علی سرزعیم- به نظر میرسد انتخابات مجلس دهم درسهای مهمی برای همه بخشهای جامعه به همراه دارد که نباید مغفول واقع شود. در ادامه برخی از این نکات را به اختصار یادآور میشوم. اولین درسی که حاکمیت باید فراگیرد، این است که دیگر نمیتواند وجود بخشی از جامعه را که ... اگر اکثریت نباشند، اقلیت کوچکی نیز نیستند، نادیده بگیرد. این بخش از جامعه که گرایشات اصلاحطلبانه دارند هر وقت که در هر انتخاباتی وارد میشوند، نتیجه را تغییر میدهند. انکار وجود آنها و نادیده گرفتن مطالبات و ترجیحات آنها در سیاستگذاری تنها موجب میشود شکاف دولت- ملت در کشور شدید شود که این اصلا به صلاح کشور و خود حاکمیت نیست. دومین درسی که حاکمیت باید فراگیرد آن است که مخدوش کردن شرایط رقابت عادلانه میان جناحهای سیاسی و ایجاد رانت برای یک جناح و محروم کردن جناح دیگر، تنها واکنش سخت مردم را برمیانگیزد و هرجا که مردم مجالی بیابند، این واکنش خود را بروز خواهند داد. منفعت حاکمیت در آن است که داور بیطرف در رقابت جناحهای سیاسی باقی بماند و چارچوب قابلقبولی را تعریف کند که احزاب بتوانند در این چارچوب کار کنند و هرازگاهی جای خود را با دیگری عوض کنند. این چارچوب برای اینکه بتواند مقبول باشد، باید آنقدر فراخ و منعطف باشد که بتواند سلایق احزاب مختلف را دربر گیرد. سومین درسی که حاکمیت باید فراگیرد آن است که ممنوعالتصویرکردن برخی شخصیتهای سیاسی تاثیر مهمی بر برد سخنان و نفوذ آنها ندارد. ما در عصر رسانههای جدید زندگی میکنیم و این امر مانع میشود تا حاکمیت بتواند انحصار رسانهای که شاید چند دهه قبل میشد اعمال کرد را بر جامعه فعلی اعمال کند. حاکمیت بیش از آنکه دغدغه بازگرداندن شرایط به دوران سابق را در سر بپروراند باید روی این امر سرمایهگذاری کند که یک بازیگر موثر در فضای رقابتی موجود باشد. چهارمین درسی که حاکمیت از این انتخابات میتواند بگیرد آن است که به هرحال اصلاحطلبان به دلیل ردصلاحیت گسترده ناگزیر شدند افرادی را وارد لیستهای خود کنند که شناخت خوبی از آنها نداشتند. طبیعتا در حین کار مشخص میشود که برخی از آنها شایستگی حضور در لیست را نداشتهاند و اصلاحطلبان نباید آنها را به جامعه معرفی میکردند که چه بسا این افراد به مجلس و کشورآسیب وارد کنند، مبادرت به رد صلاحیت چهرههای سیاسی و حزبی، اصلاحطلبان را در برابر یک کار انجام شده قرار داد و ناگزیر شدند به آن تن دهند. درسهایی برای اصلاحطلبان اصلاحطلبان عادت کرده بودند که همیشه روی ستارههای خود حساب کنند و هر وقت که این ستارهها رد صلاحیت میشدند، احساس میکردند که همه چیز را باختهاند. انتخابات سال 1376، انتخابات سال 1392 و انتخابات فعلی مجلس نشان داد که هرگاه شخصی ناشناخته نیز به عنوان کاندیدا معرفی شود ولی مورد حمایت نخبگان و شخصیتهای سیاسی قرار گیرد، شانس پیروزی زیاد خواهد بود. به یادآوریم که در سال 1376 عدهای میخواستند با تغییر قانون اساسی راه را برای تداوم ریاست جمهوری هاشمی فراهم کنند. در سالهای 1388 و 1392اصلاحطلبان میخواستند خاتمی