زن را بشنویم

زن را بشنویم

شیدا ملکی- زن‌های ایران و جهان بیش از مردان در زندگی‌شان دچار چالش و مشکلات می‌شوند. این چالش‌های پی در پی گاهی شنیده می‌شود و گاهی در سکوت‌هایی تا پایان عمرشان ادامه پیدا می‌کند. رنج زنان زیر پوست مهربان‌شان خاموش می‌ماند و کسی نگران چروک‌های صورت آنها نمی‌شود. هیچ مردی نمی‌داند عمق چروک‌های صورت یک زن از کدام درد شکل گرفته است. فعالان اجتماعی گاهی رسانه‌ای برای عمومی کردن مشکلات‌شان داشته‌اند اما چه کسی صدای مادری را شنیده که شب را با درد و خستگی نمی‌تواند بخوابد؟ چه کسی از زخم‌های روح دختی خبر دارد که مورد تجاوزهای روحی و جنسی قرار گرفته است؟ این بار زنانه‌های زندگی‌های معمولی را با صدایی بلند بخوانیم تا رنج‌های همان خانه‌های معمولی را با هم شریک شویم. از درد‌های زنی که در مترو زیورآلات می‌فروشد تا صورت پشت نقاب لبخند استاد دانشگاهی که کسی از زندگی خصوصی او هیچ نمی‌داند. حالا در آستانه روز جهانی زن، زنان بی‌رسانه حرف‌هایشان را با صدایی بلند می‌گویند. تجاوز‌های روحی و کلامی زندگی زنان را تلخ می‌کند به گزارش «جهان صنعت» نیکو، دختری 26 ساله است. او مدتی به نمایشنامه‌خوانی مشغول بوده است و به دعوت یک کارگردان تئاتر به دفتر کار او مراجعه می‌کند تا کارگردان درباره کار با او صحبت کند. نیکو درباره آنچه رخ داده است، به «جهان صنعت» می‌گوید: نمی‌دانم چرا همیشه باید از حضور در فضاهای مردانه دوری کنم. قرار بود با فردی که هم‌سن و سال پدر من است، درباره کار صحبت کنم. او اما با کلمه‌هایی آزاردهنده سعی داشت از منظر جنسی به من نزدیک شود، همه مدتی که در دفتر کار او حضور داشتم، با خود فکر می‌کردم چرا کسی که روزگاری پدر دوست صمیمی من بوده، باید چنین رفتاری داشته باشد. به هر زحمتی که بود، فضای موجود را تغییر دادم و از دفتر کارش خارج شدم. از آن تاریخ تا امروز مدت‌هاست به این موضوع فکر می‌کنم که چرا مردهای جامعه به خودشان اجازه می‌دهند با آزار‌های کلامی‌شان روح دختری جوان را به قدری آزرده کنند که تا مدت‌ها کابوس ببیند و حتی خواب شب بر او حرام شود.» مادری که از تاریخ سکوت می‌گوید ترانه گنجی، زنی متاهل است که در زندگی با چالش‌های بسیاری روبه‌رو بوده است. او اما زنی استوار است که در مقابل مشکلات زندگی‌اش قد خم نکرد و حالا در 55 سالگی بعد از سکته مغزی همسرش، زندگی خانوادگی را حفظ کرده و همه وجودش را برای حفظ خانواده‌اش گذاشته است. در یادداشت کوتاهش درباره زن چنین نوشته است: «زن آفریده خداست. اعراب جاهلیت زنده به گورش می‌کردند، قاجار ضعیفه خطابش می‌کردند و به کنیزی پادشاهان می‌فروختندش. با نگاهی کوتاه به تاریخ از شرق تا غرب، از نیم‌کره‌شمالی تا نیم‌کره‌جنوبی چنان قدرتی در زنان می‌بینی که مردان را به زورگویی مطلق وادار کرد. اینجا بود که زور و اجبار مرز بین انسان‌ها شد. زنان و مردان دو جنس متفاوت شدند. یک روز به زور و اجبار چادر از سر زن ایرانی