سیب را بویید
گفت گپ زدن از آبیاریها و از پیوندها کافی ست خوب تو چه میگویی؟ آه چه بگویم؟ هیچ سبز و رنگین جامهای گلبفت بر تن داشت دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود از شکوفههای گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی به گردن داشت پردهای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار با حریری که به آرامی وزیدن داشت روح باغ شاد همسایه مست و شیرین میخرامید و سخن میگفت و حدیث مهربانش روی با من داشت من نهادم سر به نرده آهن باغش که مرا از او جدا میکرد و نگاهم مثل پروانه در فضای باغ او میگشت گشتن غمگین پری در باغ افسانه او به چشم من نگاهی کرد دید اشکم را. . . بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
گفت گپ زدن از آبیاریها و از پیوندها کافی ست خوب تو چه میگویی؟ آه چه بگویم؟ هیچ سبز و رنگین جامهای گلبفت بر تن داشت دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود از شکوفههای گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی به گردن داشت پردهای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار با حریری که به آرامی وزیدن داشت روح باغ شاد همسایه مست و شیرین میخرامید و سخن میگفت و حدیث مهربانش روی با من داشت من نهادم سر به نرده آهن باغش که مرا از او جدا میکرد و نگاهم مثل پروانه در فضای باغ او میگشت گشتن غمگین پری در باغ افسانه او به چشم من نگاهی کرد دید اشکم را. . . بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند