رویای مادر و پدر در حلقه‌های دود

رویای مادر و پدر در حلقه‌های دود

نرگس ملک‌زاده* - وقتی به چشمانش نگاه می‌کنم تمام رنج نامه مادرش که سخت نفس می‌کشید و برایم تعریف می‌کرد تار و پود از هم گسسته زندگی‌اش را در ذهنم بالا و پایین می‌رود، پدری فتاده در کنج خانه‌ای نمور و شرمنده از دستان خالی خود و روزهایی که صبح به امید یافتن روزی از خانه بیرون می‌زند و شب روی برگشت به خانه را ندارد، خانه‌ای که هر روز وسیله‌ای رفاهی از آن کاسته می‌شود بهر رفع معیشت و خیالی که بی‌خیال تمام داشته‌هایشان می‌شود برای رفع تکلیف گذراندن زندگی. یاد روزی می‌افتم که در دفتر مدرسه من بودم مادرش و غزالی که چشمانش را نتوانست از سرازیز شدن احساسش منع کند، مادرش می‌گفت و او اشک می‌ریخت و من سرم را پایین انداختم تا بتوانم احساساتم را کنترل کنم اما چشمانم به چسب سیاهی افتاد که ماهرانه سوراخ شدن کفش را از چشمان بی‌توجه می‌دزدید. تمام این تصاویر را در ذهنم کنار زدم و رسیدم به امروزی که او در دفتر مدرسه، روبه‌روی من ایستاده و گوشم توضیحات فریاد گونه معاون را سخت تحمل می‌کرد و سیگاری که روی میز من تجربه مچاله شدن در مشت غزاله را در یک صبح سرد زمستانی تجربه کرده بود. خدا برای هر دویمان خواست و صدای زنگ فرصت اندیشیدن بیشتر را برایم فراهم کرد تا بتوانم برخوردی مناسب این حال و هوا را برگزینم؛ سریع او را به بهانه شلوغ شدن دفتر به حیاط فرستادم. نمی‌دانم که چه شد که تفنن و تفریح او شده سیگاری که دود می‌کند تمام آرزوهای مادرش را و می‌شکند کمر خم شده پدرش را. فقر و محرومیت‌های اجتماعی او را کشانده یا بی‌تفاوتی اجتماعی به سرنوشت خود مگر می‌شود تمام 6/33 درصد دانش آموز(دبیرستانی) دختری را که طبق آمار سیگار و قلیان را تجربه کرده‌اند و از هر 10 نفر آنها سه نفر قصد ادامه مصرف را دارند با فاکتور فقر بررسی کرد همیشه در پشت یک معضل اجتماعی سه حلقه وجود دارد که نوع پیوندشان به هم نشان از قوت و ضعف آن معضل است «فرد، خانواده و جامعه» و شانه خالی کردن هر کدام از آنها باعث به وجود آمدن آماری با افزایش 20 درصدی میزان مصرف دخانیات که در بین دخترانمان شده است. موضوعی که تبعات فراوان آن نشان می‌دهد که فرصت بیان مساله گذشته و باید به فکر حل مساله بود و ارائه راهکار عملی برای آنکه سن شروع استعمال سیگار را که در بین دختران به 16 سال رسیده روند نزولی خود را با سرعتی کمترطی کند و چه آرزوی محالی که در همین پله متوقف شود و این ناهنجاری رفتاری آسیب‌های اجتماعی بعدی را نیز برای دختران‌مان به بار نیاورد. کمبود نشاط اجتماعی در کنار بحران هویتی در دانش آموزان دوره متوسطه بهانه به ظاهر حقی است برای گرایششان به سمت مصرف دخانیات، نبودن مراکز و فضاهایی که شادی را هر چند برای ساعتی جایگزین اندوه همیشگی دخترک داستانمان کند و کمرنگ شدن نظارت پدر و مادر به دلیل دلمشغولیات برطرف کردن نیازهای اولیه همه و همه غزالی را برایمان ساخت که نمی‌شود در برابر لغزشش بزرگنمایی کرد و نه از کنار سیاه نمایی معاون به راحتی گذشت، هنوز ضد ارزش بودن کشیدن سیگار توسط