شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

محمد تاج‌الدین- نگاه پرغم احمد مسجدجامعی، دستی که به نشانه اعتراض نزدیک دهان نگه داشته شده و سعی دارد فریادی را خفه کند. نگاهی که دوخته شده به آقای پشت میز. نگاهی از بالا و آرامشی که در اختیار کسی است که دکمه خاموش و روشن میکروفن‌ها را در دست دارد. تنی که سمت چپ مسجدجامعی یله داده به میز و با خیال راحت جر و بحث را تماشا می‌کند. نگاه حیران مرد کناری و دهان باز مانده آقایی که پشت‌سر جماعت ایستاده است و وقایع را زیر نظر دارد. مثل تمام کسانی که همیشه حرف‌ها را مزه‌مزه می‌کنند و تا نزدیکی‌های حنجره می‌کشند بالا، اما آن موقع که باید حرف بزنند دهان بسته می‌شود و صدا را می‌خورد. شاید مثل اتفاقی که دو سال پیش برای احمد مسجدجامعی افتاد. آن موقع اکثریت شورای شهر را در اختیار داشت و به صندلی ریاست تکیه زده بود. آن موقعی که دکمه خاموش و روشن میکروفن‌ها دستش بود و از آن بالا نظاره‌گر کسانی که در سالن دور میز‌ها حلقه زده بودند. آن موقع بود که حرف‌ها را مزه‌مزه کرد و ترجیح داد سکوت کند. چیزی نگوید و پس از یک سال صندلی بالا را تعارف کند به چمران. چمرانی که حالا آنجا ایستاده و بی‌خیال نگاهش می‌کند. عکس‌ها لحظات را ثبت می‌کنند و لحظات تاریخ را می‌سازند. تاریخ هم می‌شود منشا قضاوت درباره آدم‌ها. کسانی که رای مردم را گرفتند و به صندلی‌ها تکیه زدند. آن موقعی که باید حرف می‌زدند، نگاه کردند و بعد میکروفن‌هایشان برای همیشه خاموش شد. نگاه سردی که به سویشان هجوم می‌برد و دستی که خودکاری توی هوا تکان می‌دهد. انگار که عقربه ساعتی باشد که یادشان می‌اندازد اوضاع همیشه بر وفق مراد نمی‌ماند.

محمد تاج‌الدین- نگاه پرغم احمد مسجدجامعی، دستی که به نشانه اعتراض نزدیک دهان نگه داشته شده و سعی دارد فریادی را خفه کند. نگاهی که دوخته شده به آقای پشت میز. نگاهی از بالا و آرامشی که در اختیار کسی است که دکمه خاموش و روشن میکروفن‌ها را در دست دارد. تنی که سمت چپ مسجدجامعی یله داده به میز و با خیال راحت جر و بحث را تماشا می‌کند. نگاه حیران مرد کناری و دهان باز مانده آقایی که پشت‌سر جماعت ایستاده است و وقایع را زیر نظر دارد. مثل تمام کسانی که همیشه حرف‌ها را مزه‌مزه می‌کنند و تا نزدیکی‌های حنجره می‌کشند بالا، اما آن موقع که باید حرف بزنند دهان بسته می‌شود و صدا را می‌خورد. شاید مثل اتفاقی که دو سال پیش برای احمد مسجدجامعی افتاد. آن موقع اکثریت شورای شهر را در اختیار داشت و به صندلی ریاست تکیه زده بود. آن موقعی که دکمه خاموش و روشن میکروفن‌ها دستش بود و از آن بالا نظاره‌گر کسانی که در سالن دور میز‌ها حلقه زده بودند. آن موقع بود که حرف‌ها را مزه‌مزه کرد و ترجیح داد سکوت کند. چیزی نگوید و پس از یک سال صندلی بالا را تعارف کند به چمران. چمرانی که حالا آنجا ایستاده و بی‌خیال نگاهش می‌کند. عکس‌ها لحظات را ثبت می‌کنند و لحظات تاریخ را می‌سازند. تاریخ هم می‌شود منشا قضاوت درباره آدم‌ها. کسانی که رای مردم را گرفتند و به صندلی‌ها تکیه زدند. آن موقعی که باید حرف می‌زدند، نگاه کردند و بعد میکروفن‌هایشان برای همیشه خاموش شد. نگاه سردی که به سویشان هجوم می‌برد و دستی که خودکاری توی هوا تکان می‌دهد. انگار که عقربه ساعتی باشد که یادشان می‌اندازد اوضاع همیشه بر وفق مراد نمی‌ماند.