برمی‌دارند، یک روز حجاب می‌شود ارزش و هنجار اصلی جامعه. حالا اما اصلاحات اجتماعی زنان را به مرکز فعالیت‌های زیستی و اجتماعی دعوت کرده است. زنان دوباره دعوت به کار شده‌اند، زن می‌پذیرد. حالا در لباس دختری پاکدامن، همسری وفادار، مادری مهربان و خواهری دلسوز و در مقامی وسیع‌تر در لباس یک انسان متعهد به جامعه می‌آید. انسانی و متعهد کار می‌کند و وظایفش را انجام می‌دهد. این زن، همان زن خاموشی است که به کنیزی می‌بردندش، بالندگی و استقلال و فعالیت‌های اجتماعی کوچک‌ترین خواسته‌های اوست.» زن را مستقل نگاه کنید طوبی آزاد، زنی است 38 ساله که در برنامه‌ریزی‌های زندگی‌اش قصد داشته استاد دانشگاه شود. او بعد از همه تلاش‌هایش توانست مدرس زبان‌شناسی در دانشگاه شود. او در پیغام تلگرامی‌اش نوشته: آرزو دارم روزی بتوانم زن باشم. یک زن تمام‌عیار. می‌دانی؟ زن، نه، می‌خواهم خودم باشم. می‌خواهم زنی باشم که خودم دوست دارم. نمی‌خواهم لباسی بپوشم که جامعه می‌پسندد لباسی که همسر و اقوام و محیط کار می‌پسندد. می‌خواهم لباسم را خودم انتخاب کنم. دوست دارم رنگ‌های زندگی‌ام، رنگ‌های لباسم را خودم انتخاب کنم. دوست دارم روزی برسد که بتوانم حرف‌هایم را بزنم... حرف‌های خودم. نه حرف‌های مورد پسند دیگران. دوست دارم وقتی کرایه تاکسی را برای همکارم که مرد است، حساب می‌کنم، بپذیرد. می‌خواهم مرا با خود برابر بداند. می‌خواهم وقتی در خیابان راه می‌روم به چشم انسان به من نگاه کنند نه به چشم زن، شهروند درجه دو. می‌خواهم روزی برسد که به خاطر زن بودن مرا از تدریس در دانشگاه منع نکنند و نگویند این خانم‌ها را رد و استاد مرد جایگزین‌شان کنید! همه اینها آرزوی من است. آرزو دارم هر وقت دلم خواست بخندم. دوست دارم با آدم‌ها حرف بزنم بدون اینکه فکرهای جنسی در مورد من بکنند... دوست دارم از رفتار و گفتار من همان برداشتی شود که در ذهن من است نه برداشت‌های آلوده‌ای که از ذهن‌های آلوده می‌آید! ولی هنوز برای رسیدن به این آرزوها خیلی زود است. خشونت‌های کلامی جان آدمی را زخم می‌کند بهناز، دختری 20 ساله است که برای تحصیل به زنجان رفته است. او دانشجوی ترم چهارم کارشناسی ادبیات است، می‌گوید نگاه مردان در زنجان به دختران دانشجو خیلی جنسیتی است. حتی نگاه هم‌کلاسی‌های پسر دانشگاه هم جنسیتی است. او از این موضوع رنج می‌برد و معتقد است همین نگاه جنسیتی مقدمه‌ای برای خشونت علیه زنان است. در پیغام تلگرامی‌اش به روزنامه «جهان صنعت» چنین نوشته است: سلام، من به عنوان یک زن از خشونت گفتمانی شدیدی که در جامعه و به صورت خودکار وجود دارد، رنج می‌برم. در هر یک از گفت‌و‌گو‌های عادی ما زنان و مردان این جامعه که با همین فرهنگ و تاریخ خاص تربیت شده‌ایم و زیست کرده‌ایم، به صورت ناخودآگاه علیه زنان خشونت به کار می‌بریم. ما زنان توسط همین خشونت‌ها باور کرده‌ایم که ناتوانیم. به امید جامعه‌ای که نه مرد‌ها را محدود به یک خصوصیت خاص کنیم نه زنان را. زن