زنان برای خودم هم مشخص نشده زیرا جایگاه ارزش‌ها در جامعه تغییر کرده و خانواده‌ها خاستگاه ارزش‌گذاری‌ها شده‌اند شاید خانواده‌ای بافت سنتی‌شان را شکسته و خود را مدرن می‌داند و در برخورد با رفتارها تعاملاتی متفاوت را برگزیده ولی فقط این را می‌دانم که تجربه زندگی غزاله چیزی فراتر از دیدگاه عمومی جامعه نسبت به این مساله نبود و بیان این مطلب درباره غزاله به مادرش می‌توانست قبحی اجتماعی را در جلوی چشمانش نمایان کند. دیدی که به غلط سیگار کشیدن زنان و دختران کم سن را نمادی از دختران فراری و زنان روسپی می‌دانست. نتوانستم افکار پریشانم را دسته‌بندی و اولویت‌ها را برای آسیب نزدن به غزاله در ادامه زندگی و حفظ نظم عمومی مدرسه انتخاب کنم در همان شلوغی ساعت تفریح و همهمه‌های دانش آموزان و شکایت‌ها و گلایه‌های همیشگی معلمان کیفم را برداشتم تا مدرسه را ترک کنم در حیاط مدرسه غزاله را دیدم که سخت در افکارش غرق شده بود و من از درک آن لحظه واماندم و با اشاره دست به سمت خودم فراخواندمش و گفتم فردا توضیحاتت را می‌شنوم. او به جمله کوتاه بسنده کرد و گفت امروز را پیاده آمدم تا سیگاری برای پدرم بخرم. سردی و طولانی بودن مسیر را تحمل کردم تا پدرم برای نخی سیگار بدهکار کسی نباشد. راست و دروغش را به عهده خودش گذاشتم و فردای آن روز هم او را ندید گرفتم تا از تندی این اتفاق و برخوردهای رو در رو کاسته شود و فقط اشاره‌ای کوچک به مادرش کردم که چشمانش کمی تندتر دنبال دخترش بدود که روزی فهمید ادعای آن روزش دروغی بیش نبوده، بتواند چاره‌ای بیندیشد. *آموزگار

نرگس ملک‌زاده* - وقتی به چشمانش نگاه می‌کنم تمام رنج نامه مادرش که سخت نفس می‌کشید و برایم تعریف می‌کرد تار و پود از هم گسسته زندگی‌اش را در ذهنم بالا و پایین می‌رود، پدری فتاده در کنج خانه‌ای نمور و شرمنده از دستان خالی خود و روزهایی که صبح به امید یافتن روزی از خانه بیرون می‌زند و شب روی برگشت به خانه را ندارد، خانه‌ای که هر روز وسیله‌ای رفاهی از آن کاسته می‌شود بهر رفع معیشت و خیالی که بی‌خیال تمام داشته‌هایشان می‌شود برای رفع تکلیف گذراندن زندگی. یاد روزی می‌افتم که در دفتر مدرسه من بودم مادرش و غزالی که چشمانش را نتوانست از سرازیز شدن احساسش منع کند، مادرش می‌گفت و او اشک می‌ریخت و من سرم را پایین انداختم تا بتوانم احساساتم را کنترل کنم اما چشمانم به چسب سیاهی افتاد که ماهرانه سوراخ شدن کفش را از چشمان بی‌توجه می‌دزدید. تمام این تصاویر را در ذهنم کنار زدم و رسیدم به امروزی که او در دفتر مدرسه، روبه‌روی من ایستاده و گوشم توضیحات فریاد گونه معاون را سخت تحمل می‌کرد و سیگاری که روی میز من تجربه مچاله شدن در مشت غزاله را در یک صبح سرد زمستانی تجربه کرده بود. خدا برای هر دویمان خواست و صدای زنگ فرصت اندیشیدن بیشتر را برایم فراهم کرد تا بتوانم برخوردی مناسب این حال و هوا را برگزینم؛ سریع او را به بهانه شلوغ شدن دفتر به حیاط فرستادم. نمی‌دانم که چه شد که تفنن و تفریح او شده سیگاری که دود می‌کند تمام آرزوهای مادرش را و می‌شکند کمر خم شده پدرش را. فقر