حبس
گفتوگوی شبانه هوشنگ ابتهاج، فامیل دور و راوی در اتاق آبی داخلی- نیمههای شب کمککک آقای ابتهاج! کمک. گیر کردم. ایبابا! چته؟ چرا سروصدا میکنی مرتیکه؟ کجا گیر کردی؟ یعنی منو نمیبینید؟ نکنه درای چشمتون بسته است؟ این سبزا چیه ریخته دور من؟ من نه که بترسما، مورمورم میشه. این نوک سیبیلام میگیره به برگا، حالم بد میشه. من حبس شدم آقای ابتهاج، اگه در بزنن کی در رو باز میکنه؟ همه حبس شدیم فامیل. تو توی اون پیچک سمج، من توی این قاب دود گرفته و سیاه، خودشم تو یه سری خواب و خیال. خودش؟ خودش کیه آقای ابتهاج؟ آقای ابتهاج این قندای جدید که با چایی مصرف میکنید بهتون نمیسازهها. گمونم توهمزاست، درای مغزتون رو به دنیاهای تازهای باز کرده. ببند دهنتو الدنگ! مگه من همسنتم باهام شوخی میکنی؟ خودش، خودشه! همون که ولو شده اونجا. «خواهش میکنم من رو درگیر دعواهاتون نکنید. هم مریضم، هم خسته و بیحوصله. یه بار دیگه صداتون در بیاد دیگه کاری باهاتون ندارم. اون موقع جناب فامیل، میفهمی خودش یعنی کی!» بیا آقای ابتهاج، خوب شد؟ حرصیش کردی. همینو میخواستی؟ نمیبینی خسته است؟ یکسر بخواب دیگه. ایبابا! خیلی رو داری فامیل! تو داد و بیداد راه انداختی. حبس شدم حبس شدم! تو خر کی باشی حبست کنن؟ کچل! بگیر بتمرگ. فردا همین قاب سیاه و دود گرفته رو هم ازمون میگیرن! لعنت به پیری و بیحالی.
گفتوگوی شبانه هوشنگ ابتهاج، فامیل دور و راوی در اتاق آبی داخلی- نیمههای شب کمککک آقای ابتهاج! کمک. گیر کردم. ایبابا! چته؟ چرا سروصدا میکنی مرتیکه؟ کجا گیر کردی؟ یعنی منو نمیبینید؟ نکنه درای چشمتون بسته است؟ این سبزا چیه ریخته دور من؟ من نه که بترسما، مورمورم میشه. این نوک سیبیلام میگیره به برگا، حالم بد میشه. من حبس شدم آقای ابتهاج، اگه در بزنن کی در رو باز میکنه؟ همه حبس شدیم فامیل. تو توی اون پیچک سمج، من توی این قاب دود گرفته و سیاه، خودشم تو یه سری خواب و خیال. خودش؟ خودش کیه آقای ابتهاج؟ آقای ابتهاج این قندای جدید که با چایی مصرف میکنید بهتون نمیسازهها. گمونم توهمزاست، درای مغزتون رو به دنیاهای تازهای باز کرده. ببند دهنتو الدنگ! مگه من همسنتم باهام شوخی میکنی؟ خودش، خودشه! همون که ولو شده اونجا. «خواهش میکنم من رو درگیر دعواهاتون نکنید. هم مریضم، هم خسته و بیحوصله. یه بار دیگه صداتون در بیاد دیگه کاری باهاتون ندارم. اون موقع جناب فامیل، میفهمی خودش یعنی کی!» بیا آقای ابتهاج، خوب شد؟ حرصیش کردی. همینو میخواستی؟ نمیبینی خسته است؟ یکسر بخواب دیگه. ایبابا! خیلی رو داری فامیل! تو داد و بیداد راه انداختی. حبس شدم حبس شدم! تو خر کی باشی حبست کنن؟ کچل! بگیر بتمرگ. فردا همین قاب سیاه و دود گرفته رو هم ازمون میگیرن! لعنت به پیری و بیحالی.