در پیاده‌روهای سرزمینش شیدا وانوئی زنی 38 ساله است، او کارشناس ارشد رشته علم سنجی است و اکنون به کارهای پژوهشی مشغول است. در یادداشتی که برای «جهان صنعت» فرستاد، درباره مزاحمت‌های خیابانی چنین نوشته است: موقعیت قرار گرفتن من (من اینجا هر زنی می‌تواند باشد) را با یک مرد، در صورتی که هم مسیر باشیم، در یکی از پیاده‌رو‌های شهر می‌توان به سه شکل مرسوم در نظر گرفت: ابتدا آنکه من جلوتر از او حرکت کنم و مرد در پشت من قرار گیرد. هنگامی که به موازات هم راه برویم و زمانی که او جلوتر باشد و من در پشت سرش. هنگامی که مردی پشت سر من است و من جلوتر از او، بدی‌اش آن است که شاقول تعیین فاصله، پیوسته دست اوست. من می‌توانم گام‌هایم را تندتر و بلندتر کنم اما بدیهی است که بی‌فایده است. همیشه می‌توانم تصور کنم که او (اوها) دستش را در جیب‌هایش گذاشته و خوش خوشک و با هیجان در پی من راه می‌رود و فاصله‌اش را با من به دلخواه تنظیم می‌کند، کوچک‌ترین حرکات از نظرش دور نمی‌ماند و تا می‌تواند نگاهش را روی تنم سر می‌دهد و وقیحانه در هر کجا که می‌خواهد می‌چرخد. گاهی اما پیش می‌آید که با مردی (می تواند همان مرد بالا باشد که با قدم‌های تند به من رسیده است) هم‌مسیر می‌شوم و به موازات هم راه می‌روم. در این حالت هم نمی‌توان امیدوار بود که با تندتر یا کندتر کردن قدم‌ها جایش بگذارم و از آن بدتر آنکه فاصله عرضی در این حالت عذاب جان می‌شود. اگر پیاده رو خلوت باشد که در این حالت می‌شود جولانگاه او و احتمالا دوستانش، از شیرین زبانی و جون جون شروع می‌کند تا می‌رسد به ماشاله و ایشاله و بعد هم نو به نو پیشنهادهای آس را برایم رو می‌کند و شماره تلفن است که قرائت می‌شود و قیمت است که بالا پایین می‌رود. اگر هم شانس بیاورم و پیاده رو خلوت نباشد زمزمه‌ها به «ج» و «چ» و «ک» و دیگر حروف نامفهوم الفبا ختم می‌شود؛ حروفی که ابتدای همان کلمات و جملات است با این تفاوت که با صدای آهسته زیر لب با خودش می‌گوید به امید آنکه بشنوم. در اینجا نیز امید به رهایی چندان زیاد نیست. اما بدترین و وحشتناک‌ترین حالت، حالت سوم است. هنگامی که پشت سر مردی قرار دارم. تا وقتی مرد متوجه حضورم نشده همه چیز خوب است اما وای از آن لحظه که بفهمد هستم... به طور متوسط هر سه ثانیه یک بار برمی‌گردد و برندازم می‌کند، لبخند می‌زند، به پشت سرش دست می‌کشد، سرعتش را کم می‌کند، کلیدش را می‌اندازد و برای برداشتنش کلی ناز می‌کند. مورد هم داشته‌ام اصلا طرف کلا ایستاده، یک پا را به دیوار تکیه داده و سوت بلبلی زده تا به او برسم و به وضعیت دو تغییر حالت بدهیم. البته یک حالت دیگر هم داریم که فاجعه واقعی است، وقتی طرف اصلا آن طرف خیابان بوده من را که دیده آمده این طرف خیابان که حوصله وصف رقت بار جزییات آن را ندارم. از سواره‌ها هم بهتر است بگذریم و از مردانی که در مسیر مخالف از روبه‌رو می‌آیند هم که خود داستا‌ن‌های دیگری دارند. چرا لحظه‌ای با خود نمی‌اندیشد