برای تو که زندگی هنوز رویاهایت را مصادره نکرده...

برای تو که زندگی هنوز رویاهایت را مصادره نکرده...

هومن جعفری- چند شب پیش از ونک که داشتم رد می‌شدم به قصد سپردن تن به امواج کند ترافیک، مواجه شدم با جوان‌های ایستاده بر میدانگاه ونک از برای دادن فهرست انتخاباتی اصلاح‌طلب‌ها به دست مردمکان و چه شوری و چه شرری و چه سرزندگی و امیدی و از همان دست که خودم در سال‌های قبل و انتخابات قبل و به وقت سپردن پوستر نامزدهای مختلف به دست مردمکان حد فاصل بهشتی به بالا. و خوب می‌دیدمشان در آن میانه عبور و ایست ما که همه عبور بودیم و آنها که همه ایستادن بودند، انگار جایمان عوضی بود. ما ایستادگان بودیم و آنها روندگان. در حرکت بودند برای تغییر دنیایی و ما خو گرفته به چرخ گردون و سرسپرده به مسخره‌بازی‌هایش و یادم آمد از خودم که دیگر بهانه‌هایی مثل روزگارند که مانع می‌شوند از اینکه بروم کنار خیابان و پوستری یا برگه لیستی در دست به مردمکان در حال عبور التماس کنم که بیدار شوند. که رای بدهند. که جای ساختن با چرخ گردون، آینده را بسازند. که بیایند. که نایستند. که تکان بخورند. که تغییر دهند. که بشنوند هر آنچه می‌شنوند و نمی‌شنوند. که ببینند هر آنچه می‌بینند و نمی‌بینند. که بیایند. که آن شناسنامه‌های قرمز را بگیرند دست‌شان و بیایند و رای بدهند. هنگامی که از میدان ونک می‌گذشتم همه تن حسرت این بودم از برای اینکه چرا نمی‌توانم خودم شوم بخشی از این حرکت و کنار خیابان بایستم به حرکت. و چه خوب که این نسل جوان همیشه هست. با همان آرمان‌ها... با همان بی‌قید‌وبندی‌هایی که ما محصورشده‌ها با قید‌و‌بندهای خودساخته دیگر فاقد آنیم و با همه شادی‌هایی که دارند و ما از یاد برده‌ایم. ما. ما که دیگر در میانه این زندگی هیچ تحرک نداریم و گله می‌کنیم از اینکه از صبح تا شب در حرکتیم. که نیستیم. که از صبح تا شب سرگرمیم به تحرک و نه حرکت. آن‌شب در ونک دیدم جوان‌ها را و یادم از خودم افتاد. از آن روزهای پرشور همه انتخابات قبل. از همه آن آرمان‌ها و سلوک‌ها و رفتارها و اندیشه‌ها که برخی از آنها را در بین راه گم کردیم یا دور ریختیم و این حکایت نسلی است که با بطالت ما بیعت نکند. که این نسلی است که با سکون و بی‌تحرکی ما کنار نیاید. انتخاباتی که قرار است به حضور یا عدم حضور ما مزین شود. ما که بهانه می‌آوریم برای هشت سال سوخته و خود را بازندگان جوانی‌مان می‌دانیم حالا باید بهتر از دیگران درک کنیم که آنها که کنار خیابان ایستاده‌اند به تمنای مشارکت، لابد به ما نظاره کرده‌اند و عمر سوخته و می‌خواهند عین ما نباشند. که می‌خواهند چیزی را تجربه کنند که ما نیز دل‌مان می‌خواست. آرامش و چشیدن طعم زندگی در کنار همه مردمان بزرگ این سرزمین بزرگ. این خواسته همه ماست. زیستن در کشوری که بزرگواری و سربلندی‌اش در تمام دنیا بر سر زبان‌ها باشد. با این همه آن جوان‌های کنار خیابان برای رویایی زندگی می‌کنند. کمک کنیم آرمان‌شان زنده بماند و نگذاریم دست تلخ روزگار به آنها همان نیشخندی را نشان دهد که به ما نشان داد. اگر خود را نسلی می‌دانیم که شیرین‌ترین سال‌های زندگی‌مان در دو دولت قبلی با تصمیمات فراقانونی با سوءمدیریت‌ها و اشتباهات بی‌پایان و جبران‌ناپذیر به هدر رفت، اجازه ندهیم همان تفکر دوباره بخت و اقبالی برای این بیابد که زندگی نسل‌های بعد از ما را به همین نیشخند دچار کند. زندگی می‌کنیم. رای می‌دهیم. مشارکت می‌کنیم. اینجا. در کنار همه‌مان. رای می‌دهیم. رای بدهیم به هر آن کس که احساس می‌کند زندگی کوتاه‌تر از آن است که حرامش کرد.