وهاشمی را به میان آورند در حالی که این کارها همگی یک عقبرفت از موضع اصلاحطلبی بود. به همین دلیل اصلاحطلبان دیگر باید دور شخصیتهای ستاره خود را خط بکشند و به جای آنکه دغدغه تحمیل آنها به حاکمیت را داشته باشند، باید دنبال عرضه افراد جدید به عرصه سیاست باشند. دومین نکته مهم این است که هرگاه اصلاحطلبان نه برای پیروزی بلکه برای انجام یک رفتار سیاسی به عرصه انتخابات وارد شدهاند نتیجه کار خیرهکننده شده است. به عبارت دیگر نباید هدف پیروزی باشد و حضور به این هدف مشروط شود بلکه نفس حضور در عرصه سیاست و انجام این کنش سیاسی فینفسه دارای معنا و کارکرد مهمی است مضاف بر اینکه خوشبختانه تاکنون پیامد پیروزی نیز داشته است. حضور در صحنه انتخابات شکاف آنها را با حاکمیت کاهش میدهد و از خشونت در روابط سیاسی میکاهد. درس سوم این است که اصلاحطلبان به واسطه شدت رد صلاحیت ناگزیر از روی آوردن به افراد جدید و شخصیتهای جوان شدند و میتوان حدس زد که اگر هیچ رد صلاحیتی نبود آنها نیز نظیر اصولگرایان لیستی از افراد تکراری عرضه میکردند. باید توجه داشت که واقعا کشور به هوای تازه نیاز دارد و احزاب سیاسی برای اینکه بتوانند دوام داشته باشند، باید به جوانگرایی رو آورند و افراد سیاسی نیز یک سن بازنشستگی برای خود در نظر گیرند. درسهایی برای اصولگرایان اولین و مهمترین درس برای اصولگرایان آن است که تکیه آنها به رانت قدرت عملا موجب شده آنها قدرت رقابت خود را از دست بدهند. وقتی یک جناح به جای فعالیت در جهت کسب مقبولیت اجتماعی، صرفا به ردصلاحیت رقبای خود تکیه کند، طبیعی است که در طول زمان از اقداماتی که آن حزب یا جناح را توانمند میکند، غفلت خواهد کرد؛ اینکه به تدریج مشخص میشود که رانت قدرت و امکاناتی که حاکمیت برای اصولگرایان فراهم کرده صرفا نفع کوتاهمدت داشته ولی زیان بلندمدت آن برای این جناح بیشتر بوده است. عرضه لیستی غیرقابل دفاع در تهران نتیجه طبیعی این وضعیت است. دومین درس اصولگرایان این است که آنها باید با صراحت به نقد خود اقدام کنند. متاسفانه با گذشت دو سال از کنار رفتن احمدینژاد اصولگرایان هنوز حاضر نشدهاند تکلیف خود را با این موضوع روشن کنند که آیا اقدامات احمدینژاد درست بود یا نه و آیا حمایت آنها از وی درست بود یا نه؟ پاسخ صریح ندادن به این مساله منجر به ارائه لیستی شد که بیش از آنکه معرف اصولگرایان باشد، معرف احمدینژادگرایان بود. آیا اصولگرایان حاضرند به چنین فردی متصف شوند و زیر خیمه وی قرار گیرند؟ بسیار بعید به نظر میرسد که اکثریت اصولگرایان حاضر به این امر باشند. متاسفانه ممکن است بخشی از اصولگرایان به این برداشت غلط برسند که اصولگرایان بدون اتکا به شخص آقای احمدینژاد شانس پیروزی در انتخابات نخواهند داشت و به این ترتیب زمزمه تقویت و دلجویی از وی را فراهم کنند. این بیراههای است که آنها را بیشتر در خود فرو خواهد برد. کافی است اصولگرایان به رای بالای آقای علی مطهری و آقای جلالی نگاه کنند. شاید بخشی از رایدهندگان با عقاید شخصی آقای علی مطهری موافق