که این تن که او اکنون فقط به تصرف‌اش می‌اندیشد مصارف دیگری هم دارد. مثلا زندگی کردن. زندگی کردن با امنیت با یک خرده بی‌خیالی و راحتی. زندگی کردن با آرامش، آرامشی که او اینک اینچنین از من گرفته است. تمام پیاده‌رو‌های این سرزمین تنها وقتی برای من امن شده‌اند که دستم در دست مردی بوده است. بدنم هنگامی حق حضور داشته که به بدن مردی الصاق شده است. زمانی مورد احترام بوده‌ام که محافظ یا صاحبی داشته‌ام. بدن من تنهایی در هیچ پیاده‌رویی نبوده است مگر آنکه مچاله شود، له شود، در هم کوبیده شود. مگر آنکه ابژه‌ای باشد برای سرریز شهوت پس زده افسارگسیخته‌ای که خودش نیز نمی‌داند قربانی و برساخته کدام جریان بیمار اجتماعی است. وقتی به شغل زنان هم نگاهی جنسیتی می‌شود فرزانه حبیبی دختری 25 ساله است که دوران تحصیلش را با موفقیت در رشته مدیریت مالی گذرانده است، او در پیغامش نوشته: «مشکلات زنان خیلی زیاد است، از یک طرف در محل کارت پر از استرس و فشار هم رده مردان کار می‌کنی و حقوق کمتر از همکارهای آنها دریافت می‌کنی و از طرف دیگر، خانه و معاشرت‌های اجتماعی که پر از رفتارها و برخوردهای جنسیت زده است و تو در جایگاه یک زن هیچ نقطه امنی نداری.» این نگاه و گلایه از تبعیض شغلی شکایتی است که در پیغام‌های زیادی به چشم می‌خورد، سیما زنی 21 ساله است که بعد از ازدواجش در شهر اراک زندگی می‌کند، تحصیلاتش را با کارشناسی شیمی به پایان رسانده و مدت‌هاست در جست و جوی شغلی در ادامه رشته تحصیلی‌اش است، او در پیغامش به «جهان صنعت» چنین نوشته است: «سلام: یکی از مشکلات من این است که الان استخدام در مشاغل دولتی فقط ویژه آقایان شده است، برای مثال: پتروشیمی و آموزش‌و‌پرورش امسال فراخوان داشتند و فقط مردان را استخدام می‌کردند.» از سویی دیگر، مهیا کاشانی، کارمند یک شرکت تجاری، تصویر دست‌نوشته‌اش را برای روزنامه ارسال کرده است، او در یادداشت کوتاهش چنین نوشته است: «ما زن‌های کارمند، هم باید زن باشیم و هم مرد. گاهی بین این دو نقش گم می‌شویم و نمی دانیم کدام را باید ایفا کنیم... سخت است که نیمی از روز را مرد بود و نیمی دیگر را زن. ما زن‌ها باید در محیط کار مرد باشیم که اگر مرد نباشیم دیگر فاتحه کار کردنمان را باید بخوانیم. در محیط خانه باید زن و زنانگی را بلد باشیم. باید مهر و محبت و مادری را بلد باشیم که اگر بلد نباشیم، زندگی‌مان از هم می‌پاشد. قصه‌هایی که گفته شد زنان فقط باید شنیده شوند. سینه آنها سرشار است از قصه‌های گفته نشده‌ای که سال‌هاست پنهانشان کرده‌اند. قصه‌های زنان این سرزمین را فقط باید شنید. گاهی پا به پای قصه‌هایشان باید اشک ریخت تا دشت زندگی‌شان سرسبز شود. گاهی فقط باید این قصه‌ها را آویزه گوش کرد و برای دختران دیگر این سرزمین گفت. گاهی زخمی می‌شوند این قصه‌ها بر قلب و جان آدمی و هیچ کاری هم نمی‌شود کرد اما یادمان باشد، زنانگی را محکوم نکنیم، زن بودن بخشی از آفرینش است که باید به آن احترام بگذاریم.

