکر میکند و میگوید: پس به حساب بزنید. پسرخاله پکی به سیگارش میزند. «باشه. فقط سر ماه هوای مارو داشته باش.» لبخندی زد و گوشه چشمی انداخت و پسرخاله گفت به سلامت. وقتی رفت میپرسم: پسر این همه مشتری کپسول یعنی چی؟ تو عطاری حسین هم هرکسی که میآمد کپسول میخواست. با خونسردی میگوید: «خیلی هم نیست. همه مردم تهران که کپسول نمیخورند. فقط معتادهای رو به ترک. مگه نمیبینی یا نمیشنوی که کلی معتاد داریم. خب کلی هم مشتری کپسول داریم. زیاد نیست. من در نهایت روزی 300 تا 400 دخل کپسول دارم. بقیه دخل هم خدا رو شکر از بقیه است.» دیگر رغبتی به خوردن لواشک نداشتم. پسرخاله ادامه میدهد: خب حالا چی میخوای بنویسی؟ کجا مینویسی؟ چاپ شد برای ما هم بیار. یا لااقل زنگ بزن بگو بخریم. میگویم: حتما، شک نکن. میشه با یکی از همین کپسولخورها که باهات رفیقند صحبت کنم؟ این بار لبهایش را جمع میکند و میگوید: بعید میدونم. میترسند. آدمهای باآبرویی هستند که تصمیم به ترک گرفتند. وگرنه همونطور معتاد میموندند. سرد خداحافظی کردم و بیرون آمدم. رو به کتابفروشیهای آن سوی خیابان ایستاده بودم که کسی گفت: ببخشید. جابهجا شدم و او وارد عطاری شد. خدا خدا میکردم که او هم لااقل ترنجبین یا عرق نعناع بخواهد. مثل آنکه دوست پسرخاله بود. انتهای کلامش را شنیدم که گفت: «امشب تنها هستم و بچهها میان خونه ما. چند تا بیشتر بدی ممنون میشم.» پسرخاله هم با خنده چیزهایی به او گفت که گفتههایش در میان صداهای بوق و موتور ماشینها گم شد. آنقدر اشباع شدم که دیگر رمقی برای رفتن به میدان تجریش یا خیابان یخچال نداشتم. همین اندازه کافی بود که بدانم چه خبر است و من چه بیخبرم. آیا ماموران وزارت بهداشت و نظارت بر اماکن یا ضابطان انتظامی از این میزان فروش بدون نسخه و بدون تجویز کپسول ترک اعتیاد از بچهمدرسهایها گرفته تا زنان و مردان در سنین و اقشار مختلف خبر دارند و اقدامی برای جلوگیری از آن انجام میدهند؟ شاید به آنها هم میگویند این کپسولها مجوز دارند یا کار خیر کردن که مجوز نمیخواهد! داخل کپسولها چیست وقتی به عطاریها رجوع میکنید، میگویند داروی ترک قوی و صددرصد گیاهی است. از آن گیاهان نادر که فقط در هندوستان کشت میشود و خیلی گران هستند. حتی برای کسانی که در معرض آزمایشات عدم اعتیاد هستند نیز توصیه به ارائه کپسولهایی میکنند که آزمایشات را به اصطلاح رد میکند. اما واقعیت درون کپسولها چیز دیگری است. کلکسیونی از مواد مضر مخلوط و پودرشده در ترکیبی ویرانکننده. ترامادول، رانی تیلین، تفاله کوکنا، تفاله خشخاش، دیازپام، لورازپام، فلفلهای هندی و در صورت بسیار نادر ترکیب شیمیایی آلکالوئیدمسگالین. این ماده آخری در ترکیب کپسولهایی که در عطاریهای شمال شهر تهران تولید شده و فروش میروند و قیمتهای بیشتری نیز نسبت به جنوب و مرکز شهر تهران دارند، دیده میشود. این ترکیبها در کنار هم به طور خاصی هم به طور موقت جایگزین مناسبی برای عوارض و خطرات خماری و ترک مخدرهایی نظیر تریاک، کراک، هروئین و در برخی موارد شیشه را دارند اما پس از مدت نهچندان زیادی با ترکیبات و ساختار هتروسیکلی خود به بروز اعتیادی جدید منجر میشوند. عوارض مصرف کپسولها کاهش شنوایی و بینایی در وضعیت مصرف مدام، عدم تمرکز مناسب، فراموشی، کاهش کارکرد کبد، کلیه، عصبانیت بیدلیل، سرخوشی بیدلیل، تمایل