نباشند اما حریت و آزادگی و ایستادگی وی روی اصولی که به آن اعتقاد دارد و التزامی که وی به قانون و آزادیهای تصریحشده دارد، موجب شده وی با وجود اصولگرا بودن شخصیت محبوبی نزد اصلاحطلبان نیز باشد. اگر بقیه اصولگرایان نیز به جای استفاده از معیارهای دوگانه در قبال حقوق شهروندان، روی اصول ثابتی چون قانون پایورزی کنند، قطعا جامعه ما به آنها نیز اقبال خواهند کرد. برخلاف آنچه برخی تبلیغ میکنند، در حال حاضر مساله اصلی در کشور ما دین و بیدینی نیست بلکه پایبندی به قانون و حقوق ملت و عدم پایبندی به قانون و حقوق ملت است. اصولگرایان میتوانند به شدت از دین و سنت حمایت کنند اما در وهله نخست از قانون و حقوق قانونی شهروندان عدول نکنند. سومین درسی که اصولگرایان نیز باید بیاموزند ضرورت جوانگرایی است. اصولگرایان نیز مانند اصلاحطلبان نیازمند آن هستند که افراد جوانی را به جامعه معرفی کنند. علاوه بر جوانی، ملاحظه دیگری که اصولگرایان باید به آن اهتمام ویژه داشته باشند، آن است که جوانان کارآمد معرفی کنند. این برای اصولگرایان زشت است که جامعه به این جمعبندی برسد که فعالان سیاسی اصولگرا افرادی معتقد اما ناکارا هستند. جامعه ما نیازمند یک جریان اصولگرای کارآمد است تا در چرخش بعدی قدرت بتوانند زمام کشور را به دست گرفته و کشور را با کیفیت مطلوب اداره کنند. تجربه هشت سال آقای احمدینژاد نشان داد که جناح راست به اندازه لازم از افراد معتقد و در عین حال کارآمد برخوردار نیست. gmail.comا@Asz9025
علی سرزعیم- به نظر میرسد انتخابات مجلس دهم درسهای مهمی برای همه بخشهای جامعه به همراه دارد که نباید مغفول واقع شود. در ادامه برخی از این نکات را به اختصار یادآور میشوم. اولین درسی که حاکمیت باید فراگیرد، این است که دیگر نمیتواند وجود بخشی از جامعه را که ... اگر اکثریت نباشند، اقلیت کوچکی نیز نیستند، نادیده بگیرد. این بخش از جامعه که گرایشات اصلاحطلبانه دارند هر وقت که در هر انتخاباتی وارد میشوند، نتیجه را تغییر میدهند. انکار وجود آنها و نادیده گرفتن مطالبات و ترجیحات آنها در سیاستگذاری تنها موجب میشود شکاف دولت- ملت در کشور شدید شود که این اصلا به صلاح کشور و خود حاکمیت نیست. دومین درسی که حاکمیت باید فراگیرد آن است که مخدوش کردن شرایط رقابت عادلانه میان جناحهای سیاسی و ایجاد رانت برای یک جناح و محروم کردن جناح دیگر، تنها واکنش سخت مردم را برمیانگیزد و هرجا که مردم مجالی بیابند، این واکنش خود را بروز خواهند داد. منفعت حاکمیت در آن است که داور بیطرف در رقابت جناحهای سیاسی باقی بماند و چارچوب قابلقبولی را تعریف کند که احزاب بتوانند در این چارچوب کار کنند و هرازگاهی جای خود را با دیگری عوض کنند. این چارچوب برای اینکه بتواند مقبول باشد، باید آنقدر فراخ و منعطف باشد که بتواند سلایق احزاب مختلف را دربر گیرد. سومین درسی که حاکمیت باید فراگیرد آن است که ممنوعالتصویرکردن برخی شخصیتهای سیاسی تاثیر مهمی بر برد سخنان و نفوذ آنها ندارد. ما در عصر رسانههای جدید زندگی