شیدا ملکی- زن‌های ایران و جهان بیش از مردان در زندگی‌شان دچار چالش و مشکلات می‌شوند. این چالش‌های پی در پی گاهی شنیده می‌شود و گاهی در سکوت‌هایی تا پایان عمرشان ادامه پیدا می‌کند. رنج زنان زیر پوست مهربان‌شان خاموش می‌ماند و کسی نگران چروک‌های صورت آنها نمی‌شود. هیچ مردی نمی‌داند عمق چروک‌های صورت یک زن از کدام درد شکل گرفته است. فعالان اجتماعی گاهی رسانه‌ای برای عمومی کردن مشکلات‌شان داشته‌اند اما چه کسی صدای مادری را شنیده که شب را با درد و خستگی نمی‌تواند بخوابد؟ چه کسی از زخم‌های روح دختی خبر دارد که مورد تجاوزهای روحی و جنسی قرار گرفته است؟ این بار زنانه‌های زندگی‌های معمولی را با صدایی بلند بخوانیم تا رنج‌های همان خانه‌های معمولی را با هم شریک شویم. از درد‌های زنی که در مترو زیورآلات می‌فروشد تا صورت پشت نقاب لبخند استاد دانشگاهی که کسی از زندگی خصوصی او هیچ نمی‌داند. حالا در آستانه روز جهانی زن، زنان بی‌رسانه حرف‌هایشان را با صدایی بلند می‌گویند. تجاوز‌های روحی و کلامی زندگی زنان را تلخ می‌کند به گزارش «جهان صنعت» نیکو، دختری 26 ساله است. او مدتی به نمایشنامه‌خوانی مشغول بوده است و به دعوت یک کارگردان تئاتر به دفتر کار او مراجعه می‌کند تا کارگردان درباره کار با او صحبت کند. نیکو درباره آنچه رخ داده است، به «جهان صنعت» می‌گوید: نمی‌دانم چرا همیشه باید از حضور در فضاهای مردانه دوری کنم. قرار بود با فردی که هم‌سن و سال پدر من است، درباره کار صحبت کنم. او اما با کلمه‌هایی آزاردهنده سعی داشت از منظر جنسی به من نزدیک شود، همه مدتی که در دفتر کار او حضور داشتم، با خود فکر می‌کردم چرا کسی که روزگاری پدر دوست صمیمی من بوده، باید چنین رفتاری داشته باشد. به هر زحمتی که بود، فضای موجود را تغییر دادم و از دفتر کارش خارج شدم. از آن تاریخ تا امروز مدت‌هاست به این موضوع فکر می‌کنم که چرا مردهای جامعه به خودشان اجازه می‌دهند با آزار‌های کلامی‌شان روح دختری جوان را به قدری آزرده کنند که تا مدت‌ها کابوس ببیند و حتی خواب شب بر او حرام شود.» مادری که از تاریخ سکوت می‌گوید ترانه گنجی، زنی متاهل است که در زندگی با چالش‌های بسیاری روبه‌رو بوده است. او اما زنی استوار است که در مقابل مشکلات زندگی‌اش قد خم نکرد و حالا در 55 سالگی بعد از سکته مغزی همسرش، زندگی خانوادگی را حفظ کرده و همه وجودش را برای حفظ خانواده‌اش گذاشته است. در یادداشت کوتاهش درباره زن چنین نوشته است: «زن آفریده خداست. اعراب جاهلیت زنده به گورش می‌کردند، قاجار ضعیفه خطابش می‌کردند و به کنیزی پادشاهان می‌فروختندش. با نگاهی کوتاه به تاریخ از شرق تا غرب، از نیم‌کره‌شمالی تا نیم‌کره‌جنوبی چنان قدرتی در زنان می‌بینی که مردان را به زورگویی مطلق وادار کرد. اینجا بود که زور و اجبار مرز بین انسان‌ها شد. زنان و مردان دو جنس متفاوت شدند. یک روز به زور و اجبار چادر از سر زن ایرانی برمی‌دارند، یک روز