هومن جعفری- چند شب پیش از ونک که داشتم رد می‌شدم به قصد سپردن تن به امواج کند ترافیک، مواجه شدم با جوان‌های ایستاده بر میدانگاه ونک از برای دادن فهرست انتخاباتی اصلاح‌طلب‌ها به دست مردمکان و چه شوری و چه شرری و چه سرزندگی و امیدی و از همان دست که خودم در سال‌های قبل و انتخابات قبل و به وقت سپردن پوستر نامزدهای مختلف به دست مردمکان حد فاصل بهشتی به بالا. و خوب می‌دیدمشان در آن میانه عبور و ایست ما که همه عبور بودیم و آنها که همه ایستادن بودند، انگار جایمان عوضی بود. ما ایستادگان بودیم و آنها روندگان. در حرکت بودند برای تغییر دنیایی و ما خو گرفته به چرخ گردون و سرسپرده به مسخره‌بازی‌هایش و یادم آمد از خودم که دیگر بهانه‌هایی مثل روزگارند که مانع می‌شوند از اینکه بروم کنار خیابان و پوستری یا برگه لیستی در دست به مردمکان در حال عبور التماس کنم که بیدار شوند. که رای بدهند. که جای ساختن با چرخ گردون، آینده را بسازند. که بیایند. که نایستند. که تکان بخورند. که تغییر دهند. که بشنوند هر آنچه می‌شنوند و نمی‌شنوند. که ببینند هر آنچه می‌بینند و نمی‌بینند. که بیایند. که آن شناسنامه‌های قرمز را بگیرند دست‌شان و بیایند و رای بدهند. هنگامی که از میدان ونک می‌گذشتم همه تن حسرت این بودم از برای اینکه چرا نمی‌توانم خودم شوم بخشی از این حرکت و کنار خیابان بایستم به حرکت. و چه خوب که این نسل جوان همیشه هست. با همان آرمان‌ها... با همان بی‌قید‌وبندی‌هایی که ما محصورشده‌ها با قید‌و‌بندهای خودساخته دیگر فاقد آنیم و با همه شادی‌هایی که دارند و ما از یاد برده‌ایم. ما. ما که دیگر در میانه این زندگی هیچ تحرک نداریم و گله می‌کنیم از اینکه از صبح تا شب در حرکتیم. که نیستیم. که از صبح تا شب سرگرمیم به تحرک و نه حرکت. آن‌شب در ونک دیدم جوان‌ها را و یادم از خودم افتاد. از آن روزهای پرشور همه انتخابات قبل. از همه آن آرمان‌ها و سلوک‌ها و رفتارها و اندیشه‌ها که برخی از آنها را در بین راه گم کردیم یا دور ریختیم و این حکایت نسلی است که با بطالت ما بیعت نکند. که این نسلی است که با سکون و بی‌تحرکی ما کنار نیاید. انتخاباتی که قرار است به حضور یا عدم حضور ما مزین شود. ما که بهانه می‌آوریم برای هشت سال سوخته و خود را بازندگان جوانی‌مان می‌دانیم حالا باید بهتر از دیگران درک کنیم که آنها که کنار خیابان ایستاده‌اند به تمنای مشارکت، لابد به ما نظاره کرده‌اند و عمر سوخته و می‌خواهند عین ما نباشند. که می‌خواهند چیزی را تجربه کنند که ما نیز دل‌مان می‌خواست. آرامش و چشیدن طعم زندگی در کنار همه مردمان بزرگ این سرزمین بزرگ. این خواسته همه ماست. زیستن در کشوری که بزرگواری و سربلندی‌اش در تمام دنیا بر سر زبان‌ها باشد. با این همه آن جوان‌های کنار خیابان برای رویایی زندگی می‌کنند. کمک کنیم آرمان‌شان زنده بماند و نگذاریم دست تلخ روزگار به آنها همان نیشخندی را نشان دهد که به ما نشان داد. اگر خود را نسلی می‌دانیم که شیرین‌ترین سال‌های زندگی‌مان در دو دولت قبلی با تصمیمات فراقانونی با سوءمدیریت‌ها و اشتباهات بی‌پایان و جبران‌ناپذیر به هدر رفت، اجازه ندهیم همان تفکر دوباره بخت و اقبالی برای این بیابد که زندگی نسل‌های بعد از ما را به همین نیشخند دچار کند. زندگی می‌کنیم. رای می‌دهیم. مشارکت می‌کنیم. اینجا. در کنار همه‌مان. رای می‌دهیم. رای بدهیم به هر آن کس که احساس می‌کند زندگی کوتاه‌تر از آن است که حرامش کرد.