میکنیم و این امر مانع میشود تا حاکمیت بتواند انحصار رسانهای که شاید چند دهه قبل میشد اعمال کرد را بر جامعه فعلی اعمال کند. حاکمیت بیش از آنکه دغدغه بازگرداندن شرایط به دوران سابق را در سر بپروراند باید روی این امر سرمایهگذاری کند که یک بازیگر موثر در فضای رقابتی موجود باشد. چهارمین درسی که حاکمیت از این انتخابات میتواند بگیرد آن است که به هرحال اصلاحطلبان به دلیل ردصلاحیت گسترده ناگزیر شدند افرادی را وارد لیستهای خود کنند که شناخت خوبی از آنها نداشتند. طبیعتا در حین کار مشخص میشود که برخی از آنها شایستگی حضور در لیست را نداشتهاند و اصلاحطلبان نباید آنها را به جامعه معرفی میکردند که چه بسا این افراد به مجلس و کشورآسیب وارد کنند، مبادرت به رد صلاحیت چهرههای سیاسی و حزبی، اصلاحطلبان را در برابر یک کار انجام شده قرار داد و ناگزیر شدند به آن تن دهند. درسهایی برای اصلاحطلبان اصلاحطلبان عادت کرده بودند که همیشه روی ستارههای خود حساب کنند و هر وقت که این ستارهها رد صلاحیت میشدند، احساس میکردند که همه چیز را باختهاند. انتخابات سال 1376، انتخابات سال 1392 و انتخابات فعلی مجلس نشان داد که هرگاه شخصی ناشناخته نیز به عنوان کاندیدا معرفی شود ولی مورد حمایت نخبگان و شخصیتهای سیاسی قرار گیرد، شانس پیروزی زیاد خواهد بود. به یادآوریم که در سال 1376 عدهای میخواستند با تغییر قانون اساسی راه را برای تداوم ریاست جمهوری هاشمی فراهم کنند. در سالهای 1388 و 1392اصلاحطلبان میخواستند خاتمی وهاشمی را به میان آورند در حالی که این کارها همگی یک عقبرفت از موضع اصلاحطلبی بود. به همین دلیل اصلاحطلبان دیگر باید دور شخصیتهای ستاره خود را خط بکشند و به جای آنکه دغدغه تحمیل آنها به حاکمیت را داشته باشند، باید دنبال عرضه افراد جدید به عرصه سیاست باشند. دومین نکته مهم این است که هرگاه اصلاحطلبان نه برای پیروزی بلکه برای انجام یک رفتار سیاسی به عرصه انتخابات وارد شدهاند نتیجه کار خیرهکننده شده است. به عبارت دیگر نباید هدف پیروزی باشد و حضور به این هدف مشروط شود بلکه نفس حضور در عرصه سیاست و انجام این کنش سیاسی فینفسه دارای معنا و کارکرد مهمی است مضاف بر اینکه خوشبختانه تاکنون پیامد پیروزی نیز داشته است. حضور در صحنه انتخابات شکاف آنها را با حاکمیت کاهش میدهد و از خشونت در روابط سیاسی میکاهد. درس سوم این است که اصلاحطلبان به واسطه شدت رد صلاحیت ناگزیر از روی آوردن به افراد جدید و شخصیتهای جوان شدند و میتوان حدس زد که اگر هیچ رد صلاحیتی نبود آنها نیز نظیر اصولگرایان لیستی از افراد تکراری عرضه میکردند. باید توجه داشت که واقعا کشور به هوای تازه نیاز دارد و احزاب سیاسی برای اینکه بتوانند دوام داشته باشند، باید به جوانگرایی رو آورند و افراد سیاسی نیز یک سن بازنشستگی برای خود در نظر گیرند. درسهایی برای اصولگرایان اولین و مهمترین درس برای اصولگرایان آن است که تکیه آنها به رانت قدرت عملا موجب شده آنها قدرت رقابت خود را از دست بدهند. وقتی یک جناح به جای فعالیت