حجاب می‌شود ارزش و هنجار اصلی جامعه. حالا اما اصلاحات اجتماعی زنان را به مرکز فعالیت‌های زیستی و اجتماعی دعوت کرده است. زنان دوباره دعوت به کار شده‌اند، زن می‌پذیرد. حالا در لباس دختری پاکدامن، همسری وفادار، مادری مهربان و خواهری دلسوز و در مقامی وسیع‌تر در لباس یک انسان متعهد به جامعه می‌آید. انسانی و متعهد کار می‌کند و وظایفش را انجام می‌دهد. این زن، همان زن خاموشی است که به کنیزی می‌بردندش، بالندگی و استقلال و فعالیت‌های اجتماعی کوچک‌ترین خواسته‌های اوست.» زن را مستقل نگاه کنید طوبی آزاد، زنی است 38 ساله که در برنامه‌ریزی‌های زندگی‌اش قصد داشته استاد دانشگاه شود. او بعد از همه تلاش‌هایش توانست مدرس زبان‌شناسی در دانشگاه شود. او در پیغام تلگرامی‌اش نوشته: آرزو دارم روزی بتوانم زن باشم. یک زن تمام‌عیار. می‌دانی؟ زن، نه، می‌خواهم خودم باشم. می‌خواهم زنی باشم که خودم دوست دارم. نمی‌خواهم لباسی بپوشم که جامعه می‌پسندد لباسی که همسر و اقوام و محیط کار می‌پسندد. می‌خواهم لباسم را خودم انتخاب کنم. دوست دارم رنگ‌های زندگی‌ام، رنگ‌های لباسم را خودم انتخاب کنم. دوست دارم روزی برسد که بتوانم حرف‌هایم را بزنم... حرف‌های خودم. نه حرف‌های مورد پسند دیگران. دوست دارم وقتی کرایه تاکسی را برای همکارم که مرد است، حساب می‌کنم، بپذیرد. می‌خواهم مرا با خود برابر بداند. می‌خواهم وقتی در خیابان راه می‌روم به چشم انسان به من نگاه کنند نه به چشم زن، شهروند درجه دو. می‌خواهم روزی برسد که به خاطر زن بودن مرا از تدریس در دانشگاه منع نکنند و نگویند این خانم‌ها را رد و استاد مرد جایگزین‌شان کنید! همه اینها آرزوی من است. آرزو دارم هر وقت دلم خواست بخندم. دوست دارم با آدم‌ها حرف بزنم بدون اینکه فکرهای جنسی در مورد من بکنند... دوست دارم از رفتار و گفتار من همان برداشتی شود که در ذهن من است نه برداشت‌های آلوده‌ای که از ذهن‌های آلوده می‌آید! ولی هنوز برای رسیدن به این آرزوها خیلی زود است. خشونت‌های کلامی جان آدمی را زخم می‌کند بهناز، دختری 20 ساله است که برای تحصیل به زنجان رفته است. او دانشجوی ترم چهارم کارشناسی ادبیات است، می‌گوید نگاه مردان در زنجان به دختران دانشجو خیلی جنسیتی است. حتی نگاه هم‌کلاسی‌های پسر دانشگاه هم جنسیتی است. او از این موضوع رنج می‌برد و معتقد است همین نگاه جنسیتی مقدمه‌ای برای خشونت علیه زنان است. در پیغام تلگرامی‌اش به روزنامه «جهان صنعت» چنین نوشته است: سلام، من به عنوان یک زن از خشونت گفتمانی شدیدی که در جامعه و به صورت خودکار وجود دارد، رنج می‌برم. در هر یک از گفت‌و‌گو‌های عادی ما زنان و مردان این جامعه که با همین فرهنگ و تاریخ خاص تربیت شده‌ایم و زیست کرده‌ایم، به صورت ناخودآگاه علیه زنان خشونت به کار می‌بریم. ما زنان توسط همین خشونت‌ها باور کرده‌ایم که ناتوانیم. به امید جامعه‌ای که نه مرد‌ها را محدود به یک خصوصیت خاص کنیم نه زنان را. زن در پیاده‌روهای