مهدی بهلولی*- و انسان دشواری وظیفه است؛ وظیفه در برابر خود و دیگری. دیگری، خانواده، دوست، آشنا و هر انسان دیگری است. هر انسان دیگری که به گفته ایمانوئل لویناس، فیلسوف نامی اخلاق، آدمی در برابرش مسوولیت نامتناهی دارد. دیگری که با چهرهاش، خودش را و مسوولیتهایی که انسان در قبالش دارد را، بر آدمی تحمیل میکند و گفتهاند که بسا این چشمان دیگری باشد که سرچشمه شگفتی و حیرت است و نه آسمان پر ستاره. و این دیگری و دیگران و چهره و چشمانشان، میتواند شاگردان یکی دو آموزگار باشند مثلا شاگردان حمیدرضا و رئوف،که هر روزه و همانند همه آموزگاران دیگر، چشم در چشمان دانشآموزانشان دارند. شاگردانی که در زنگ تفریح، مشغول بازی زیر دیوارند و آموزگاران میبینند که دیوار- دیوار خانه متروک همسایه که از بارانهای روزهای نخست بهار، خیس خورده و سست شده- دارد تکان میخورد و باید کاری کنند. اخلاق حکم میکند که به مسوولیت نامتناهیشان در قبال آنان پاسخ دهند و حمید و رئوف نمیتوانند در برابر ندا و فرمان اخلاق خاموش بمانند. بیدرنگ به سوی شاگردانی میروند که هر آن ممکن است زیر آوار بمانند و جان بسپارند. دانشآموزان را نجات میدهند اما خود گرفتار آوار میشوند و شوربختانه در این میان، حمید جانش را از دست میدهد و این داستان خیالی تازه یک نویسنده نیست. واقعیتی است که چند روز پیش، پانزدهم فروردین، در مدرسه روستای مرزی نوکجو، مرز ایران و پاکستان، در شهرستان خاش استان سیستانوبلوچستان رخ داد. حمیدرضا گنگوزهی، آموزگار فداکار این مدرسه روستایی است که زیر آوار ماند و جان سپرد و عبدالرئوف شهنوازی آموزگار دیگری که زخمی شد و پایش شکست. گنگوزهی متولد سال 67 و دارای دو فرزند خردسال بود. یکی دو سال بیشتر پیشنیه کار در آموزش و پرورش نداشت و استخدام رسمی هم نبود و به صورت خرید خدمتی کار میکرد. اینکه چرا مدرسه، دیوار پیرامونی نداشته و به ویژه چرا آموزش و پرورش فکری برای آن دیوار قدیمی نزدیک به ساختمان مدرسه نکرده- دیواری که بچههای مدرسه، بارها به زیر آن رفت و آمد میکردهاند و هر لحظه امکان ریزش داشته است، نخستین پرسشهایی است که به ذهن هر انسانی میرسد. متاسفانه این پرسشهای ساده و پیش افتاده، کمابیش همواره و پس از رخدادهای تلخ و جانگدازی از این دست، بیپاسخ میمانند. این نگارنده سال گذشته در مدرسهای کار میکرد که دیوار بلند مشرف به حیاط آن، قدمتی 70 - 80 ساله داشت. مدیر مدرسه میگفت که تاکنون دست کم سه بار درباره این دیوار و خطر ریزش آن به آموزش و پرورش نامه رسمی دادهام اما واکنشی نشان نداده و کاری نکردهاند. آن دیوار با ارتفاعی که دارد اگر در زنگ تفریحی که در حیاط مدرسه حدود 500 دانشآموز حضور دارند فرو ریزد بیگمان فاجعهای بزرگ رخ خواهد داد. در آن زمان باز ما میمانیم و شماری قربانی در مدرسه و شماری پیام تسلیت فرادستان! اما یک نکته مهم دیگر درباره زنده یاد حمیدرضا گنگوزهی، وضعیت و شرایط حقوقی بازماندگان اوست. همانگونه که در بالا آمد ایشان آموزگار رسمی نبوده و به همین خاطر سرنوشت حقوقی خانواده و به ویژه دو فرزند خردسالش در پردهای از ابهام است. خوشبختانه هماکنون و با گسترش رسانههای ارتباطی،آموزگاران کشور، بیش از گذشته با یکدیگر در پیوندند. آنگونه که از واکنش این چند روزه آموزگاران در فضای حقیقی مدرسهها و فضاهای مجازی میتوان دریافت این است که بدنه فرهنگیان به جد انتظار دارند که فرادستان آموزش و پرورش، هر چه در توان دارند انجام دهند و از هیچ اقدام حمایتی از خانواده این آموزگار دلیر و افتخارآفرین که در زمان انجام مسوولیت، فداکارانه جان خود را از دست داد، دریغ نکنند.