در جهت کسب مقبولیت اجتماعی، صرفا به ردصلاحیت رقبای خود تکیه کند، طبیعی است که در طول زمان از اقداماتی که آن حزب یا جناح را توانمند میکند، غفلت خواهد کرد؛ اینکه به تدریج مشخص میشود که رانت قدرت و امکاناتی که حاکمیت برای اصولگرایان فراهم کرده صرفا نفع کوتاهمدت داشته ولی زیان بلندمدت آن برای این جناح بیشتر بوده است. عرضه لیستی غیرقابل دفاع در تهران نتیجه طبیعی این وضعیت است. دومین درس اصولگرایان این است که آنها باید با صراحت به نقد خود اقدام کنند. متاسفانه با گذشت دو سال از کنار رفتن احمدینژاد اصولگرایان هنوز حاضر نشدهاند تکلیف خود را با این موضوع روشن کنند که آیا اقدامات احمدینژاد درست بود یا نه و آیا حمایت آنها از وی درست بود یا نه؟ پاسخ صریح ندادن به این مساله منجر به ارائه لیستی شد که بیش از آنکه معرف اصولگرایان باشد، معرف احمدینژادگرایان بود. آیا اصولگرایان حاضرند به چنین فردی متصف شوند و زیر خیمه وی قرار گیرند؟ بسیار بعید به نظر میرسد که اکثریت اصولگرایان حاضر به این امر باشند. متاسفانه ممکن است بخشی از اصولگرایان به این برداشت غلط برسند که اصولگرایان بدون اتکا به شخص آقای احمدینژاد شانس پیروزی در انتخابات نخواهند داشت و به این ترتیب زمزمه تقویت و دلجویی از وی را فراهم کنند. این بیراههای است که آنها را بیشتر در خود فرو خواهد برد. کافی است اصولگرایان به رای بالای آقای علی مطهری و آقای جلالی نگاه کنند. شاید بخشی از رایدهندگان با عقاید شخصی آقای علی مطهری موافق نباشند اما حریت و آزادگی و ایستادگی وی روی اصولی که به آن اعتقاد دارد و التزامی که وی به قانون و آزادیهای تصریحشده دارد، موجب شده وی با وجود اصولگرا بودن شخصیت محبوبی نزد اصلاحطلبان نیز باشد. اگر بقیه اصولگرایان نیز به جای استفاده از معیارهای دوگانه در قبال حقوق شهروندان، روی اصول ثابتی چون قانون پایورزی کنند، قطعا جامعه ما به آنها نیز اقبال خواهند کرد. برخلاف آنچه برخی تبلیغ میکنند، در حال حاضر مساله اصلی در کشور ما دین و بیدینی نیست بلکه پایبندی به قانون و حقوق ملت و عدم پایبندی به قانون و حقوق ملت است. اصولگرایان میتوانند به شدت از دین و سنت حمایت کنند اما در وهله نخست از قانون و حقوق قانونی شهروندان عدول نکنند. سومین درسی که اصولگرایان نیز باید بیاموزند ضرورت جوانگرایی است. اصولگرایان نیز مانند اصلاحطلبان نیازمند آن هستند که افراد جوانی را به جامعه معرفی کنند. علاوه بر جوانی، ملاحظه دیگری که اصولگرایان باید به آن اهتمام ویژه داشته باشند، آن است که جوانان کارآمد معرفی کنند. این برای اصولگرایان زشت است که جامعه به این جمعبندی برسد که فعالان سیاسی اصولگرا افرادی معتقد اما ناکارا هستند. جامعه ما نیازمند یک جریان اصولگرای کارآمد است تا در چرخش بعدی قدرت بتوانند زمام کشور را به دست گرفته و کشور را با کیفیت مطلوب اداره کنند. تجربه هشت سال آقای احمدینژاد نشان داد که جناح راست به اندازه لازم از افراد معتقد و در عین حال کارآمد برخوردار نیست. gmail.comا@Asz9025