سرزمینش شیدا وانوئی زنی 38 ساله است، او کارشناس ارشد رشته علم سنجی است و اکنون به کارهای پژوهشی مشغول است. در یادداشتی که برای «جهان صنعت» فرستاد، درباره مزاحمت‌های خیابانی چنین نوشته است: موقعیت قرار گرفتن من (من اینجا هر زنی می‌تواند باشد) را با یک مرد، در صورتی که هم مسیر باشیم، در یکی از پیاده‌رو‌های شهر می‌توان به سه شکل مرسوم در نظر گرفت: ابتدا آنکه من جلوتر از او حرکت کنم و مرد در پشت من قرار گیرد. هنگامی که به موازات هم راه برویم و زمانی که او جلوتر باشد و من در پشت سرش. هنگامی که مردی پشت سر من است و من جلوتر از او، بدی‌اش آن است که شاقول تعیین فاصله، پیوسته دست اوست. من می‌توانم گام‌هایم را تندتر و بلندتر کنم اما بدیهی است که بی‌فایده است. همیشه می‌توانم تصور کنم که او (اوها) دستش را در جیب‌هایش گذاشته و خوش خوشک و با هیجان در پی من راه می‌رود و فاصله‌اش را با من به دلخواه تنظیم می‌کند، کوچک‌ترین حرکات از نظرش دور نمی‌ماند و تا می‌تواند نگاهش را روی تنم سر می‌دهد و وقیحانه در هر کجا که می‌خواهد می‌چرخد. گاهی اما پیش می‌آید که با مردی (می تواند همان مرد بالا باشد که با قدم‌های تند به من رسیده است) هم‌مسیر می‌شوم و به موازات هم راه می‌روم. در این حالت هم نمی‌توان امیدوار بود که با تندتر یا کندتر کردن قدم‌ها جایش بگذارم و از آن بدتر آنکه فاصله عرضی در این حالت عذاب جان می‌شود. اگر پیاده رو خلوت باشد که در این حالت می‌شود جولانگاه او و احتمالا دوستانش، از شیرین زبانی و جون جون شروع می‌کند تا می‌رسد به ماشاله و ایشاله و بعد هم نو به نو پیشنهادهای آس را برایم رو می‌کند و شماره تلفن است که قرائت می‌شود و قیمت است که بالا پایین می‌رود. اگر هم شانس بیاورم و پیاده رو خلوت نباشد زمزمه‌ها به «ج» و «چ» و «ک» و دیگر حروف نامفهوم الفبا ختم می‌شود؛ حروفی که ابتدای همان کلمات و جملات است با این تفاوت که با صدای آهسته زیر لب با خودش می‌گوید به امید آنکه بشنوم. در اینجا نیز امید به رهایی چندان زیاد نیست. اما بدترین و وحشتناک‌ترین حالت، حالت سوم است. هنگامی که پشت سر مردی قرار دارم. تا وقتی مرد متوجه حضورم نشده همه چیز خوب است اما وای از آن لحظه که بفهمد هستم... به طور متوسط هر سه ثانیه یک بار برمی‌گردد و برندازم می‌کند، لبخند می‌زند، به پشت سرش دست می‌کشد، سرعتش را کم می‌کند، کلیدش را می‌اندازد و برای برداشتنش کلی ناز می‌کند. مورد هم داشته‌ام اصلا طرف کلا ایستاده، یک پا را به دیوار تکیه داده و سوت بلبلی زده تا به او برسم و به وضعیت دو تغییر حالت بدهیم. البته یک حالت دیگر هم داریم که فاجعه واقعی است، وقتی طرف اصلا آن طرف خیابان بوده من را که دیده آمده این طرف خیابان که حوصله وصف رقت بار جزییات آن را ندارم. از سواره‌ها هم بهتر است بگذریم و از مردانی که در مسیر مخالف از روبه‌رو می‌آیند هم که خود داستا‌ن‌های دیگری دارند. چرا لحظه‌ای با خود نمی‌اندیشد که این