به خوابهای درازمدت و بیداریهای درازمدت، آن هم بیدلیل، میل به آشامیدن شربتهای بسیار غلیظ، افزایش زمان دورههای ماهانه در بانوان، سرکوب میل جنسی در مردان، ایجاد توهمات بلندمدت و در نهایت بیحسی و لمس شدن اعضای بدن برای مدتهای طولانی در شبانهروز. اکنون یک بار دیگر آن هم در مدت نه چندان طولانی یک بار دیگر ذائقه و الگوی مصرف موادمخدر در شهرهای بزرگی نظیر تهران در حال تغییر است. اعتیادی که خیلی آرام و رسمی از بطن یکی از موجهترین مکاسب سنتی ایران زمین بیرون زده و بدون هیچ محدودیت قانونی و حتی فعلا تقبیح عمومی در حال گسترش و نمو سرطانوار است. همانطور که مانند مرگی خاموش است، بیم آن میرود چراغ مبارزه با آن تا زمانهای دور خاموش باشد.
عطاری ها به افزایش اعتیاد کمک می کنند محمد میلانی- نوجوان که بودم روی دیوار عطاری محلمان که از آباء و اجداد این شغل به صاحب آن وقت عطاری رسیده بود شعری در یک قاب بزرگ با خط خوش نوشته بود: تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی هرگز نشوی گرگ بیابان حقیقت هر وقت که به عطاری میرفتم و چشمم به این بیت شعر میافتاد، بیاختیار مودب میشدم و احساس میکردم به مکانی پاک و قلندر صفتی وارد شدهام که باید مواظب رفتار، منش و گفتارم در آن محیط باشم. بماند که تا ساعتها بعد از خروجم از عطاری کماکان در همان حال و هوا سیر میکردم و از یاد شیطنتها و خیره سریهای نوجوانیام به کلی دور میشدم اما این روزها وقتی به عطاریهای جدید که تعدادشان هم در شهر تهران کم نیست، قدم میگذاری دیگر چنین احساسی نداری که هیچ، احساس شرم و گناه نیز به وجود آدمی مستولی میشود. اینکه چرا اینطور شده است، مسالهای است که ساختار این گزارش به چیستی آن پرداخته است. شرایط تقریبا در بسیاری از عطاریهای تازه متولد شده، یکسان است. فرقی نمیکند چه عطاری در شرق تهران باشد چه در غرب تهران. چه در مراکز شلوغ شهری و چه در خیابانهای نیمه خلوت شمال شهر. عطاریهای جدید تقریبا شکل و شمایل مشابه بههم دارند. بهخصوص در این عطاریهای بیهویت شهری که همه چیز میفروشند. از لیف و کیسههای استحمام در کنار اسب دریایی و سمنقوی ناخالص گرفته تا عرقیات بیبنیان خارشتر و آویشن و استوخودوس. این ظاهر خوب داستان است. کاش مثل همان لواشک، لیف حمام، آبلیموی صنعتی و چند مدل جنس دیگر به همراه چند عدد شامپو گیاهی ضد شوره و کچلی داخل ویترین باشد و در پشت پرده، قرصها و کپسولهای دیر انزالی و جنسی فروخته شود چراکه حالا در پس تفاوتهای شکل و شمایلی و آرایش ویترین عطاریها، اغلب آنها در یک چیز مشابه بههم هستند. شباهت و تعدد در جعبهها یا صندوقچههایی که کپسولها را به اصطلاح در آنها جاسازی میکنند. نام کلیاش، اِتا، دتا، دراگون، کپسول هندی، کپسول فلفلی و گاهی اوقات هم فقط کپسول خطاب میشوند. اما مدتی است که نیازی نیز به آوردن اسمشان نیست. کافی است که وارد عطاریها شوید و چشمکی بزنید. خود عطار بسان طبیب جمله علتها را میفهمد که چه میخواهید و به همین راحتی همه چیز شکل میگیرد. یعنی هم کپسول خریدنتان و هم یک لیوان آب از دستگاه آبسردکن برای آنکه همانجا کپسول را بخورید. تازه میفهمم که چرا سن و سال عطارهای این شهر کم شدهاست. زمانی هر چشم جان بین داری که سالها در تاله خاصی فرو میرفت و علم النفس آدمی و رستنیها را میآموخت، اجازه داشت