مهدی بهلولی*- و انسان دشواری وظیفه است؛ وظیفه در برابر خود و دیگری. دیگری، خانواده، دوست، آشنا و هر انسان دیگری است. هر انسان دیگری که به گفته ایمانوئل لویناس، فیلسوف نامی اخلاق، آدمی در برابرش مسوولیت نامتناهی دارد. دیگری که با چهرهاش، خودش را و مسوولیتهایی که انسان در قبالش دارد را، بر آدمی تحمیل میکند و گفتهاند که بسا این چشمان دیگری باشد که سرچشمه شگفتی و حیرت است و نه آسمان پر ستاره. و این دیگری و دیگران و چهره و چشمانشان، میتواند شاگردان یکی دو آموزگار باشند مثلا شاگردان حمیدرضا و رئوف،که هر روزه و همانند همه آموزگاران دیگر، چشم در چشمان دانشآموزانشان دارند. شاگردانی که در زنگ تفریح، مشغول بازی زیر دیوارند و آموزگاران میبینند که دیوار- دیوار خانه متروک همسایه که از بارانهای روزهای نخست بهار، خیس خورده و سست شده- دارد تکان میخورد و باید کاری کنند. اخلاق حکم میکند که به مسوولیت نامتناهیشان در قبال آنان پاسخ دهند و حمید و رئوف نمیتوانند در برابر ندا و فرمان اخلاق خاموش بمانند. بیدرنگ به سوی شاگردانی میروند که هر آن ممکن است زیر آوار بمانند و جان بسپارند. دانشآموزان را نجات میدهند اما خود گرفتار آوار میشوند و شوربختانه در این میان، حمید جانش را از دست میدهد و این داستان خیالی تازه یک نویسنده نیست. واقعیتی است که چند روز پیش، پانزدهم فروردین، در مدرسه روستای مرزی نوکجو، مرز ایران و پاکستان، در شهرستان خاش استان سیستانوبلوچستان رخ داد. حمیدرضا گنگوزهی، آموزگار فداکار این مدرسه روستایی است که زیر آوار ماند و جان سپرد و عبدالرئوف شهنوازی آموزگار دیگری که زخمی شد و پایش شکست. گنگوزهی متولد سال 67 و دارای دو فرزند خردسال بود. یکی دو سال بیشتر پیشنیه کار در آموزش و پرورش نداشت و استخدام رسمی هم نبود و به صورت خرید خدمتی کار میکرد. اینکه چرا مدرسه، دیوار پیرامونی نداشته و به ویژه چرا آموزش و پرورش فکری برای آن دیوار قدیمی نزدیک به ساختمان مدرسه نکرده- دیواری که بچههای مدرسه، بارها به زیر آن رفت و آمد میکردهاند و هر لحظه امکان ریزش داشته است، نخستین پرسشهایی است که به ذهن هر انسانی میرسد. متاسفانه این پرسشهای ساده و پیش افتاده، کمابیش همواره و پس از رخدادهای تلخ و جانگدازی از این دست، بیپاسخ میمانند. این نگارنده سال گذشته در مدرسهای کار میکرد که دیوار بلند مشرف به حیاط آن، قدمتی 70 - 80 ساله داشت. مدیر مدرسه میگفت که تاکنون دست کم سه بار درباره این دیوار و خطر ریزش آن به آموزش و پرورش نامه رسمی دادهام اما واکنشی نشان نداده و کاری نکردهاند. آن دیوار با ارتفاعی که دارد اگر در زنگ تفریحی که در حیاط مدرسه حدود 500 دانشآموز حضور دارند فرو ریزد بیگمان فاجعهای بزرگ رخ خواهد داد. در آن زمان باز ما میمانیم و شماری قربانی در مدرسه و شماری پیام تسلیت فرادستان! اما یک نکته مهم دیگر درباره زنده یاد حمیدرضا گنگوزهی، وضعیت و شرایط حقوقی بازماندگان اوست. همانگونه که در بالا آمد ایشان آموزگار رسمی نبوده و به همین خاطر سرنوشت حقوقی خانواده و به ویژه دو فرزند خردسالش در پردهای از ابهام است. خوشبختانه هماکنون و با گسترش رسانههای ارتباطی،آموزگاران کشور، بیش از گذشته با یکدیگر در پیوندند. آنگونه که از واکنش این چند روزه آموزگاران در فضای حقیقی مدرسهها و فضاهای مجازی میتوان دریافت این است که بدنه فرهنگیان به جد انتظار دارند که فرادستان آموزش و پرورش، هر چه در توان دارند انجام دهند و از هیچ اقدام حمایتی از خانواده این آموزگار دلیر و افتخارآفرین که در زمان انجام مسوولیت، فداکارانه جان خود را از دست داد، دریغ نکنند.