تن که او اکنون فقط به تصرف‌اش می‌اندیشد مصارف دیگری هم دارد. مثلا زندگی کردن. زندگی کردن با امنیت با یک خرده بی‌خیالی و راحتی. زندگی کردن با آرامش، آرامشی که او اینک اینچنین از من گرفته است. تمام پیاده‌رو‌های این سرزمین تنها وقتی برای من امن شده‌اند که دستم در دست مردی بوده است. بدنم هنگامی حق حضور داشته که به بدن مردی الصاق شده است. زمانی مورد احترام بوده‌ام که محافظ یا صاحبی داشته‌ام. بدن من تنهایی در هیچ پیاده‌رویی نبوده است مگر آنکه مچاله شود، له شود، در هم کوبیده شود. مگر آنکه ابژه‌ای باشد برای سرریز شهوت پس زده افسارگسیخته‌ای که خودش نیز نمی‌داند قربانی و برساخته کدام جریان بیمار اجتماعی است. وقتی به شغل زنان هم نگاهی جنسیتی می‌شود فرزانه حبیبی دختری 25 ساله است که دوران تحصیلش را با موفقیت در رشته مدیریت مالی گذرانده است، او در پیغامش نوشته: «مشکلات زنان خیلی زیاد است، از یک طرف در محل کارت پر از استرس و فشار هم رده مردان کار می‌کنی و حقوق کمتر از همکارهای آنها دریافت می‌کنی و از طرف دیگر، خانه و معاشرت‌های اجتماعی که پر از رفتارها و برخوردهای جنسیت زده است و تو در جایگاه یک زن هیچ نقطه امنی نداری.» این نگاه و گلایه از تبعیض شغلی شکایتی است که در پیغام‌های زیادی به چشم می‌خورد، سیما زنی 21 ساله است که بعد از ازدواجش در شهر اراک زندگی می‌کند، تحصیلاتش را با کارشناسی شیمی به پایان رسانده و مدت‌هاست در جست و جوی شغلی در ادامه رشته تحصیلی‌اش است، او در پیغامش به «جهان صنعت» چنین نوشته است: «سلام: یکی از مشکلات من این است که الان استخدام در مشاغل دولتی فقط ویژه آقایان شده است، برای مثال: پتروشیمی و آموزش‌و‌پرورش امسال فراخوان داشتند و فقط مردان را استخدام می‌کردند.» از سویی دیگر، مهیا کاشانی، کارمند یک شرکت تجاری، تصویر دست‌نوشته‌اش را برای روزنامه ارسال کرده است، او در یادداشت کوتاهش چنین نوشته است: «ما زن‌های کارمند، هم باید زن باشیم و هم مرد. گاهی بین این دو نقش گم می‌شویم و نمی دانیم کدام را باید ایفا کنیم... سخت است که نیمی از روز را مرد بود و نیمی دیگر را زن. ما زن‌ها باید در محیط کار مرد باشیم که اگر مرد نباشیم دیگر فاتحه کار کردنمان را باید بخوانیم. در محیط خانه باید زن و زنانگی را بلد باشیم. باید مهر و محبت و مادری را بلد باشیم که اگر بلد نباشیم، زندگی‌مان از هم می‌پاشد. قصه‌هایی که گفته شد زنان فقط باید شنیده شوند. سینه آنها سرشار است از قصه‌های گفته نشده‌ای که سال‌هاست پنهانشان کرده‌اند. قصه‌های زنان این سرزمین را فقط باید شنید. گاهی پا به پای قصه‌هایشان باید اشک ریخت تا دشت زندگی‌شان سرسبز شود. گاهی فقط باید این قصه‌ها را آویزه گوش کرد و برای دختران دیگر این سرزمین گفت. گاهی زخمی می‌شوند این قصه‌ها بر قلب و جان آدمی و هیچ کاری هم نمی‌شود کرد اما یادمان باشد، زنانگی را محکوم نکنیم، زن بودن بخشی از آفرینش است که باید به آن احترام بگذاریم.