که آرام آرام به جای استاد خویش بنشیند و نسخههای گیاهی و علفی برای مردم تجویز کند. هرازگاهی هم که عاجز از درمان میشدند، کتابی خطی را باز میکردند و در تفحص و تحقیقی شهودی برای بیماری نسخه میپیچیدند. حالا بدون هیچ شرمی و علمی و خیره سرانه این کار را میکنند اما اینها باز ناراحتی ندارد چراکه بازار مکاره است و خاصیت بازار مکاره همین است اما در این میان دارویی به فروش میرسد که اصل بازار را بههم ریخته است. ماهیت عطاریها و عطارمنشیها را به منجلاب کشانده است. اینبار نسخه دواچیهای شهرما مرگ است. مرگ آرام! اکثر عطاریهایی که این کپسولها را میفروشند، ترسی از فروش آنها ندارند. به یک معنا به ساقیهایی دکاندار و غیرخیابانی تبدیل شدهاند که گویی کاملا آزاد و مختار هستند. از اینها که بگذریم کپسولها سه یا چهار رنگ دارند. اگر جسارتا معتاد باشید و فکر ترک کردن به سرتان زده باشد و به عطاری روانه شوید، جوانی خام و سراز تخم بیرون درآورده مثل یک پزشک مغرور، از نوع و مقدار مصرف مواد پرس و جو میکند و کپسولها را محترمانه تجویز و به خوردتان میدهد. کراکیها یا تزریقکنندگان نورچیزک یا تمچیزک (به قول خودمانیتر، آب هرویینی که با ادرار معتادان هرویینی ترکیب و تقطیر میشود) اندازه بزرگ این کپسولها یعنی قهوهای یا سیاهها را مصرف میکنند که مشخص نیست چطور از گلو پایین میرود. به مصرفکنندگان شیشه، شیره و تریاک اندازه کوچکتر با رنگ نارنجی و قهوهای روشن را تجویز و همینطور به مصرفکنندگان با دوز پایین، کپسولهای ریز شیریرنگ را تجویز میکنند. قیمتها هم از اندازه بزرگ 25 هزار ریال تا کوچکها10 هزار ریال طبقهبندی میشوند اما نکته دردناک ماجرا این است که معتادهای رو به ترک این شهر به یک کپسول بسنده نمیکنند و در طول روز کپسول بازی میکنند. مثل خونبازی به وقت تزریق و تلبازی به وقت نیمهشبهای معتادان این شهر. نامش حسین است و در عطاری برادرش کار میکند. عطاری هم به نام یکی از عرفا و شاعران قرن هفتم و هشتم هجری مزین است. چون سنش کم است میتوانم قدری به اصطلاح امروزیها روی مخش کار کنم تا اطلاعات بهتری بدهد. بعد از آنکه عکس مغازه و برادرش را که در یکی از شمارههای «همشهری محله» چاپ شده است، نشانم میدهد و او را به جای برادرش تحسین میکنم، رام میشود و سر سخن را باز میکند. میگوید: «تا دلت بخواهد مشتری داریم. اینقدر که من مسوول فروش کپسولها هستم. کلی از پیکموتوریها صبحها که به سرکارشان میروند همینجا، از ما کپسولهایشان را میخرند و میخورند و میروند. چندتایی را هم میبرند برای مصرف در طول روز. پرسیدم چرا پیکیها؟ گفت: خب انرژی میگیرند. نشئه که میشوند بیشتر کار میکنند و کمتر خسته میشوند. البته همشون نه ولی در همین میدانی که الان میبینی تقریبا 40 پیکی داریم که دستکم 30 نفر از آنها کپسولی هستند». بعد با جدیت ادامه میدهد: هیچکدامشان دیگر شیشه و کراک نمیزنند و فقط کپسول میخورند. میان پیکیها داشتیم کسانی را که تا یک مدت پیش روزانه هشت تا 10 گرم تریاک مصرف میکردند که دیگر با مصرف کپسولها لب به تریاک نمیزنند. البته پیکیها همینطوری یادم آمدند. راننده تاکسی و کلی کاسب و شاگرد نانوا و شاگرد کبابی و ساندویچی هم هستند که مشتری کپسولهای ما هستند. پرسیدم از کجا این کپسولها را تهیه میکنید؟ درحالیکه هنوز همشهری محله دستش است و به عکس عطاریشان نگاه میکند، میگوید: ما خودمان تولیدکننده هستیم. برادرم مواد اولیه را تهیه میکند. در خانه مادر، خواهر و زن داداشم آنها را ترکیب و داخل کپسولها میکنند. سه تا خانم از همشهریهایمان هستند که بعضی وقتها به مادرم کمک میکنند. ماده اولیه را هم برادرم از بازار تهیه میکند. از او میپرسم یعنی وانت وانت قرص از ناصرخسرو میخرد، لحظهای سکوت میکند و در نهایت میگوید: «نه از بازار عطارها سفارشی میگیرد. فلفل و این چیزها». دیگر چه کسانی میآیند؟ «مردهای جوان بعضا گذری، خیلیها مشتری ثابت یا فصلی؛ دانشجوها هم میآیند. برای شبهای امتحانشان از اینها میخورند. خوابشان نمیبرد». صدایش را آرام میکند و ادامه میدهد: دخترها و زنها هم میآیند. ولی من به دخترهای کم سن و سال نمیفروشم. پرسیدم مثلا چند ساله؟ «چند بار دختری میآمد که 12 سالش بود. برای برادرش میخرید. وقتی که داداش در مغازه او را دید، گفت: این آبروی کسبوکارمان را میبرد. من هم دیگر ندادم. ولی خانمهایی هستند که مشتری ثابت هستند. چون نمیخواهند زیاد بایستند یک تماس کوتاه میگیرند و میآیند. ما هم آماده شده داخل بسته نایلونی وکیوم میکنیم و میدهیم». با لبخند ادامه میدهد: یک مشتری داریم که ماهی یک بار میآید و کلی میبرد. بیشتر از دو هزار عدد. میگوید قرصهای ترکتان در ترکیه هم گل کرده و دوستانم که در ترکیه در حال ترک هستند از قرصهای شما مصرف میکنند. کل سود قرصهای او را برادرم مجزا به من میدهد. حرفش تمام نشده بود که مردی تقریبا 40 ساله وارد شد. مشتری آشنا بود. بدون اینکه حرف زیادی بینشان رد و بدل شود، دو بسته کپسول نارنجی و قهوهای رنگ به مرد داد. او هم پول آماده را داد و بدون کلامی و بیخداحافظی رفت. حسین ادامه میدهد: ما اشانتیون هم میدهیم. خندیدم و گفتم: خودکار و جاکلیدی؟ گفت نه. هرکسی 10 تا کپسول ببرد یک کپسول نارنجی یا شیری رنگ اشانتیون میگیرد. بیشتر پسر دبیرستانیهای همین دبیرستان نزدیک میدان سر اشانتیون کلنجار میروند. کلامش را قطع کردم و پرسیدم تا حالا خودت خوردی؟ لبخندی زد و گفت دو، سه بار خوردم. خوشم نیامد. آنقدر تشنه شدم و دهانم خشک شد که تا نیمه شب آب مینوشیدم و دوست داشتم تخمه بشکنم و شربت بخورم. مثل اینکه به من نمیسازد. گفتم جاهایی دیگر که میدهید آدرس دارند؟ به یکی از خیابانهای اصلی تقاطع میدان انقلاب اشاره میکند که باجناق برادرش در آنجا عطاری دارد. گفت: از ما مستقیم میگیرد و خودش به دو جای دیگر سمت خیابان گرگان هم میدهد. طوری که شک کرده باشد، میگوید: اینها را برای چه میپرسی؟ میگویم میخواهم از محسنات این کپسولها برای روزنامه بنویسم. پرسید: که چی؟ که معتادها بدانند دست از اعتیادشان بردارند. سرش را به منزله تایید چند بار تکان میدهد و با لهجه شرق کشور میگوید: «اینطوری که خوبه. راستی عکس عطاری ما رو هم باز تو روزنامه چاپ میکنی»؟ میپرسم با باجناق برادرت میتوانی تماس بگیری بروم پیشش. میخواهم ببینم فروش او چقدر است. با قطعیت گفت: بله. فقط باجناق برادرم نیست. پسرخاله خودم هم هست. برو من تماس میگیرم. خداحافظی که کردم هنگام خروج از عطاری خانمی وارد شد. بدون آنکه برگردم جلوی در ورودی ایستادم. خواستم بدانم که خانم چه میخواهد که میگوید: آقا پسر ترنجبین میخواهم. از عطاری خارج شدم. با خودم گفتم خدا را شکر که مشتری عطاری هنوز یکی دو تایی پیدا میشوند. میدان شلوغ انقلاب را به سمت پایین رفتم تا به عطاری پسرخاله رسیدم. بسیار محقر است. اصلا قابل قیاس با عطاری حسین و برادرش نیست. پسرخاله هم جور دیگری است. مثل آنکه خودش هم دستی بر آتش دارد. چیدمان سیگارها کنار ترازوی دخل بیشتر از هر چیز دیگری در ذوق آدم میزند. پسرخاله در عطاری سیگار هم میفروشد. بعد از خروج دخترکی جوان که آلوچه و لواشک بستهبندی شده خریداری کرده بود، میپرسم: حسین باشما تماس گرفته؟ سریع گفت: کپسول میخواهی؟ گفتم نه. آمار فروش کپسولهای عطاری شما را میخواهم. لبهایش را جمع میکند. پکی به سیگار میزند و میگوید: «ای خدا رو شکر تا 200 عدد در مجموع روز میرود». شما هم مثل پسرخالهها مجوز دارین؟ یک کاور نایلونی را که کاغذی بد کپی شده داخلش گذاشته بود، نشانم میدهد و میگوید: این هم مجوز کسب. میگویم: نه عزیز مجوز وزارت بهداشت برای فروش این کپسولها داری؟ مجوز را سریع به زیر یکی از ویترینهای روبهرویش میبرد و میگوید: «کار خیر کردن مجوز میخواد؟ خدا رو شکر کنند که معتادها دیگر کراک و شیشه و چیزهای دیگر نمیزنند و فقط کپسول میخورند. سالم و سنتی. گیاهی و علفی. حسین گفت میخواهی تبلیغ کنی. مجوز از این بهتر؟!» مقداری سنگین بود برایم. میپرسم: خوردن ترامادول و دیازپام و سوخته و فلفل و رانیتیلین خدارو شکر دارد؟ سیگارش را خاموش میکند. حسین گفته بود قراره بیایی برای روزنامه از ما مطلب خوب چاپ کنی. مثل همشهری محله عکس عطاریام را هم چاپ کنی. میگویم: خوب که بله. ولی خوب که حرف نمیزنی، من خوب چی بنویسم؟ سیگار دیگری را آتش میکند: اگه دنبال ترامادول و دیاز هستی بستهبندی شده شرکتی دارم ولی کپسول کاملا گیاهیه. چطور اونا رو از ترس مامور بهداشت مخفی میکنی ولی کپسولها کاملا رو هستند؟ «کاغذ رو نمیبینی؟ همه عطاریها روی شیشه ویترینهاشون دارند. داروی ترک اعتیاد برای همیشه. مثل همین که الان رو شیشه زدم. دیدی خب. خوب بپرس که من خوب بگم.» می پرسم: چرا عطاری شما اینقدر خالی است؟ میگوید: «اینجا تو این شلوغی و ازدحام که کرفس کوهی و آویشن و نعنا فروش نمیره. اینجا فقط لواشک و صابون و کپسول چاقی و لاغری و این کپسولها و قرصها و کپسولهای دیرانزالی فروش میره که همه اونها رو دارم. بیخود چرا سرمایهام رو پای جنسی بدم که اینجا فروش نمیره؟» دست دراز کردم یک لواشک بردارم، خانمی تقریبا 25 ساله وارد شد. چشمش به من که افتاد، یک قدم پس کشید. خودم را جمع کردم به داخل بیاید که خیلی سریع پسرخاله دستش را به سمتش دراز کرد و گفت: بفرما.ای وای! باز کپسول بود. دختر تشکر میکند و میگوید: پس به حساب بزنید. پسرخاله پکی به سیگارش میزند. «باشه. فقط سر ماه هوای مارو داشته باش.» لبخندی زد و گوشه چشمی انداخت و پسرخاله گفت به سلامت. وقتی رفت میپرسم: پسر این همه مشتری کپسول یعنی چی؟ تو عطاری حسین هم هرکسی که میآمد کپسول میخواست. با خونسردی میگوید: «خیلی هم نیست. همه مردم تهران که کپسول نمیخورند. فقط معتادهای رو به ترک. مگه نمیبینی یا نمیشنوی که کلی معتاد داریم. خب کلی هم مشتری کپسول داریم. زیاد نیست. من در نهایت روزی 300 تا 400 دخل کپسول دارم. بقیه دخل هم خدا رو شکر از بقیه است.» دیگر رغبتی به خوردن لواشک نداشتم. پسرخاله ادامه میدهد: خب حالا چی میخوای بنویسی؟ کجا مینویسی؟ چاپ شد برای ما هم بیار. یا لااقل زنگ بزن بگو بخریم. میگویم: حتما، شک نکن. میشه با یکی از همین کپسولخورها که باهات رفیقند صحبت کنم؟ این بار لبهایش را جمع میکند و میگوید: بعید میدونم. میترسند. آدمهای باآبرویی هستند که تصمیم به ترک گرفتند. وگرنه همونطور معتاد میموندند. سرد خداحافظی کردم و بیرون آمدم. رو به کتابفروشیهای آن سوی خیابان ایستاده بودم که کسی گفت: ببخشید. جابهجا شدم و او وارد عطاری شد. خدا خدا میکردم که او هم لااقل ترنجبین یا عرق نعناع بخواهد. مثل آنکه دوست پسرخاله بود. انتهای کلامش را شنیدم که گفت: «امشب تنها هستم و بچهها میان خونه ما. چند تا بیشتر بدی ممنون میشم.» پسرخاله هم با خنده چیزهایی به او گفت که گفتههایش در میان صداهای بوق و موتور ماشینها گم شد. آنقدر اشباع شدم که دیگر رمقی برای رفتن به میدان تجریش یا خیابان یخچال نداشتم. همین اندازه کافی بود که بدانم چه خبر است و من چه بیخبرم. آیا ماموران وزارت بهداشت و نظارت بر اماکن یا ضابطان انتظامی از این میزان فروش بدون نسخه و بدون تجویز کپسول ترک اعتیاد از بچهمدرسهایها گرفته تا زنان و مردان در سنین و اقشار مختلف خبر دارند و اقدامی برای جلوگیری از آن انجام میدهند؟ شاید به آنها هم میگویند این کپسولها مجوز دارند یا کار خیر کردن که مجوز نمیخواهد! داخل کپسولها چیست وقتی به عطاریها رجوع میکنید، میگویند داروی ترک قوی و صددرصد گیاهی است. از آن گیاهان نادر که فقط در هندوستان کشت میشود و خیلی گران هستند. حتی برای کسانی که در معرض آزمایشات عدم اعتیاد هستند نیز توصیه به ارائه کپسولهایی میکنند که آزمایشات را به اصطلاح رد میکند. اما واقعیت درون کپسولها چیز دیگری است. کلکسیونی از مواد مضر مخلوط و پودرشده در ترکیبی ویرانکننده. ترامادول، رانی تیلین، تفاله کوکنا، تفاله خشخاش، دیازپام، لورازپام، فلفلهای هندی و در صورت بسیار نادر ترکیب شیمیایی آلکالوئیدمسگالین. این ماده آخری در ترکیب کپسولهایی که در عطاریهای شمال شهر تهران تولید شده و فروش میروند و قیمتهای بیشتری نیز نسبت به جنوب و مرکز شهر تهران دارند، دیده میشود. این ترکیبها در کنار هم به طور خاصی هم به طور موقت جایگزین مناسبی برای عوارض و خطرات خماری و ترک مخدرهایی نظیر تریاک، کراک، هروئین و در برخی موارد شیشه را دارند اما پس از مدت نهچندان زیادی با ترکیبات و ساختار هتروسیکلی خود به بروز اعتیادی جدید منجر میشوند. عوارض مصرف کپسولها کاهش شنوایی و بینایی در وضعیت مصرف مدام، عدم تمرکز مناسب، فراموشی، کاهش کارکرد کبد، کلیه، عصبانیت بیدلیل، سرخوشی بیدلیل، تمایل به خوابهای درازمدت و بیداریهای درازمدت، آن هم بیدلیل، میل به آشامیدن شربتهای بسیار غلیظ، افزایش زمان دورههای ماهانه در بانوان، سرکوب میل جنسی در مردان، ایجاد توهمات بلندمدت و در نهایت بیحسی و لمس شدن اعضای بدن برای مدتهای طولانی در شبانهروز. اکنون یک بار دیگر آن هم در مدت نه چندان طولانی یک بار دیگر ذائقه و الگوی مصرف موادمخدر در شهرهای بزرگی نظیر تهران در حال تغییر است. اعتیادی که خیلی آرام و رسمی از بطن یکی از موجهترین مکاسب سنتی ایران زمین بیرون زده و بدون هیچ محدودیت قانونی و حتی فعلا تقبیح عمومی در حال گسترش و نمو سرطانوار است. همانطور که مانند مرگی خاموش است، بیم آن میرود چراغ مبارزه با آن تا زمانهای دور خاموش باشد.