و محرومیت‌های اجتماعی او را کشانده یا بی‌تفاوتی اجتماعی به سرنوشت خود مگر می‌شود تمام 6/33 درصد دانش آموز(دبیرستانی) دختری را که طبق آمار سیگار و قلیان را تجربه کرده‌اند و از هر 10 نفر آنها سه نفر قصد ادامه مصرف را دارند با فاکتور فقر بررسی کرد همیشه در پشت یک معضل اجتماعی سه حلقه وجود دارد که نوع پیوندشان به هم نشان از قوت و ضعف آن معضل است «فرد، خانواده و جامعه» و شانه خالی کردن هر کدام از آنها باعث به وجود آمدن آماری با افزایش 20 درصدی میزان مصرف دخانیات که در بین دخترانمان شده است. موضوعی که تبعات فراوان آن نشان می‌دهد که فرصت بیان مساله گذشته و باید به فکر حل مساله بود و ارائه راهکار عملی برای آنکه سن شروع استعمال سیگار را که در بین دختران به 16 سال رسیده روند نزولی خود را با سرعتی کمترطی کند و چه آرزوی محالی که در همین پله متوقف شود و این ناهنجاری رفتاری آسیب‌های اجتماعی بعدی را نیز برای دختران‌مان به بار نیاورد. کمبود نشاط اجتماعی در کنار بحران هویتی در دانش آموزان دوره متوسطه بهانه به ظاهر حقی است برای گرایششان به سمت مصرف دخانیات، نبودن مراکز و فضاهایی که شادی را هر چند برای ساعتی جایگزین اندوه همیشگی دخترک داستانمان کند و کمرنگ شدن نظارت پدر و مادر به دلیل دلمشغولیات برطرف کردن نیازهای اولیه همه و همه غزالی را برایمان ساخت که نمی‌شود در برابر لغزشش بزرگنمایی کرد و نه از کنار سیاه نمایی معاون به راحتی گذشت، هنوز ضد ارزش بودن کشیدن سیگار توسط زنان برای خودم هم مشخص نشده زیرا جایگاه ارزش‌ها در جامعه تغییر کرده و خانواده‌ها خاستگاه ارزش‌گذاری‌ها شده‌اند شاید خانواده‌ای بافت سنتی‌شان را شکسته و خود را مدرن می‌داند و در برخورد با رفتارها تعاملاتی متفاوت را برگزیده ولی فقط این را می‌دانم که تجربه زندگی غزاله چیزی فراتر از دیدگاه عمومی جامعه نسبت به این مساله نبود و بیان این مطلب درباره غزاله به مادرش می‌توانست قبحی اجتماعی را در جلوی چشمانش نمایان کند. دیدی که به غلط سیگار کشیدن زنان و دختران کم سن را نمادی از دختران فراری و زنان روسپی می‌دانست. نتوانستم افکار پریشانم را دسته‌بندی و اولویت‌ها را برای آسیب نزدن به غزاله در ادامه زندگی و حفظ نظم عمومی مدرسه انتخاب کنم در همان شلوغی ساعت تفریح و همهمه‌های دانش آموزان و شکایت‌ها و گلایه‌های همیشگی معلمان کیفم را برداشتم تا مدرسه را ترک کنم در حیاط مدرسه غزاله را دیدم که سخت در افکارش غرق شده بود و من از درک آن لحظه واماندم و با اشاره دست به سمت خودم فراخواندمش و گفتم فردا توضیحاتت را می‌شنوم. او به جمله کوتاه بسنده کرد و گفت امروز را پیاده آمدم تا سیگاری برای پدرم بخرم. سردی و طولانی بودن مسیر را تحمل کردم تا پدرم برای نخی سیگار بدهکار کسی نباشد. راست و دروغش را به عهده خودش گذاشتم و فردای آن روز هم او را ندید گرفتم تا از تندی این اتفاق و برخوردهای رو در رو کاسته شود و فقط اشاره‌ای کوچک به مادرش کردم که چشمانش کمی تندتر دنبال دخترش بدود که روزی فهمید ادعای آن روزش دروغی بیش نبوده، بتواند چاره‌ای بیندیشد. *آموزگار